دوباره از لب ديوار من بهار گذشت
بهار خسته و دلخون و داغدار گذشت
اگرچه سوت كشيد از هزار فرسنگي
دوباره آمدو خالي ترين قطار گذشت
قطار عمر چه سنگين از اين پل غفلت
تو خواب بودي و روزي هزار بار گذشت
چه تلخ بر همه ي تاق ها و تاقچه ها
چه بد بر آينه هاي پراز غبار گذشت
من و بنفشه در اين فصل سرد هم درديم
كه عمر كوته او هم در انتظار گذشت
اثرنماند ز تقويم كهنه ي پيرار
سبوي پير شكست و خمار پار گذشت
گناه من لب الوده بود و چون انگور
تمام زندگي ام بر فراز دار گذشت
..واز مقابل چشمان باز سربازان
بهار آمد و از سيم خاردار گذشت