من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شيخ بهايي ، شيخ الشيوخ عصر صفوي

۳۰ بازديد

  شيخ‌بهايي،شيـخ‌الشـيوخ عصر صفوي

زيور و زينت  ، شوكت ، عظمت  واعتبار عصر صفوي مديون علماي خردمند شيعه است  كه  در جهت توسعه و گسترش و فرهنگ اسلامي قدرت  و اعتبار كشور و ملت قدم هاي بس شاياني برداشتند،   و يكي از فقهاي  بزرگ شيعه  و از دانشمندان  و  از نوادر  روزگار، شيخ بهايي است ،  كه منشاء  خدمات فراواني  گرديد . الحق او شهاب آسماني نه تنها در عصر خويش بلكه  در جهان اسلام وتشيع  است .

اومتولد بعلبك در لبنان است، كه در سن نوجواني 10 تا 13 سالگي به همراه پدرش از زادگاهش به ناچار به جهت ناامني آنجا  هجرت نمود ،  و در عصرصفويه  زماني كه شهر قزوين پايتخت دولت صفوي بوده ، در اين شهر ساكن شدند، ودر انجا بود كه زبان فارسي را نيز فراگرفت،  شيخ بهايي در عنفوان جواني اكثر دانش ومعارف زمانه همانند : قرآن مجيد ،حديث ، فقه ،اصول ، فلسفه،منطق ، نجوم ،رياضي ،هندسه ، طب،ادبيات عرب وادبيات فارسي خبره گشته ودر علوم انساني ،علوم پايه وعلوم فني ومهندسي  و علوم ديني از بزرگان سرآمد، عصر خويش شده ، او معاصر چهارتن از شاهان صفوي بوده ، در زمان به قدرت رسيدن شاه عباس بزرگ  و انتقال،مقر حكومت صفوي  از قزوين  به  اصفهان به عنوان يكي از عالي ترين علماي شيعه  به عنوان شيخ الااسلامي منصوب  شده ، و به جديت تلاش نمود  تا حوزه علميه در اصفهان با ظهور مردان بزرگي همانند:ملاصدرا ،مجلسي ،ميرداماد،مير فندرسكي وصدها فقيه  جايگاه علماي شيعه تقويت شود و شهر اصفهان در جميع علوم زمانه يكي از قوي ترين وبا شكوه ترين   پايتخت ها در روزگار خويش در جهان شود،  الحق شيخ بهايي به راستي ليله القدر اسلام در دولت  صفويه محسوب مي شود.  

شاه عباس بزرگ نيز خود اهل ادب و شعرو دوستدار،علما و دانشمندان بوده  او حتي ديوان شعري به زبان تركي داشته  لذا احترام خاصي به شيخ بهايي كه مغز متفكرزمانه بود ، داشته و سعي نموده در بيشتر موارد ازهمنشيني او و ساير علما  ، استفاده نمايد  ، هنر بزرگ شيخ بزرگوار ، اين است كه از يك طرف دائم در تلاش است،  كه علم خودرا بالا برد ، ونفس را مراقب باشد كه  با بالارفتن علم دچار نخوت وعجب نشود ،  و از طرفي درعمران وآبادي كشور و جامعه بكوشد،  يعني هم در تلاش است جايگاه  انساني خويش را با كسب معارف اسلامي واخلاقي بالابرد ومراقبه نمايد كه نفس از شرك وپليدي به دور باشد ، واز طرفي جايگاه و عظمت  اسلام را توسعه و ترقي دهد.

شيخ بهايي،  تفكرات ناب  اسلامي بس  ارزشمند داشته و در   ترويج  وگسترش وهدايت  مذهب شيعه اثني عشريي با  كمك ساير علماي عصر خويش  در دوران صفوي  تلاش فراوان نموده ، و در شهر سازي ومعماري اصفهان با انديشه هاي اسلامي خود در ساخت مسجد وحمام   وساير ابنيه وعمران وابادي و زيبا سازي  اين شهرهمت  گماشت وتمام توان وتلاش خويش را براي هويت  واعتبار بخشيدن  واقتدار  وحدت  كشور اسلامي  ايران در عصر صفوي نموده و ارتباطات بسيار خوبي با اقشار مختلف داشته  وقطعا جايگاه ومنزلت دولت صفوي مديون خدمات ارزشمند وزحمات اين حكيم وفيلسوف روزگار وساير علماي شيعه است كه اكثرا شاگردان مكتب فكري شيخ بهايي هستند ،شيخ بزرگوار  در اكثر علوم زمانه  آشنايي كامل  داشته و با خلاقيت وابتكار  تحولات خاصي در آن علم و  فناوري ايجاد نموده است.

