دريغ

مشاور شركت بيمه پارسيان

دريغ

۳۱ بازديد

 

چو شاخه اي كه اميدش به برگ و باري نيست
بهار آمده ، اما مرا بهاري نيست

نوشته است: بهار است ، شاخه ها سبزند ...
ولي به گفتهّ تقويم اعتباري نيست

مرا كه عطر بهشت از تن تو بوييدم
به باد هرزهّ ارديبهشت كاري نيست

درون قاب خزان ايستاده ام ، بي برگ
ز هيچ رهگذرم چشم ِ انتظاري نيست

تو مثل باد بهاري ، گره گشا ، سرسبز ...
ولي دريغ ، تو را عهد استواري نيست

قرار بود كه از عشق نگذريم ، ولي ...
گذشتم از تو و ديگر مرا قراري نيست...!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد