
يكي از موضوعات مهم در اشعار خاقاني ستايش و مدح حضرت رسول ( ص ) است .
مدح به معناي ستايش كردن كسي به خاطر كمال و بزرگي كه دارد . قسمت عمده قصيده را مدح تكشيل مي دهد . خاقاني در اين قصيده ابتدا به پند و موعظه ، توحيد و در نهايت مدح پيامبر ( ص ) پرداخته است .
خاقاني و مدح و ستايش رسول ( ص)در اولين قصيده از ديوان خاقاني در باب توحيد و مدح پيامبر اين گونه سخن آغاز مي كند و به موعظه مي پردازد :
جوشن صورت برون كن در صف مردان درآ
دل طلب ، كز دار ملك دل توان شد پادشا
خاقاني خطاب به مردم مي گويد كه عالم صورت و معني را رها كند و در رديف مردان خدا قرار گيرد و اهل دل در آيد و با قرار گرفتن دراين گروه ، به پادشاهي هر دو عالم دست مي يابد . خصوصيت خاقاني به كار گيري از صنايع در شعر خويش است . جوشن صورت و دارملك دل اضافه ي تشبيهي است .
دل طلبيدن در جستجوي حقيقت بودن و كسب معرفت و در صف مردان درآمدن نيز در صف عارفان و مردان خدا قرار گرفتن است .
تا تو خود را پاي بستي ، باد داري در دو دست
خاك بر خود پاش كز خود هيچ نگشايد تو را
در اين بيت شاعر مي گويد تا هنگامي كه گرفتار و دلبسته ي خواهش هاي نفساني و امور دنيوي هستي به مقصود دست نخواهي يافت و گشايشي حاصل نخواهد شد . پس از هواي نفس دوري كن . باد در دست داشتن كنايه از كار بي نتيجه و بي حاصل و خاك بر خود پاشيدن كنايه از ترك خود كردن كه همان تعلقات مادي است ، مي باشد .
با تو قرب قاب قوسين آن گه افتاد عشق را
كز صفات خود به بعد المشرقين ماني جدا
قرب قاب قوسين كنايه از نهايت نزديكي و تقرب را مي رساند در قصايد خاقاني وجود كنايه و استفاده از صنايع استادانه و به جا است وجود بعضي از اصطلاحات آشنايي كامل وي را با قرآن نشان مي دهد كه نظيرش همين قاب قوسين است كه بر گرفته از سوره نجم آيه 9 و 10 مي باشد در واقع اشاره به داستان معراج پيامبر دارد و در اصطلاح عرفا قاب قوسين رسيدن به مقام قرب الهي است. عشق نيز از اصطلاحات عرفاني است در اين بيت خاقاني اشاره به صفات خود دارد اين خود نفساني و مادي است كه وي اصرار به ترك و جدايي از آن دارد و بعد المشرقين نيز برگرفته از آيه ي 38 سوره ي زخرف است . خاقاني با اين اصطلاح در واقع فاصله گرفتن و ترك نفسانيات را عنوان مي كند . معناي لغوي آن فاصله بين مغرب و مشرق مي شود .
خاقاني رسيدن به عشق الهي و تقرب را در گرو رهايي و جدايي از صفات مادي و نفساني مي داند و لازمه ي اين نزديكي را ترك انانيت و دوري از نفس مي داند .
آن خويشي چند گويي آن اويم آن اوي
باش تا او گويد از خود : آن مايي آن ما
آن خويش بودن گرفتار نفس و حالات مادي خود بودن است و آن او بودن يعني از خود بريده و كسي كه داراي تمام صفات الهي است . منظور او پروردگار است . باش در اين بيت درنگ كردن است . خطاب به انسان متظاهر مي گويد تو گرفتار تمايلات نفساني زندگي مادي خود هستي و به خودت مشغول هستي چگونه مدعي هستي كه داراي صفات الهي هستي و از خود بريده يي. مصرع دوم اشاره دارد بر اين امر كه به طرف محبوب ازلي رفتن توفيقي است كه او به بنده مي دهد و اكتسابي نيست .
چيست عاشق را جز آن كاتش دهد پروانه وار ؟
اولش قرب و ميانه سوختن و آخر فنا
اين عشق كه خاقاني به آن اشاره مي كند همان عشق عرفاني است و عاشق هم چون پروانه در اين آتش مي سوزد و عاشق جز سوختن و گداختن چه بهره يي مي تواند ببرد؟
در ابتدا به عشق نزديك و سپس در ميانه به سوز و گداز مي رسد و در آخر به مرحله ي فنا و نيستي از خود و محو در معشوق دست مي يابد . خاقاني از اصطلاحات عرفاني چون عشق ، فنا و قرب استفاده نموده است . در اين بيت صنعت تضاد نيز به كار رفته است و هم چنين تناسب كلمات قابل تأمل است .
