من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دنيا پر از سگ است جهان سر به سر سگي‌ست

۲۹ بازديد

 

دنيا پر از سگ است جهان سر به سر سگي‌ست
غير از وفا تمام صفات بشر سگي‌ست

لبخند و نان به سفره‌ي امشب نمي‌رسد
پايان ماه آمد و خلق پدر سگي‌ست

از بوي دود و آهن و گِل مست مي‌شود
در سرزمين من عرق كارگر سگي‌ست

جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگي
اخبار يك ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگي‌ست

آهنگ سگ ترانه‌ي سگ گوش‌هاي سگ
اين روزها سليقه‌ي اهل هنر سگي‌ست

بار كج نگاه شما بر دلم بس است
باور كنيد زندگي باربر سگي‌ست

آدم بيا و از سر خط آفريده شو
ديگر لباس تو به تن هر پدرسگي‌ست


زندگينامه علي باباچاهي

۳۱ بازديد

"براي جستجو در اشعار علي باباچاهي كليك كنيد"

علي باباچاهي

علي باباچاهي سال 1321 در استان بوشهر شهر كنگان به دنيا آمد. او كه در بوشهر اقامت داشت ، شعرهايش در مجلات تهران ، با نام مستعار « ع . فرياد » چاپ مي‌شد اما وقتي يكي از شعرهاي اين شاعر جوان در مجله اميد ايران به عنوان « بهترين شعر هفته » به چاپ مي‌رسد ، باباچاهي از نو به جلد اسم اصلي خود برمي گردد و شعرهايش را به امضاي خودش در مجلات پايتخت به چاپ مي رساند. مجله تكاپو به سردبيري علي باباچاهي در پاييز 1346 در بوشهر منتشر شد . در سال 1348 باباچاهي به قول خودش با « دختري از ايل بختياري » كه مشغول تدريس در مدارس بوشهر است ازدواج مي كند . او اكنون صاحب يك پسر و يك دختر است كه هر دوي آنها تحصيلات دانشگاهي خود را گذرانيده اند.

  اشعار علي باباچاهي


اشعار علي باباچاهي

۳۲ بازديد

علي باباچاهي

لينك ورود به اشعار علي باباچاهي

علي - باباچاهي - بابا چاهي - اشعار علي - اشعارعلي - اشعار باباچاهي - اشعار بابا چاهي - اشعارباباچاهي - اشعاربابا چاهي - اشعار علي باباچاهي - اشعارعلي باباچاهي - اشعار علي بابا چاهي - اشعارعلي بابا چاهي - وبلاگ شعر - وبلاگ شاعر - وبلاگ شعر ايراني - وبلاگ شعر برگزيده

لينك ورود به اشعار علي باباچاهي


نقشبندان هنر ، نادره كارند - درباره مهرداد اوستا

۲۹ بازديد
  مهرداد اوستا

اوستا، كه در حقيقت نام اصلي او مهرداد رحماني است، در 20 بهمن سال 1308 در بروجرد از شهرهاي استان لرستان، پا به جهان گذاشت ، او در نوجواني با خانواده به تهران آمد، و ليسانس خود را در رشته معقول و منقول گرفت، و از آن زمان با استاد بي بديل خود بديع الزمان فرزوانفر آشنا شد،اين آشنايي قابليت ها ومهارت هاي تحقيقي و آموزشي را در او ترغيب و تشويق نموده ،وي كارشناسي ارشد خودرا در رشته فلسفه ادامه داد،و از آنجا كه انساني پركار و با نشاط بوده، شغل وشيوه معلمي را نيز بسيار دوست مي داشته ، به كار تدريس در دبيرستانهاي تهران مشغول شد، اوستا در رشته‌هاي مختلفي تدريس نموده،وهمين شيوه تحقيق وتدربس در فلسفه، زبان وادبيات پارسي ، فلسفه تاريخ، تاريخ هنر، تاريخ اجتماعي هنر، زيبايي‌شناسي، روش تحقيق ، در زيباي‌شناسي و تاريخ موسيقي ، سبب اوج مهارت در شيوه سرايش اشعارش‌شود. مهارت هاي كه در ادبيات وفلسفه و هنر داشته در روح مواج او ، بسيار اثر گذار بوده، و اين تجلي در اين علوم صيقل روح و انديشه او را در سرايش اشعار بس نغر وشيوا نبوغ و پشتكارش باعث پيشرفت او شد،وي چند سفر به خارج كشور نيز داشته و اولين بار در سال 1339 مجموعه شعرش و به نام از كاروان رفته منتشر شد. اوستا در كار و فعاليت و اشتغال روزانه بسيار پركار و بانشاط بوده واگر عمر طولاني تري داشت قطعا اشعار دوران ايام پيري ،سالخوردگي كهولت سن و سال او از زيبايي خاصي برخوردار مي بود.

اختصاصات شعري اوستا

تخلص شعر، او ابتدا« رعنا »بود، وسپس به اوستا تغيير داد، گويي كه تغيير تخلص ،به جهت شيوه اشعار نغزش زبانزد عام وخاص شد ،و همه جا اورا به نام مهرداد اوستا مي شناسند،در سرودن غزل و قصيده از خلاقيت هاي خاصي برخوردار است.

ظاهر كلمات شعري اوستا، كاملا ساده و بي آلايش است ، و با زباني عادي و عاميانه شعر مي گويد، اما در پس همين سادگي، يك دنيا احساس، شيدايي، شفقت ،شهامت،گذشت ،رحم ،مروت، انسانيت وصفا موج مي زند ، از سوز دل شعر مي گويد ،در سرايش هاي پر نغزش اطناب و زياده گويي نمي كند و ،با جملات بيهوده اتلاف وقت نمي كند،از زمانه خود و ستيغ گزنده روزگار، مي گويد ،از بخت برگشتگي و بخت خفته خود در ايام جواني خويش مي گويد ،خسته از اين همه بازي روزگار، و بازيچه شدن ، و ملامت زمانه و جفاي ياران داد سخن مي گويد ، اما مقاوم و با گذشت و تحمل سختي ها،در شدت ناملايمت ، كلماتش حالت شيدايي دارد،عارف مسلك است، انگار رنج و اندوه و سختي ها، اساسا براي روح همه آدميان آفريده شده، اگر شكوه مي كند، شكايت نيست ، رنجور مي شود اما مهجور نيست ،در كار خود مانده و رانده نيست، بلند منش و بلند نظر است ،گرچه افتاده و خاكي مسلك است ،او مي داند كه سختي و رنج صيقل روح همه آدميان است ، بسيار زيبا و شاعرانه شرح حال خود در قالب شعر به شيوه عروضي مي گويد ، شعر شناس است ، و كلمات شعرش آهنگ محزوني دارد ، شعرش، شعر عجز و زبوني نيست، شيوه استواري و استقامت است ، يعني عليرغم همه مشكلات و دشواري ها در مسير اصلي انسانيت حركت مي كند، پايبند اساس اسلام، اصول اخلاقيات است ، آن چنان در چند بيت شرح حال مي گويد، و تصوير سازي مي نمايد، كه شاهكاري در شعرش ساخته و پرداخته ، بقدري بار شيوه شعرش از زيبايي كلمات در مفهوم و معنا برخوردار است ،كه مخاطب شهر نشين هزاره سوم ميلادي ، در اوج كمبود وقت و شتاب زدگي زندگي ، اگر صدها بار غزليات وقصايد او را نيز بخواند احساس خستگي نمي كند، در شعرش ترنم وموسيقي خاصي نهفته است ، در كلامش غم هست ،اما غم نام ونان نيست ،غم تنهايي و غم بي همدلي وهمرازي است ،وبس ، نوعي ارايه طباق ومراعات نظير ديده مي شود ، و در همين سادگي اشعار كلمات بس خردمندانه وحكميانه مي گويد، در جايي در نهايت لطافت طبع مي گويد:«نقشبندانِ هنر،نادره كارند ولي/نقش هركلك چنين نغز و فريبا نشود».

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم / شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت / كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم / شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت / كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب/ ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم / چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم / چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم / ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل/ ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي / چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون/ گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم/ ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟

استاد اوستا نه تنها به ادبيات پارسي و عربي (ادبيات شرقي) آشنايي وسيطره كامل داشت بلكه در ادبيات مغرب زمين نيز مطالعاتي فراوان داشته و اساسا در عشق و انس الفت به مبحث ادبيات مرز زميني نمي شناخت .

مرحوم استاد دكتر عبدالحسين زرين كوب كه خود از شاگردان بديع الزمان فرزوانفر است در مورد استاد اوستا چنين مي گويد: «اعتدال بين لفظ معنا، انتخاب دقيق در بين الفاظ و تعبيرات و مخصوصا سعي در پيدا كردن مضامين تازه، شعر او را رنگي مي بخشد كه در بسياري از گويندگان نسل جوان، مانند آن را نمي توان يافت»

استاد اوستا اعتقادات مذهبي قوي به اسلام و ارادت وتعلق خاصي به نبي مكرم و اهل بيت رسول خدا (ص) داشت در جايي مي گويد :

جلوه روح است ياد روي محمد/ روضه حور است ،خاك كوي محمد

تافته هر سو زملك تا ملكوت است/شعشعه طلعت نكوي محمد

در شعري وصف مولا حضرت امير المومنين امام علي(ع) مي گويد:

چون دل ،در معني از خرد سفت /عشق آمد و مدحت علي گفت

اي جان جهان وجان هستي / وي زنده به تو روان هستي

در مقام ومنزلت حضرت زهراي اطهر دخت والامقام رسول گرامي و همسر مولا علي و مادر امامان چنين مي گويد:

در ثناي فاطمه با چنگ زر تار سحر / مي تراود نغمه ها از پرنيان آفتاب

گفت آن ذره كه خود هرگز نيايد در شمار / مدح زهرا را ترنم هاي جان آفتاب

شادروان منوچهر آتشي درباره اوستا چنين مي گويد: «اوستا شاعري است كه سال هاست شعر مي سرايد، آن هم نه با تفنن، زيرا او در حاشيه شعر، زندگي مي كند. شعر او يادآور شعر خاقاني است، با اين تفاوت كه شعر اوستا، استخوان دارتر و امروزي تر است»

زار مي گريم و از گريه دلم وا نشود

زانكه خاموش به آب، آتشي سودا نشود

از برم رفت عزيزي كه دل غمزده ام

دور از آن چهره رخشنده شكيبا نشود

تا شقايق نزند سر ز گل تربت من

محو از لوح دلم داغ اوستا نشود

آن صفاي سره آن شعر مجسم كه چنو

دردپرورده و دل سوخته پيدا نشود

نقشبندانِ هنر، نادره كارند ولي

نقش هر كلك چنين نغز و فريبا نشود

او نمرده است از آن رو كه نمي ميرد

عشق نقش او محو ز آيينه دل ها نشود

ياد او را چو گهر در صدف جان داريم

گر شد از ديده و ليكن ز دل ما نشود

آثار اوستا

تصحيح ديوان سلمان ساوجي، رساله‌اي در فلسفه، منطق، روانشناسي و اخلاق، عقل و اشراق، تصحيح رسائل خيام با مقدمه و تحقيق در زندگي وي، از كاروان رفته، پاليزبان، حماسه آرش، از امروز تا هرگز، اشك و سرنوشت، روش تحقيق در دستور زبان فارسي و شيوه نگارش، شراب خانگي ترس محتسب خورده، تيرانا ، امام حماسه اي ديگر.

