من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دريغ

۳۰ بازديد

 

چو شاخه اي كه اميدش به برگ و باري نيست
بهار آمده ، اما مرا بهاري نيست

نوشته است: بهار است ، شاخه ها سبزند ...
ولي به گفتهّ تقويم اعتباري نيست

مرا كه عطر بهشت از تن تو بوييدم
به باد هرزهّ ارديبهشت كاري نيست

درون قاب خزان ايستاده ام ، بي برگ
ز هيچ رهگذرم چشم ِ انتظاري نيست

تو مثل باد بهاري ، گره گشا ، سرسبز ...
ولي دريغ ، تو را عهد استواري نيست

قرار بود كه از عشق نگذريم ، ولي ...
گذشتم از تو و ديگر مرا قراري نيست...!


استحاله

۲۸ بازديد

 

در من آيا
ماري پوست مي افكند
به زجر ،
پيله اي بر خود مي درد
به درد ،
روحي تبخير مي شود
به رنج
يا شرنگي
ذره ذره
رسوب مي كند
در رگهايم...؟

خوشا به حال تو
تنها
مسكّني را از دست مي دهي
كه داشت بي اثر مي شد !


شعله

۳۲ بازديد

 

رخت را
تا نگاهم
شعله ور از شرم خواهد كرد
شرار بوسه اي
ما را
زمستان تا زمستان
گرم خواهد كرد !


زنگ ها

۳۲ بازديد

 

زنگ...

زنگ...

زنگ گوشي اتاق خواب...

زنگ گوشي قديمي كنار طاقچه...

هيچ يك

مرا نمي برد

تا ترنّم ملايم صداي تو

آه

زنگهاي لعنتي براي كه...؟

براي چه...؟!


ياد من

۳۳ بازديد

 

ما يك دل ويرانه باير داريم
يك گور بدون شمع و زاير داريم

از خاطر هم چنان فراموش شديم
انگار كه هر دو آلزايمر داريم !


بازي عدم

۳۰ بازديد

 

با آنكه كبوتر حرم بودم
پيش تو هميشه متهم بودم

تو در نوسان و برزخ ترديد
من در تب و تاب دم به دم بودم

غم بر دل من فرود مي آمد
پيغمبر بي كتاب غم بودم

گاهي كه براي كمترين شكها
محتاج به آيه و قسم بودم ،

در فكر دمي كه بي كمي ترديد
بر شانهّ مرگ سر نهم بودم

تو بركه سر به راه مي خواهي
من سركش ، مثل موج يم بودم

عشقي كه جنون نياورد بازي ست
من در پي بازي عدم بودم

بسيار شكسته ام دل و...اينك
در فكر شكستن دلم....هستم !


بقعه دل

۲۹ بازديد

 

حسي غريب مي كشد اين سمت و سو مرا
عطري نجيب مي وزد از رو به رو مرا

خورشيد رفته است و به دامان نشسته است
گرد و غبار قافلهّ آرزو مرا

پيراهني نمانده كه روزي بياورد
حتي نسيم گمشده بويي از او مرا

يك تكه استخوان و پلاكي شكسته كو
زان پيكر غريب به خون خفته كو مرا؟!

در پايبوس سرخ كدامين زمين و مين
گل مي كند شرارهّ اين جستجو مرا...

***

در آستان بقعهّ دل ايستاده ام
اذن دخول مي شكند در گلو مرا

اي ابر اشك وقت زيارت رسيده است
آخر مخواه اين همه بي آبرو مرا

عطري شگفت در همه جا موج مي زند
ديگر نمانده طاقت اين گفتگو مرا...


بيا پايين

۳۱ بازديد

 

شاعر بي نوا! بيا پايين
از براي خدا بيا پايين

خر شيطان مگر چه عيبي داشت
از خر واژه ها بيا پايين

تو چه داري درون كيسهّ خويش
بجز از ادعا ، بيا پايين

حافظ و مولوي و فردوسي
نيستي ، جان ما بيا پايين!

بر خر واژه هاي پوشالي
مي روي تا كجا؟! بيا پايين

آخر و عاقبت ندارد شعر
جز جنون و جفا ، بيا پايين

تو براي نمونه خوب ببين
حال و روز مرا ، بيا پايين

از بلنداي برج عاج خودت
بين مردم بيا...بيا پايين

شاعران پيروان شيطان اند
مگر اهل صفا...بيا پايين

بگذر از لفت و ليس چند نفر
كاسه ليس گدا ، بيا پايين

با طنابي كه دور گردن توست
صندلي را بپا....!!


پر بسته

۳۶ بازديد

 

خود را بايد چقَدر كوچك بكند
بازيچه دست چند كودك بكند

مرغي كه به گوشه قفس خو كرده ست
بايد به پرنده بودنش شك بكند!


شعر

۳۱ بازديد

 

۱

شعر گاه آخرين بهانه مي شود
براي زيستن
همدمي براي لحظهّ گريستن
شعر گاه سنگري ست
گاه خنجري
شعر نيز روسياه يا سپيد مي شود
شعر هم شهيد مي شود!

كاش شعر من جوانه اي شود
بر درخت بي بهار...

۲

حرفهاي ساده و ملايم نسيم هم
وقتي از كنار بوته هاي خار
از ميان سيم هاي خاردار
بگذرند ،
تلخ و مبهم و گزنده مي شوند
مثل شعرهاي من كه از ميان دوزخ دلم
گذشته اند!

۳

گاه آن چنان كه تكدرخت پير
مي شكوفد و جوانه مي كند
يا كه تخته سنگ تشنه
جويبار كوچكي روانه مي كند
از ميان جان خود شكفته ام
شعر تازه گفته ام...

۴

هر زمان كه لب گشوده ام
از تو و نگاه تو سروده ام

آي شعر بي بدل
گيسوان تو قصيده اند
چشم هاي تو غزل
پيكر تو جويبار شير
طعم بوسه ات عسل...