اختصاصات شعري ، نثري  و  جايگاه علمي شيخ بهايي

شيخ بهايي  زبان مادرش عربي بوده و زبان ادبيات  شيوا وشيرين پارسي  را  پس از ورود به ايران آموخت، آن زمان كه  شهر قزوين  پايتخت دولت شاه طهماسب صفوي  بود آشنا شد، شايان ذكر است زبان رسمي كشور در دوران صفوي پارسي اعلام شده گرچه زبان دربارصفوي تركي بوده .

شيخ بهايي در ادبيات پارسي وادبيات عرب  صاحب سبك وعنوان شد  و اشعارزبيايي  در قالب مثنوي ،غزل ،رباعي ،   مسمط سروده، سبك وسياق اشعار و مفاهيم ومضامين شعرشيخ بهايي  چند بعدي است  ،از نظر سبك موعظه وپند به شيوه  به ناصر خسرو قبادياني شاعرقرن پنجم واز بعد عرفاني وخدا پرستي به شيوه سنايي غزنوي ، واز جهت نحوه سخن شيرين  وشيوا در شعر ونثر،نگاه خردمندانه و خدا پرستي به شيوه استاد سخن  سعدي شيرازي . اشعارشيخ بهايي؛  نوعي طراوت وتازگي خاصي دارد، اشعار ساده وروان است،  ويك موسيقي خاص در اكثر واژگان او وجوددارد، روح لطيف عرفاني  داشته  وشعرش پيام دارد پيامش عقل اخرت انديش ومعاد نگر است در اكثر موارد  تذكر ،عبرت ، خدا جويي، خدا پرستي،توحيد ، خدمت به خلق ، عبادت خالص ، دوري از هر گونه شرك و ريا ،خودخواهي وتكبر  و اجتناب از  قيل و قال زمانه ، خلاصه مي شود،گاه  خود شيخ از قيل وقال زمانه خسته مي شود، وآرزوي دوران جواني كه مسئوليت ومصدر كار نبود را داشته او اساسا زاهدي است كه ضروريات زمان اورا از حوزه  به مسند ومصدر كارهاي اجرايي آورده و الحق خوش درخشيد .

همه روز روزه بودن همه شب نماز كردن   /      همه سال حج نمودن سفر حجاز كردن

ز مدينه تا به كعبه سر و پا برهنه رفتن    /     دو لب از براي لبيك به وظيفه باز كردن

به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن      /      ز ملاهي و مناهي همه احتراز كردن

شب جمعه ها نخفتن به خداي راز گفتن    /      ز وجود بي نيازش طلب نياز كردن

به خدا كه هيچكس را ثمر آنقدر نبخشد   /     كه به روي نا اميدي در بسته بازكردن !

آثار ادبي  وعلمي او بسيار متعدد است ورسالات فراوان دارد و در اكثر علوم به قلم اين انديشمند اسلامي مطالب ومقالات درج شده  كه فقط به ذكر چند نمونه بسنده مي كنيم  :نان وحلوا(شعر)،نان وپنير(شعر) ،  شير وشكر(شعر) ، كشكول (شعر ونثر)، جامع عباسي (رساله علمي به پارسي ) مفتاح الفلاح (اذكار) و مي باشد او علاوه براينكه در شعر ونثر پارسي توانمندي بسيار خوبي از خود ارائه داده  در زبان مادري خويش كه عربي نيز هست در شعر ونثر زبان وادبيات عرب  نبوغ ذاتي خودرا نشان داده است .

يكي از اختصاصات شعري ونثري شيخ بهايي اين است كه  «الله جل جلاله» رابه دل و يقين مي پرستد، واز احدي ، ترس ندارد ،  لذا بسيار بي پيرايه وبي پرده مي گويد ، تخلص شعريش (بهايي) است و مرتب به مراقبه خود مشغول است و از نفس اماره گريزان است ، و با شكايت وشكوه از نفس شيطاني  سخن مي گويد،  كه سعي دارد جايگاه آدمي را از بال ملائكه الله به زير اورد ودر گودال، گرداب ،گردباد خواهش هاي نفس اماره گرفتار وذليل كند،  او اساسا شاعر نيست، شعر وسيله رساندن پيام  وتبليغ ديني  اوست .