منبع : سايت تبيان


اسباب بازي

۳۴ بازديد

 

عمارت متروكه بايد هر چه زودتر ترك بشود

تَرَك هاي عميق تري بردارد

عمارت متروكه

عرشه كشتي محل مناسب تري است براي پري هايي

كه تازه سر از تخم درآورده اند

شيطان از روز اول فهميد كه بايد در دهن مار

قطعه زميني بخرد

ملوسينا لورا ايزابل پرسه فونه ماري*

اگر نروند هم بايد بروند از عمارت متروكه

اين نيلوفر سمج كه سر از قصر كافكا هم در مي آورَد

شايد همان خزه لزجي باشد كه بر تنه همه كشتي ها روغن نهنگ مي مالد

تو بگو فنري عضلاني كه ناگهان

فوران مي كند

تا لبه ي سقف

تا عمارت متروكه

به هيچ ترددي مشكوك نيستم:

استخوان هاي پوكي كه ورم كرده اند

لُپ در آورده اند و دست تكان مي دهند

پروانه هاي مرده اي كه به گيس هايشان روبان هاي قرمز و نارنجي بسته اند

به ملخ هاي تازه عروس چه بگويم؟

كه به ضيافت دار و درخت هايي از بيخ و بن كنده شده مي روند

در عمارت متروكه

مردي كه صورتش را با خاكه زغال سياه كرده

دايره اي بنفش به دست گرفته

بي تو به سر نمي شود را ضرب گرفته

در عمارت متروكه

لطفاً اين نعش سوراخ سوراخ شده را از روي اسب بگذاريد زمين

تا با پاي خودش وداع كند با سقف هاي ژلاتيني

و دهليزهاي حلزوني

بي بي خشت گفت

اين مرده ي غالباً عاشق از دست عزرائيل هم صفر گنده اي گرفت

تا اسرافيل روي قبرش يك كلاه بوق- بوقي بگذارد.


از صلح

۳۳ بازديد

 

محكوم به خوشبختي

پس مار زيبايي فوق العاده اي دارد

عين فشار آب كه سوراخ مي كند صف شمشادها را

و چاقو از گردن آهو هم باريكتر است

وقتي فرو نمي رود در كتف سنگ

فقط مي برد سر دختركي را كه به عكس خودش

در چشم پلنگ نگاه كرده

آدم خوشبخت با درخت سوخته چه نسبتي دارد؟

با مار فوق العاده چطور؟

قهر بلد نيست

وقتي از كوه پايين مي آمدم

صلح در لوله هاي تفنگ به دنبال خودش مي گشت

در عصر هاي مختلف بسيار

و من سيب به سيب / انار به انار محكوم به خوشبختي بودم

در عصرهاي مختلف بسيار

از تانك آتش گرفتهاي پرسيدم

سر باز مجروحي گفت _ نگفت

با اسكناس نيم سوخته هم مي توان گل خشكيده اي خريد

در عصرهاي مختلف بسيار.


زندگي هندسي

۲۸ بازديد

 

انرژي خورشيدي كه ته كشيد

من تمام شده بودم تو تمام او تمام تمامِ تمام

مثلثي چادر به سر وسوسه گر آمد نشست روي زانوهاي هندسي ام

دست كشيدم به چادرش

شكاف برداشته بود سرش

اَشكال هندسي فقط مي توانند حق حيات داشته باشند صدا بود يا كه ندا؟

سوار دوچرخه شدم دوچرخه دودايره دارد

و تعدادي شعاع دلبرانه كه به مركز ثقل دايره ها وصل مي شوند

و دو شاخ گاو كه زمين سابقاً روي آن مي چرخيده چرخيده بودي وَ تمام!

تغيير جنسيت بدهم يا نه؟ مخروطي شوم كه عاشق يك زاويه ي منفرجه باشد؟

رفتم كه بروم در حوض بيضي شكل با گلابي هاي از درخت افتاده بازي كنم

معلم رياضي گفت: مخروطي كه مختلف الاضلاع بشود بايد چشم گوشش با درس و مشق

بسته شود

ثبت نام كند در كنكور سراسري درس شيرين رياضي را از شيرين رياضي ياد بگيرد

از جلو مدرسه ي موش ها رد نشود ابليس زير پوستش نرود بد نشود

سپس به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد

همه سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنان نبود

ابليس فتحه به فتحه پشت سرم بود كه ضربدري بزند روي صورتِ مخروطي-

كه خراطي شده

و من دستم اندر ساعد مثلث متساوي الساقين بود

ذوزنقه دايره مكعب و مخروط

از مربع گرفته تا مستطيل و خورشيدي كه انرژي خورشيدي اش تمام شده

زندگي هندسي رستاخيزي ست در ميان ابعاد نامكشوفي كه تازه كشف شده

و از اين گذشته اين دو چشم و ابرو را بايد در كدام يك از شكل هاي هندسي جا بدهم

كه ذوزنقه اجازه بدهد تو به جمع ما اضافه بشوي عين سري كه به تنم

و تو بپري در بغل مخروط دست به دعايي كه منم؟


تا سر به هوايي

۳۱ بازديد

 

"دوستت دارد" دارد تند تند تجزيه مي‌شود
كرم‌ها به شوخ ـ شاخيِ گاوهاي جوان حمله مي‌برند تند تند
به رگ رگِ تو رگ‌به‌رگ تو تند تند
قرار نبود تند تند قشنگ‌ترينِ پسران روي زمين باشم
تعرض من به سوسمارهاي رُمانتيكي نيست
كه شيفته‌ي اشك‌هاي آب انگوري تواَند
نمي‌گرفتي اگر از دستم كارد را باز هم
فرو نمي‌كردم حتا با توطئه‌ي كارد كارد را
در بغلِ پهلوان‌پنبه‌اي كه بغل بغل رجز مي‌خوانَد
و خالكوبي مي‌كند از روي دست و بازويِ ديوهايِ پرده ـ قلمكار
تنِ تن تن تتن‌اش را
فقط به خاطر تو
محوِ لباسِ راه‌راهِ ابدي‌ها بودي كه باز شد درِ زندان در خواب
از يكي يكي آن يكي‌تري كه تو را مي‌شناخت
از عريانيِ در خواب فقط در عذاب بود
برگ انجيري كه سرِ راهش بود و نبود برداشت
از بگذارم گذشت
و دويد و دويد تا رسيد به نقطه‌اي كه قبلاً رسيده ـ نرسيده بود:
آتش سيگاري كه با فوتِ عنكبوتي خاموش شد!
عاشق توبه كرده ـ نكرده قبل از همه مي‌شنود آژير قرمز را
پدرت نيز گوشِ تيزي داشت
پيش از آن‌كه سرش را به كوه بزند زده بود به كوه
و نارنج و ترنج‌هايش را كه خيلي هم نارنج و ترنج نبودند را - - -
وگرنه مادرت به عقد نخلي رطب رطب از حال نمي‌رفت در نمي‌آمد
دايه دايه وقت جنگه !
دايه فقط از كاردهاي كُند متنفر بود
از سربه‌هواييِ لوله‌هاي توپ و تفنگ هيچ‌وقت!
راستي آن‌‌كه زير پوست پلنگ تيرخورده‌اي رفته بود
رفت به جبهه يا كه رفته رفته نرفت؟ رفت؟
تو هم كه پاره و پوره و غرقِ عرق شده بودي
و خيلي هم ليلي‌پسند!
پوتين‌ها هيچ‌وقت به گربه‌ها شليك نمي‌كنند!
دود از كنده بلند مي‌شد
و كندوها كنده شده ـ نشده شده بودند
ملكه‌ي زنبورها از برود رفت
از بردارد چيزي برنداشت
از اندك اندك كيف دستي‌اش را جا گذاشت:
- آينه و موچين هم كه به درد خرس پشمالو نمي‌خورَد!
عاشق كلّيه‌هايت شده بودم كه جنگ درگرفت
لوزه‌هايت هم چركي شد
ليلي كه ليوان ادرارش را به دستِ قيسِ عامري بدهد
با پاي تيرخورده عشق فرار مي‌كند از بيمارستان
خوني كه ماه به ماه چكه مي‌كند از درختي كه بر سرت سايه زده
از انار اجازه نمي‌گيرد
بابا انار داد

