مي خواهد از پشتِ بامِ دوست نبيند دشمن نشنود
گام برنداشته بردارد طوري كه پرت و پخشِ زمين بشود
بعد عينكش اش را در صفحه ي حوادث پيدا كند روزنامه بخواند كه چه شد چه نشد
و بگويد چرا روسري ام آب اناري شده
موسي بندري مي گويد يا از بندر آمده اين جن زير دشداشه ي مردي خودش را به خواب زده تا تهران
يا از زنگبار كه در شهرك غرب بيرون بپرد پريده رفته زير پوست زني كه
عينكش در صفحه ي حوادث پيدا شده
جن كه در پوست زن فرو برود يا به طوري عاشق مي شود يا به طورِ به طوري كه
و يا از لب بام گام برنداشته استخوان هايش زير درخت انار كاشته مي شود
گربه هاي كوچه ي ما كارشان شده ليسيدن استخوان هايي كه در آينده مادربزرگ مي شوند
زن هاي استخواني بهتر است با پشت بام با عرش كاري نداشته باشند بنشينند روي فرش
البته از فردا شب با چراغ قوه مي گردم گردِ شهر يا مولانا
از جنّ و جن معلولم و اجسادم آرزوست يا مولانا
به رفتگرها مي گويم با سگ مرده گربه ي مرده پرنده ي مرده كاري نداشته باشند
منظور جسدهاي تازه تازه اي ست كه مي توان دور تا دور سفره چيد: گوجه فرنگي خيارشور
اهل تعارف نيستم چشم و بنا گوش لذيذتر است
آلفرد من اين دو چشم سياه را در حدقه ديده – پسنديده بوده ام
حال به هر حال نه غضبي در كار است نه مير غضبي
سرگيجه دل پيچه از عوارض عياري است
تا صبح خيلي مانده اين چراغ قوّه بايد از رو ببَرد كرم شب تاب را
استخوان هاي من اگر استخوان هاي تو را دوست نداشت
و جن هاي منِ من با جن هاي تو وَ تو دوست نبودند
يا پاسبان سوت مي كشيد يا چراغ قرمز توت فرنگي تر مي شد
عرضي دارم اي خداي دانايِ توانايِ عاشق هايِ مولانايِ زن هايِ پشت بام هاي
رفتگرهايِ آلفردهاي مير غضب هايِ جسدهايِ اهل تعارف نيستم هاي از عوارض عياري!
كاري بكن اي خدا كه در اينجا لندن لندن باران ببارد
و جز دوري شما ملالي نيست.