حيف باشد از تو اي صاحب سلوك

كاين همه نازي به تعظيم ملوك

قرب شاهان آفت جان تو شد

پايبند راه ايمان تو شد

او از فرداي قيامت ، از حساب واعقاب و محاسبه سخت روز واپسين مي گويد:

فردا كه محققان هر فن طلبندحسن عمل از شيخ و برهمن طلبند

از آنچه دروده‌اي، جوي نستانند وز آنچه نكشته‌اي، به خرمن طلبند

شيخ بزرگوار همواره در تلاش بود كه علم ودانش را توسعه وگسترش دهد:

تا شمع قلندري بهائي افروخت از رشته زنار دو صد خرقه بسوخت

دي پير مغان گرفت تعليم از او و امروز، دو صد مسله مفتي آموخت

شيخ بزرگوار در اعتراف به پيشگاه خداوند  از جايگاه ومقام ومنزلت خاندان نبي مكرم اسلام(ص) وامامنان معصوم (ع)سخن مي گويد واينكه در انديشه نجات ورستگاري هميشگي است ومراقب نفس .

شعرزير بخشي  از اشعار بسيار زبياي شيخ بهايي است اين شعر بقدري زبياست كه هنوز پس از چند قرن طراوت وتازگي ونشاط و وجد خود  راحفط كرده  وپيام شعر خدا جويي در سراي دل است : 

 

تا كي به تمناي وصال تو يگانه                                                               اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه

خواهد كه سرآيد غم هجران تو يا نه                                                     اي تيره غمت را دل عشاق نشانه

                                                        جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه 

 

رفتم به در صومعه عابد و زاهد                                                             ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد

در ميكده رهبانم و در صومعه عابد                                                        گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد

                                                         يعني كه تو را مي‌طلبم خانه به خانه

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار شيخ بهايي كليك كنيد


لبخندزنان

۳۱ بازديد

 

زيباومه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
مي ريخت هنوز سايه هاي باران
يك طره خيس در كنار ابرويش
انگار پرانتزي بدون جفت...
بازوي مسافر را
با پنجه اي از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...


زندگينامه محمدعلي سپانلو

۳۲ بازديد

"براي جستجو در اشعار محمدعلي سپانلو كليك كنيد"

محمدعلي سپانلو

محمد علي سپانلو در سال 1319 در تهران ديده به جهان گشود . وي فارغ التحصيل دانشكده حقوق دانشگاه تهران است . سپانلو از جمله شاعران معاصر است كه به زباني مستقل و مشخص در شعر دست يافته است . عصيانهاي روحي شاعر ، خصيص زبان ويژه و مستقل اوست . سپانلو در اشعارش بيش از حد به كلمات دشوار عربي و سير در زواياي مبهم و مصراعهاي طولاني و پيچيده مي پردازد تا دردهاي انسان و جامعه و تمدن صنعتي امروز را بازگويد . اشعار سپانلو در قالب نو و سپيد است . سپانلو در سرايش منظومه توانايي قابل بحثي دارد . تركيب واژه هاي عربي و فارسي در كنار هم قرار دادن واژه هاي امروزي و روزگار گذشته و اينكه همه چيز را بايد از ديدگاه تاريخي ديد از مشخصه هاي شعر سپانلو است . شعر سپانلو عمدتا شعر فرم و پرداختن به جلوه هاي صوري كلام است . او در اين راه در زمينه هاي گوناگون دست به تجربه زده است . از ويژگيهاي ديگر شعر سپانلو تلفيق فضاهاي زندگي قديمي با زندگي امروزي است كه در نهايت شاعر ميخواهد با اين كار تصاويري از تمدن و دنياي صنعت به دست بياورد . محمد علي سپانلو با زباني مستقل و مشخص و تركيبي از تاريخ ، افسانه و سياست ، نوعي شعر اجتماعي خاص را با بيان كردن دردهاي انسان امروزي محصور در دنياي تكنولوژي آفريده است .

  اشعار محمدعلي سپانلو


عطش

۲۹ بازديد

 

رؤياي خويش است و بوسه بر لب هاي خويش
سرزمين من كه در قوس بامدادان
گل سرخ مي نوشد دختر كوچك باران
اقامتگاهم
ترانه اي ست پيشواز مسافر
و جاده هايش از رد گام ها عطرآگين
نشانه ي مقصد يا
ساحره ي گمشدگي
ژاليزيانا!
شبه جزيره اي با چشمه هاي شور و شيرين
گوش و گوشواره
انگشتري و اشاره
تشنگي و گلوبند
منظره ي خويش است و دسته گل پنجره ي خويش
در اين هواي طناز شعري اگر بسازي
ياد آور گفت و گوست هنگام عشق بازي
اي سرزمين سايه و روشن
ظهر معطر من
از تو به تو باز مي گردم
در جست و جوي عطشي كه هديه مي دهي
عطش پناهندگان