بچه كه بودم انگشت در سوراخ ديوار فرو مي‌كردم كه خون شتك بزند
از حفاظ نازكي كه - - - وَ جوجه پرنده‌اي هم در كار نبود!
اي كه اسم مرا روي دندان مار هم كه بنويسي نوشته‌اي بنويس!
فصل تو هم تا سپري نشده نشده
وگرنه كاسه‌ي شير بريده ـ نبريده‌اي نمي‌شدي در يخچال!
از آهوبچه‌ها چه‌ها چه مي‌نوشتم
در جنگ‌هاي رواني اگر دست‌هايم را از دست نداده بودم؟


پشت صحنه

۲۹ بازديد

 

دايره‌اي دورش مي‌كشي تا جدا شود از ديگران
مهار نمي‌شود اما سلولي كه قصد ياغي شدن دارد
اطاعت از شيطان نيست:
تشنه شدن خيره شدنِ در آب
دست‌بند كار خدا نيست در كوره‌اي گداخته مي‌اندازي‌اش
در آغوش مي‌كشي آبشار را وَ شرشر آب خواب را
حاصلخيزتر مي‌كند
انگشت فرو بردنِ در آب حق من است
سوزن در پوست فروكردن و افشاندنِ آب انار
به صورت مردان غريبه ـــــ
حمل ستاره زغال سرخ چراغ قوه حق من است
تحويل تحول متحول

زنِ يك دل قطعا پيدا مي‌شود
با هزار و يك دل و قطعا تعقيب مي‌كند
صورت‌هاي جدي و جذاب را
پنج صبح رفتگرها خش‌خشِ جاروها.
صورت‌هاي جدي اما جا گذاشته‌اند
ساعت‌هاي مچي‌شان را مردانه جا گذاشته‌اند
تا پنج صبح
زن عاشق را در خواب جا گذاشته در آب در آكواريوم
سوا مي‌كند ساعتي از ساعت‌ها را در آب در آكواريوم
صورتي از صورت‌ها را سوا مي‌كند زنِ در خواب
و خيره مي‌شود به تعدد صورت‌ها در آب عاشقِ در خواب
روي صحنه: زن «من» يكي‌يكي
هريكي از دري از در به دري خارج مي‌شوند


كابوسي

۳۰ بازديد

 

هر وقت از اين چهارراه مي‌گذرند نمي‌دانم چرا
نمي‌دانم چرا هر وقت از اين چهار‌راه مي‌گذرند
نمي‌دانم چرا ــــــ
بن‌بست‌ها گره از گره راه باز مي‌كنند
نردبان با پاي چوبين چابكي از خود نشان مي‌د‌هد:
زود زودتر!
«چه شده» مي‌پرسد از «چه خواهد شد»
چه شده؟
تعويض پوشك چنگيز جيغ ندارد و ويغ
پانسمان پاي زخمي تيمور قال ندارد و قيل
خون لخته شده از ترس را بالا نمي‌آوَرد از گلو
بهرام شهرام نمي‌دانم چرا؟
زيرا اقاقي‌ها آجرها تخم گذاشتند تند تند
سايه‌ها تكثير شدند آجر به دست و
پريدم از خواب:
قيل و قال جيغ و ويغ بوق سگ اگزاز گراز
گاز وَ ترمز بع‌بعِ بزغاله و بز قيژ‌قيژ و
نمي‌دانم چرا ــــــ
بكت به دادمان نرسد كافكا حاضر است
ترددْ هزارپا دارد: خزيدن از حشرات است
فرار از بشرات
هذيان از دلهره مي‌آيد شطح از غليان
اشتباه دستوري! دستور بود: چكاچاك بود
تِ تِ تقْ تق بود
دستخطِّ اسكندر و استالين امضا
در خواب هم قابل تشخيص بود
بود كه گفتم بود كه مي‌گويم بود بود!