بارانهاي بي حاصل- عبدالجبار كاكايي
مردي از آيينه آمد ، روزهايي سر رسيد
سال هاي با جنون پيوسته اي از در رسيد
چشم ، در كار صراحت بود تا توفان نشست
دست ، سرگرم رفاقت بود تا خنجر رسيد
واژگون شد ياس ، بغض تلخ گلدان ها شكست
شعله ور شد خنده ، بوي تند خاكستر رسيد
تا چه شب هايي به بارانهاي بي حاصل گذشت
تا چه آسيبي به وجدان هاي نام آور رسيد
باز هم از قاب ، از ديوار هاي روبرو
عطر دلتنگ صداي گريه اي پرپر رسيد
حكايت- عليرضا قزوه
نه آدم است اگر آدمي خطا نكند
وفا كنيم مگر عمر ما وفا نكند
خدا كند كه خداي من آن خدا باشد
مباد دل به خدايان دهم... خدا نكند
فريب شعبده بازان خنده را نخوريد
كسي به گريه اين قوم اعتنا نكند
بگو به صوفي ملحد كه شاهدي بس كن
برو به شيخ بگو بعد از اين ريا نكند
به پيشگاه خدا گرچه قرب او كم نيست
بگو براي خدا بيش از اين دعا نكند
بگو به خانه ما دزد خانگي زده است
دلي كه مخزن اسرار اوست وا نكند
بگو كه آخرتش را بر آب خواهم ريخت
اگر قيامت اين راز بر ملا نكند
دل شكسته ما بي كفن شكفته تر است
سر بريده ي ما فكر خونبها نكند
شكوه ما همه در بستن لب و نفس است
دل حرير مرا شكوه بوريا نكند
فرشته بودم و آدم شدم، خطا كردم
يقين بدان كه خطاپوش ما خطا نكند
بگو به حرمت آن روزه اي كه نگرفتيم
نمازهاي قضا را كسي قضا نكند
سفر- مژگان عباسلو
سفر هركجا سايه گستردهاست
چهها بر سرِ آدم آوردهاست
كسي را كه يك عمر چشمانتظار…
به يك چشمبرهمزدن بردهاست
كسي را كه در ياد خواهي سپرد
كجا، كي خداحافظي كردهاست
توگويي كه ما را براي وداع
زمين راه و بيراه پروردهاست
سفر هركه را ديدهام بردهاست
سفر هيچكس را نياوردهاست!