عطر

۲۹ بازديد

 

من در نفس تو رمزها يافته ام

من با نفس تو زندگي ساخته ام

من در نفس تو يافتم مكيده اي

با خون ترانه ي تو در رگ هايم

درخشك ترين كوير بي باران

من در نفس تو خرم آبادم

وقتي دو كبوتر حرم را ديدم

در قرمزي نوك هاشان مي شكفند

پنهان كردم در نفس تو گنج هايم را

در ژرف ترين خواب تو اسرارم را

پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم

من در نفس تو رود را پوييدم

بازيچه ي موج

از راه تنفس دهان با تو

از غرق شدن به زندگي برگشت

هر بازدم تو روح رؤياي من است

محرابه ي آتشكده در بوسه ي تو

من آتش را به بوسه برگرداندم

خاكستر بوسه را به آهي كوتاه

تا با نفس تو مشتبه گردد

در راسته ي عطر فروشان ، امشب

در بين هزار شيشه ي مشك و گلاب

مي پرسم

دستمال عطر آگيني از نفس او چند ؟


سفر

۳۰ بازديد

 

از تو و بالش كه با چراغ ليموها روشن مي شديد
كدام يك به سفر رفت؟
دماغه ي ملافه در اين آسمان
سفينه هاي جاذبه را گم كرد
چه آسماني ! پروازهاي منحني شوق
كلاغي از ديبا
چتري از طلا
قطار كه بگذرد از بوته زار خيس
فرو رود بالش
به شكل خفتن تو
پس اين قرار قديمي را به هم بزنيم
ملافه و بالش را در گنجه ها بگذاريم
سلام بر تن تو
هنوز پاييز ، با سرانگشت ، بوسه مي فرستند
به پوست دختران زمين
به زلف هاي چتري زرين
كه بين پيچه و پيشاني مي رقصند
فرودگاه كجاست
در آسمان اين بستر
رواق هاي تصادف
با پله هاي نقره و عاج
كه هر چه مي روم پايين
نمي رسم به زمين ؟
كدام يك به سفر رفت
كدام باد به رقص آورد
طلاي ابريشمين و
آبنوس كرپ دوشين را ؟


ميوه

۳۰ بازديد

 

با شاخه ي گل يخ

از مرز اين زمستان خواهم گذشت

جايي كنار آتش گمنامي

آن وام كهنه را به تو پس مي دهم

تا همسفر شوي

با عابران شيفته ي گم شدن

شايد حقيقتي يافتي

همرنگ آسمان ديار من

شهري كه در ستايش زيبايي

دور از تو قهوه اي كه مرا مهمان كردي

لب مي زنم

و شاخه ي گل يخ را كنار فنجان جا مي گذارم

چيزي كه از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس مي دهم

آري قسم به ساعت آتش

گم مي كنم اگر تو پيدا كني

اين دستبند باز شد اينك

از دست تو كه ميوه ي سايش به واژه هاست


پسر بچه

۲۹ بازديد

 

اگر اين كودك شاعر شد

آسمان امروزخاطرش مي ماند

قطره هاي زرين

گوشوار زن زيبا

دو قدم پيش از ظهر

اين بهاري كه به تدريج مي دهيم از دست

مي تواند كه به ما پس بدهد

هنرش اين باشد

اگر اين كودك شاعر شد


آهو

۲۹ بازديد

 

اين عينك سياهت را بردار دلبرم
اين جا كسي تو را نمي شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشني هيجان است
در چشم هاي ما
از ژرفناي آينه ي روبه رو
خورشيد كوچكي را انتخاب كن
و حلقه كن به انگشتت
يا نيمتاج روي موي سياهت
فرقي نمي كند ، در هر حال
اين جا تو را با نام مستعار شناسايي كردند
نامي شبيه معشوق
لطفا
آهوي خسته را كه به اين كافه سركشيد
و پوزه روي ساق تو مي سايد
با پنجه ي لطيف نوازش كن


هديه

۳۰ بازديد

 

و گل همان گل است

كسي كه هديه فرستاد همان مسافر نيست

مسافري كه حوصله مي كردي از حديث سفرهايش

و با دهانش ، حلقه هاي نوازش

به انگشت التماس تو مي بخشيد

و گل همان گل است ، ولي اين بار

رفيق بي فاصله اي هديه مي دهد

كه سرگذشتش بي ماجراست

چراغ همسايه در آن طرف كوچه

به شيشه هاي تو چشمك زد

و تو همان تويي

فقط زمستان نيست

كه در برودت آن فرصت مقايسه نداشته باشي

و هديه را

بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شك

بپذيري