دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۵ ۳۱ بازديد
بر شانه هاي اين شب كوتاه
پاشيده گرد نقره اي ماه
دل خسته اند عارف و عامي
لب بسته اند عاقل و آگاه
افتاده است كوچه و ميدان
در دست چند گزمه ي گمراه
شور است بخت هركه نگريد
بر يوسفان زندان در چاه
شنگ است حال هر كه نفهمد
لبخند هاي پنهان در آه
با آنكه نيست محرم و مونس
با آنكه نيست همدم و همراه
اين بخت خفته دير نپايد
مي تابد آفتاب به درگاه