سرمايه ي چند صد سَده ما هستيم
آواره ترين ِ دهكده ما هستيم
من مُــعـــتــرفم از طــَـرف ِ انسان ها
دزدي كه به كاهــدان زده ما هستيم !
سرمايه ي چند صد سَده ما هستيم
آواره ترين ِ دهكده ما هستيم
من مُــعـــتــرفم از طــَـرف ِ انسان ها
دزدي كه به كاهــدان زده ما هستيم !
1-
روز
مادر با درخت ها قرارداد بست
« باد ، رخت ها را نــَـبَرد»
قرار دادي با بندهاي مُحكم !
شب
دهان ِ خانه را بستند
چشم هايش را هم ...
2-
روز
باد ، رخت ها را بُرده بود
مادر با درخت ها كاري نداشت
حتي با بندهاي پاره !
شب
دهان خانه باز مانده بود
چشم هايش هم ...
عشقي كه هميشه در به در مي گردد
مُــزدش لب ِ خــُــشك و چـــشم ِ تر مي گردد
باران ِ تو از لــُــطف ِ خدا مي آيد
باران ِ من از مدرسه برمي گردد !
هرروز هميني تو كجا عشق كجا !؟
منفورتــَــريني تو كجا عشق كجا !؟
«آدم» نتوانست كه عاشق باشد
اي سيب زميني ! تو كجا عشق كجا !؟
بارانهاي بي حاصل- عبدالجبار كاكايي
مردي از آيينه آمد ، روزهايي سر رسيد
سال هاي با جنون پيوسته اي از در رسيد
چشم ، در كار صراحت بود تا توفان نشست
دست ، سرگرم رفاقت بود تا خنجر رسيد
واژگون شد ياس ، بغض تلخ گلدان ها شكست
شعله ور شد خنده ، بوي تند خاكستر رسيد
تا چه شب هايي به بارانهاي بي حاصل گذشت
تا چه آسيبي به وجدان هاي نام آور رسيد
باز هم از قاب ، از ديوار هاي روبرو
عطر دلتنگ صداي گريه اي پرپر رسيد
حكايت- عليرضا قزوه
نه آدم است اگر آدمي خطا نكند
وفا كنيم مگر عمر ما وفا نكند
خدا كند كه خداي من آن خدا باشد
مباد دل به خدايان دهم... خدا نكند
فريب شعبده بازان خنده را نخوريد
كسي به گريه اين قوم اعتنا نكند
بگو به صوفي ملحد كه شاهدي بس كن
برو به شيخ بگو بعد از اين ريا نكند
به پيشگاه خدا گرچه قرب او كم نيست
بگو براي خدا بيش از اين دعا نكند
بگو به خانه ما دزد خانگي زده است
دلي كه مخزن اسرار اوست وا نكند
بگو كه آخرتش را بر آب خواهم ريخت
اگر قيامت اين راز بر ملا نكند
دل شكسته ما بي كفن شكفته تر است
سر بريده ي ما فكر خونبها نكند
شكوه ما همه در بستن لب و نفس است
دل حرير مرا شكوه بوريا نكند
فرشته بودم و آدم شدم، خطا كردم
يقين بدان كه خطاپوش ما خطا نكند
بگو به حرمت آن روزه اي كه نگرفتيم
نمازهاي قضا را كسي قضا نكند
سفر- مژگان عباسلو
سفر هركجا سايه گستردهاست
چهها بر سرِ آدم آوردهاست
كسي را كه يك عمر چشمانتظار…
به يك چشمبرهمزدن بردهاست
كسي را كه در ياد خواهي سپرد
كجا، كي خداحافظي كردهاست
توگويي كه ما را براي وداع
زمين راه و بيراه پروردهاست
سفر هركه را ديدهام بردهاست
سفر هيچكس را نياوردهاست!
باباي خانه را غم ِ نان پير كرده است
ناني كه تكه تكه مرا سير كرده است
از سفره اي كه بي پدرم كرده ، روز ها
از چشم هاي خيره به در ، از هنوز ها
فهميده ام پرنده شدن در خيال هاست
هي فكر مي كني به غذايي كه سال هاست
وقتي كه اشتهاي تو پرواز مي كند
مادر نشسته است ، تو را ناز مي كند
يعني بخواب خوشگلكم وقت شام نيست
رويايمان ، كبوترمان روي بام نيست
امشب بخواب و گرم خودت باش و با خدا
در بخت ما نوشته كه يا پول ، يا خدا !
بغضم گرفته ،خواب ِ پريدن ، نديدني است
تصوير آه و حسرت و بابا كشيدني است!
آهي كه من به دار ِ خودم فكر ميكنم
دارم به انفجار خودم ... فكر مي كنم
پروانه ام به آتش تان نه! نمي رسد
اين دست ها به دامن تان نه! نمي رسد
كوتاه مي شود همه جا نردبان من
همسايه هاي خانه ي بي سايبان من!
شايد زمانه دست مرا پينه بسته است
ناعادلانه قلب ِ خدا را شكسته است
امّا اميد ِ من به همان روز ِ آخر است
روزي كه كفّه هاي ترازو برابر است
روزي كه ممكن است ، كه بي آبرو شويد
با چشم هاي مادر من ، رو به رو شويد !
مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
مهره به مهره تمام كمرم مي شكند
مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند
چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند
من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند
نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند
هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند
مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند پ
خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند ...
"براي جستجو در اشعار رضا نيكوكار كليك كنيد"
رضا نيكوكار 5 تير سال 1356 در استان گيلان به دنيا آمد. وي دانشجو مي باشد. در حال حاضر او مسئول انجمن شعر و ادب اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي شهر رشت مي باشد. رضا نيكوكار در جشنواره شعر فجر سال 90 در بخش شعر كلاسيك به عنوان شاعر برتر شناخته شد.
لينك ورود به اشعار رضا نيكوكار
رضا - نيكوكار - رضا نيكوكار - رضانيكوكار - اشعار رضا - اشعاررضا - اشعار نيكوكار - اشعارنيكوكار - اشعار رضا نيكوكار - اشعاررضانيكوكار - اشعار رضانيكوكار - اشعاررضا نيكوكار - وبلاگ شعر - وبلاگ شاعر
لينك ورود به اشعار رضا نيكوكار
زائري باراني ام،آقا، به دادم مي رسي؟
بي پناهم،خسته ام،تنها،به دادم مي رسي؟
گرچه آهو نيستم اما پر از دلتنگي ام
ضامن چشمان آهوها! به دادم مي رسي؟
از كبوترها كه مي پرسم نشانم مي دهند
گنبد و گلدسته هايت را،به دادم مي رسي؟
ماهي افتاده بر خاكم،لبالب تشنگي
پهنه ي آبي ترين دريا! به دادم مي رسي؟
ماه نوراني شب هاي سياه عمر من !
ماه من،اي ماه من! آيا به دادم مي رسي؟
من دخيل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمين دردانه زهرا! به دادم مي رسي؟
باز هم مشهد،مسافرها،هياهوي حرم
يك نفر فرياد زد،آقا...به دادم مي رسي؟