من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار محمدعلي سپانلو

۴۰ بازديد

محمدعلي سپانلو

لينك ورود به اشعار محمدعلي سپانلو

محمد - علي - سپانلو - محمد علي - محمدعلي - محمد علي سپانلو - محمدعلي سپانلو - اشعار محمد علي سپانلو - اشعارمحمد علي سپانلو - اشعار محمدعلي سپانلو - اشعارمحمدعلي سپانلو - اشعار سپانلو - اشعارسپانلو - وبلاگ محمد علي سپانلو - وبلاگ محمدعلي سپانلو - وبلاگ سپانلو

لينك ورود به اشعار محمدعلي سپانلو


لبخندزنان

۳۶ بازديد

 

زيباومه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
مي ريخت هنوز سايه هاي باران
يك طره خيس در كنار ابرويش
انگار پرانتزي بدون جفت...
بازوي مسافر را
با پنجه اي از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...


زندگينامه محمدعلي سپانلو

۳۷ بازديد

"براي جستجو در اشعار محمدعلي سپانلو كليك كنيد"

محمدعلي سپانلو

محمد علي سپانلو در سال 1319 در تهران ديده به جهان گشود . وي فارغ التحصيل دانشكده حقوق دانشگاه تهران است . سپانلو از جمله شاعران معاصر است كه به زباني مستقل و مشخص در شعر دست يافته است . عصيانهاي روحي شاعر ، خصيص زبان ويژه و مستقل اوست . سپانلو در اشعارش بيش از حد به كلمات دشوار عربي و سير در زواياي مبهم و مصراعهاي طولاني و پيچيده مي پردازد تا دردهاي انسان و جامعه و تمدن صنعتي امروز را بازگويد . اشعار سپانلو در قالب نو و سپيد است . سپانلو در سرايش منظومه توانايي قابل بحثي دارد . تركيب واژه هاي عربي و فارسي در كنار هم قرار دادن واژه هاي امروزي و روزگار گذشته و اينكه همه چيز را بايد از ديدگاه تاريخي ديد از مشخصه هاي شعر سپانلو است . شعر سپانلو عمدتا شعر فرم و پرداختن به جلوه هاي صوري كلام است . او در اين راه در زمينه هاي گوناگون دست به تجربه زده است . از ويژگيهاي ديگر شعر سپانلو تلفيق فضاهاي زندگي قديمي با زندگي امروزي است كه در نهايت شاعر ميخواهد با اين كار تصاويري از تمدن و دنياي صنعت به دست بياورد . محمد علي سپانلو با زباني مستقل و مشخص و تركيبي از تاريخ ، افسانه و سياست ، نوعي شعر اجتماعي خاص را با بيان كردن دردهاي انسان امروزي محصور در دنياي تكنولوژي آفريده است .

  اشعار محمدعلي سپانلو


عطر

۳۴ بازديد

 

من در نفس تو رمزها يافته ام

من با نفس تو زندگي ساخته ام

من در نفس تو يافتم مكيده اي

با خون ترانه ي تو در رگ هايم

درخشك ترين كوير بي باران

من در نفس تو خرم آبادم

وقتي دو كبوتر حرم را ديدم

در قرمزي نوك هاشان مي شكفند

پنهان كردم در نفس تو گنج هايم را

در ژرف ترين خواب تو اسرارم را

پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم

من در نفس تو رود را پوييدم

بازيچه ي موج

از راه تنفس دهان با تو

از غرق شدن به زندگي برگشت

هر بازدم تو روح رؤياي من است

محرابه ي آتشكده در بوسه ي تو

من آتش را به بوسه برگرداندم

خاكستر بوسه را به آهي كوتاه

تا با نفس تو مشتبه گردد

در راسته ي عطر فروشان ، امشب

در بين هزار شيشه ي مشك و گلاب

مي پرسم

دستمال عطر آگيني از نفس او چند ؟


عطش

۳۴ بازديد

 

رؤياي خويش است و بوسه بر لب هاي خويش
سرزمين من كه در قوس بامدادان
گل سرخ مي نوشد دختر كوچك باران
اقامتگاهم
ترانه اي ست پيشواز مسافر
و جاده هايش از رد گام ها عطرآگين
نشانه ي مقصد يا
ساحره ي گمشدگي
ژاليزيانا!
شبه جزيره اي با چشمه هاي شور و شيرين
گوش و گوشواره
انگشتري و اشاره
تشنگي و گلوبند
منظره ي خويش است و دسته گل پنجره ي خويش
در اين هواي طناز شعري اگر بسازي
ياد آور گفت و گوست هنگام عشق بازي
اي سرزمين سايه و روشن
ظهر معطر من
از تو به تو باز مي گردم
در جست و جوي عطشي كه هديه مي دهي
عطش پناهندگان

سفر

۳۵ بازديد

 

از تو و بالش كه با چراغ ليموها روشن مي شديد
كدام يك به سفر رفت؟
دماغه ي ملافه در اين آسمان
سفينه هاي جاذبه را گم كرد
چه آسماني ! پروازهاي منحني شوق
كلاغي از ديبا
چتري از طلا
قطار كه بگذرد از بوته زار خيس
فرو رود بالش
به شكل خفتن تو
پس اين قرار قديمي را به هم بزنيم
ملافه و بالش را در گنجه ها بگذاريم
سلام بر تن تو
هنوز پاييز ، با سرانگشت ، بوسه مي فرستند
به پوست دختران زمين
به زلف هاي چتري زرين
كه بين پيچه و پيشاني مي رقصند
فرودگاه كجاست
در آسمان اين بستر
رواق هاي تصادف
با پله هاي نقره و عاج
كه هر چه مي روم پايين
نمي رسم به زمين ؟
كدام يك به سفر رفت
كدام باد به رقص آورد
طلاي ابريشمين و
آبنوس كرپ دوشين را ؟


ميوه

۳۵ بازديد

 

با شاخه ي گل يخ

از مرز اين زمستان خواهم گذشت

جايي كنار آتش گمنامي

آن وام كهنه را به تو پس مي دهم

تا همسفر شوي

با عابران شيفته ي گم شدن

شايد حقيقتي يافتي

همرنگ آسمان ديار من

شهري كه در ستايش زيبايي

دور از تو قهوه اي كه مرا مهمان كردي

لب مي زنم

و شاخه ي گل يخ را كنار فنجان جا مي گذارم

چيزي كه از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس مي دهم

آري قسم به ساعت آتش

گم مي كنم اگر تو پيدا كني

اين دستبند باز شد اينك

از دست تو كه ميوه ي سايش به واژه هاست


آهو

۳۴ بازديد

 

اين عينك سياهت را بردار دلبرم
اين جا كسي تو را نمي شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشني هيجان است
در چشم هاي ما
از ژرفناي آينه ي روبه رو
خورشيد كوچكي را انتخاب كن
و حلقه كن به انگشتت
يا نيمتاج روي موي سياهت
فرقي نمي كند ، در هر حال
اين جا تو را با نام مستعار شناسايي كردند
نامي شبيه معشوق
لطفا
آهوي خسته را كه به اين كافه سركشيد
و پوزه روي ساق تو مي سايد
با پنجه ي لطيف نوازش كن


پسر بچه

۳۴ بازديد

 

اگر اين كودك شاعر شد

آسمان امروزخاطرش مي ماند

قطره هاي زرين

گوشوار زن زيبا

دو قدم پيش از ظهر

اين بهاري كه به تدريج مي دهيم از دست

مي تواند كه به ما پس بدهد

هنرش اين باشد

اگر اين كودك شاعر شد


هديه

۳۵ بازديد

 

و گل همان گل است

كسي كه هديه فرستاد همان مسافر نيست

مسافري كه حوصله مي كردي از حديث سفرهايش

و با دهانش ، حلقه هاي نوازش

به انگشت التماس تو مي بخشيد

و گل همان گل است ، ولي اين بار

رفيق بي فاصله اي هديه مي دهد

كه سرگذشتش بي ماجراست

چراغ همسايه در آن طرف كوچه

به شيشه هاي تو چشمك زد

و تو همان تويي

فقط زمستان نيست

كه در برودت آن فرصت مقايسه نداشته باشي

و هديه را

بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شك

بپذيري