باباي خانه را غم ِ نان پير كرده است
ناني كه تكه تكه مرا سير كرده است
از سفره اي كه بي پدرم كرده ، روز ها
از چشم هاي خيره به در ، از هنوز ها
فهميده ام پرنده شدن در خيال هاست
هي فكر مي كني به غذايي كه سال هاست
وقتي كه اشتهاي تو پرواز مي كند
مادر نشسته است ، تو را ناز مي كند
يعني بخواب خوشگلكم وقت شام نيست
رويايمان ، كبوترمان روي بام نيست
امشب بخواب و گرم خودت باش و با خدا
در بخت ما نوشته كه يا پول ، يا خدا !
بغضم گرفته ،خواب ِ پريدن ، نديدني است
تصوير آه و حسرت و بابا كشيدني است!
آهي كه من به دار ِ خودم فكر ميكنم
دارم به انفجار خودم ... فكر مي كنم
پروانه ام به آتش تان نه! نمي رسد
اين دست ها به دامن تان نه! نمي رسد
كوتاه مي شود همه جا نردبان من
همسايه هاي خانه ي بي سايبان من!
شايد زمانه دست مرا پينه بسته است
ناعادلانه قلب ِ خدا را شكسته است
امّا اميد ِ من به همان روز ِ آخر است
روزي كه كفّه هاي ترازو برابر است
روزي كه ممكن است ، كه بي آبرو شويد
با چشم هاي مادر من ، رو به رو شويد !