من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

پرچم سرخ

۳۹ بازديد

 

گاهي كه شب براي تو تفسير مي كند كه به فكر سفر نباش
اعصاب جاده ها براي تو ناامن است
مي گويي اختراع سفر محض يك نفر ؟ رمزي است خنده آور
اين راه ها كه
وقت تصادف مي چرخند ، اين چهره هاي كه قدم
مي زنند بيرون جامعه ي مدني ، از راز شب پرند ، خورشيدغيابي است
كه دفتر سراب را امضا نمي كند . اين اسكلت كه روي بالكن قوز
كرده از گردش بهار چه مي فهمد ! از پيچش سكوت در فواصل
گفتار ، عطري كه اضطراب گل سرخ است
و سرنوشت سقف كه
مي چكد آب آيا سقوط نيست ؟
او در فضا شناور مي ماند ، با خنده ي عميق اسكلتي ، گنجشك ها در
اطرافش از شعر لانه مي سازند ، تك جمله هاي بي رنگ از ابرها
مركب مي گيرند
اين شهر پر نواي من است ، پس من سفر نخواهم رفت ، و در
محله جشني است امشب ،‌من بام هاي پست و كوتاه را مانند
شستي پيانو صدرنگ مي نوازم . آيا كدام دست هنرمند ، حتي در
اوج بيماري ، محتاج دستگيري است
انگار سرخ گل نمونه ي خون طبيعت باشد ، در شيشه كرده اند و با ني مي
نوشند
هر وقت هم كه تجزيه اش مي كنيم افشرده هاي بوسه و عطر وداع از آن
به دستمي آيد . و نام مستعار گل سرخ ،‌
سرنخي كه در اداره ي آگاهي از
آن به كيفر گلخانه مي رسند
ميعاد در سه راهي باريك ، مشكوك در هواي مه آلود ، تا دختري
از سفره خانه ي شيطان تو را دعوت كند به شام
تو هيچ چيز نداري كه پنهان كني ، حتي زيبايي فنا شده ي عكس هايت را
پس جاي هيچ پنهان كاري در هيكل تو نيست
جز كفش دخترانه كه پوشيدي
بر پنجه هاي آن دو ميخك بلند دميده
شكل دو پرچم سرخ


هديه

۳۳ بازديد

 

و گل همان گل است
كسي كه هديه فرستاد همان مسافر نيست
مسافري كه حوصله مي كردي از حديث سفرهايش
و با دهانش ، حلقه هاي نوازش
به انگشت التماس تو مي بخشيد
و گل همان گل است ، ولي اين بار
رفيق بي فاصله اي هديه مي هد
كه سرگذشتش بي ماجراست
چراغ همسايه در آن طرف كوچه
به شيشه هاي تو چشمك زد
و تو همان تويي
فقط زمستان نيست
كه در برودت آن فرصت مقايسه نداشته باشي
و هديه را
بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شك
بپذيري


رستوران اسب سفيد

۳۳ بازديد

 

گوشت همان اسب سفيد است غذاي شما
همان كه يال افشان مي تاخت
زير سر طاق ها
از روي كف آبجو مي پريد
و غرق مي شد به دريا تا از ابرها برايد
چي در لقمه ي شما پيدا شده
كه نمي جويد و در خود فرورفته ايد ؟
چرا توقع داريد يك قايق ديده باشيد
خيابان كه رودخانه نيست
همين جوان كه لبخند مي زند
شبيه ساقي شماست
كه شعر مي نوشت و باياتي مي خواند
كه سالها پيش جا گذاشت
در جيب پيش بند ظرف شويي اش
انگشتر « شرف شمس » را


سياه و صورتي

۳۴ بازديد

 

با آن كه سياه مي پوشي
چيزي از جنس گل زنبق در طبيعت توست
پرورده ي كوهستاني ، از تيره ي كولي ها
آن خانم طناز كه از بولوارها مي گذرد
اهل كجاست ؟
اين كوزه ي آب را چه دستي بر دوش تو گذاشت ؟
اين نقش كف پاي برهنه
پيش آبشخور آهو
با پاشنه بلند صورتي
همرنگ گل دامنه ها
چه نسبتي دارد ؟


دريا

۳۳ بازديد

 

در ساحل شب
كه چشم ليموها روشن بود
ما نيز كليد نور را چرخانديم
در تاريكي كتاب را وا كرديم
تا حافظه ي دريا بيدار شود
با
پرتو خودداري ، بر صفحه ي ما ، دريا مي تابيد
انگار يكي منتظر كشفي باشد
يا قايقي از شعر خودش را بسرايد
آن گاه به راز واژه ها پي برديم
آواز جديد با الفباي كهن
آواز به گل نشستن شادي
يك ماه كه اندوه بر او باريد
ديديم كه هيچ واژه اي ساكت نيست
چشمان زني كه تهنيت مي گفت
هر گونه تولد را
در جشن زني كه بعد ها بايد زاييده شود
و شعله ي ليمويي انديشه
از چاك بلوز او به دريا مي ريخت


پيغام

۳۴ بازديد

 

تهران شكوفه باران است
اي مهربان كه ساكن در غربتي
آن گل كه در دلت به امانت ماند
وقت است بشكفد
پيغام ارتباط ميان دو شهر
پيغام شادباش تو با عشق دوردست


زهر سبز

۳۵ بازديد

 

چشمانش را ببوس
اگر چه ديگر نمي تابد
ميان سكوت ها
ميان پرخاش ها
ميان فاصله ي دراز و
شكجه ي بي اجر
ميان خاطره و افسوس
صبور و سمج ، گاهي
سپيده دم ها اخم مي كند
غروب ها مي بارد
پلك به هم نمي گذارد
مرز ندارد
در فرصت عشق تا آزادي
پاس لحظه اي شادي
چشمانش را ببوس
زهر سبز را بنوش


بشنو

۳۴ بازديد

 

صدايم را در ضبط صوت حبس كن
اين آواز خراباتي
براي غروب تنهايي است
هنگام سرما و بادي
كه چتر كافه هاي زير پايت را مي لرزاند
بامدادهاي خكستري
كه پشت پنجره ات ژاله يخ مي بندد
بشنو ، بشنو ، بشنو
تو را خوانده است
براي تو كه نام تو ، اندام تو، پيغام تو عشق است
آن وقت مي تواني
مثل سال هايي كه همديگر را نمي شناختيد
از پله ها فرود ايي
قهوه اي بنوشي
و كلمات ترانه را
با بخار شيرين دهانت
در هوا پرواز دهي


رود

۳۴ بازديد

 

اي رود آرام كه در كنار من آواز مي خواني
از كجا به اين بستر رسيدي و عزيمت به كجا داري ؟
سهم من از تو چه بود ، بي توقفي در كنارت
كفي آب
نوشيدن ، يا موي خود را در آيينه ات شانه زدن ؟
آيا قايقي نيست
براي بازگشت به آن لحظه ي رود كه از آن نوشيدم
و اينك ساعت ها از من پيش افتاده است ؟
آيا تو همان رودي
اي رود آرام كه مي خواني آواز در كنار من ؟


رضايت

۳۳ بازديد

 

تو ساعتي تو چراغي تو بستري تو سكوتي
چگونه مي توانم
كه غايبت بدانم
مگر كه خفته باشي در اندوه هايت
تو واژه اي تو كلامي تو بوسه اي تو
سلامي
چگونه مي توانم كه غايبت بدانم
مگر كه مرده باشي در نامه هايت
تو يادگاري تو وسوسه اي تو گفت و گوي دروني
چگونه مي تواني كه غايبم بداني
مگر كه مرده باشم من در حافظه ات
بهانه ها را مرور كردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضايت دادم
يعني
همين كه تو در دوردست زنده اي
به سرنوشت رضايت دادم