لاف يكرنگي مزن تا از صفت چون آينه
از درونسو تيرگي داري و بيرونسو صفا
آينه در اين بيت سمبل ومظهر نفاق و دو رنگي بوده است چرا كه آينه از آهن و فلزات ساخته مي شده است كه روي آن صيقلي و رويديگر كدر و سياه بوده است و انساني كه قلب و درونش باظاهرش يكي نبوده است به آيينه تشبيه مي كردند . اين مضمون در ابيات بزرگان ادب نيز كاربرد داشته است . درونسو كه همان سوي درون و باطن و بيرونسو كه سوي ظاهر و آشكارا مد نظر است . در اين بيت نيز صنعت تضاد به چشم مي خورد . خاقاني خطاب به انسان پند و اندرز مي دهد كه تا كي سخن از يكرنگي و يكرويي مي زني در حالي كه ظاهرت آراسته و نوراني است و درونت را تيرگي فرا گرفته است . پس بيهوده ادعاي خوبي و يكرنگي مكن .
آتشين داري زبان ، زآن دل سياهي چون چراغ
گرد خود گردي از آن تردامني چون آسيا
در اين بيت صنعت كنايه و تشبيه به كار رفته است . آتشين زبان كنايه از دم گيرا و گرم داشتن و زيبا سخن بودن است اما در اين بيت زبان گزنده و تند و تيز داشتن منظور است . در مصرع اول انسان تند زبان و گزافه گو را هم چون چراغي سياه دل و خودبين مي داند كه در ابتدا شعله ي نوراني و در انتها دودي سياه از آن بر مي خيزد ودر مصرع دوم گرد خود گشتن را دليل تر دامني مي داند از خصوصيات آسياب چرخيدن به دور خود و هميشه خيس بودن آن است . اين جا تردامني به معني ناپاك و آلوده به كار رفته است .
رخت از اين گنبد برون بر ، گر حياتي بايدت
زآن كه تا در گنبدي ، با مردگاني هم وطا
گنبد در اين جا استعاره از دنياست و رخت برون كردن كنايه از سفر كردن ، عزيمت وترك تعلقات دنيوي است . مردگان استعاره از دنيا پرستان . هم وطا كنايه از هم نشين وهم بالين است.
خاقاني در اين بيت به حق مراعاتهاي لفظي زيبايي آورده و نشان دهنده هنر نمايي وي در نظم و به خصوص قصيده است .
شاعر زبان به پند و اندرز گشوده و مي گويد اگر مي خواهي به حيات جاودان دست يابي بايد كه دل از دنياي بي ارزش پاك كني و ترك تعلقات مادي كني و تا زماني كه در دنيا اسير ماديات هستي با دنيا پرستان هم نشيني و به مدارج كمال دست نمي يابي .
در اين بيت بين گنبد و مردگان تناسب وجود دارد بدين ترتيب كه در قديم مردگان را زير گنبدها دفن مي نمودند .
نفس عيسي جست خواهي ، راه كن سوي فلك
نقش عيسي در نگارستان راهب كن رها
نفس عيسي كنايه از روح مجرد و نفس ناطقه و هم چنين وجود و حقيقت عيسي . راه سوي فلك كردن رفتن به عوالم بالا و دور شدن از دنيا است.
در اين بيت تلميحي به داستان حضرت عيسي ( ع ) و رفتن وي به فلك دارد . نگارستان راهب استعاره از دنياست . شاعر در اين بيت خطاب به انسان مي گويد اگر طالب كمال و روح مجرد هستي و مي خواهي چون عيسي به فلك بروي پس از صورت مادي چشم بپوشان و آن را رها كن تا به سر منزل مقصود دست يابي و در عرش مقام نمايي .
هنر خاقاني پرداختن به دو مقوله ي لفظ و معناست . در اين بيت صنعت جناس ( خط ) بين دو كلمه ي نفس و نقش است .
بر در فقر آي تا پيش آيدت سرهنگ عشق
گويد اي صاحب خرج هر دو گيتي مرحبا
آشنايي خاقاني با عرفان اسلامي باعث گرديده تا وي اصطلاحاتي را وارد شعر خويش نمايد . فقر در اين بيت از مقامات صوفيه است كه بعضي آن را فناء في الله دانسته اند . در شعر خاقاني اين كلمه بيشتر به همين معنا به كار رفته است . يعني نيازمندي كامل به خداوند و اين حديث را به ذهن مي آورد كه مولانا در ديوان خويش آورده كه الفقر و فخري . سرهنگ عشق اضافه ي تشبيهي و جزو صنايع معنوي است كه استادي شاعر را به خواننده يادآور مي شود . خاقاني ميگويد كه بر در نيازمندي به سوي خداوند گام بردار و روي بنه تا سلطان عشق از تو استقبال نمايد و خطاب به تو بگويد اي كه دو دنيا بنده و خراج گزار توست ، خوش آمدي .
شرب عزلت ساختي ، از سر ببر آب هوس
باغ وحدت يافتي ، از بن بكن بيخ هوا
شرب محل آب خوردن ، آبشخور . شرب عزلت اضافه ي تشبيهي . در اين جا بي نيازي از دنيا و گوشه تنهايي اختيار كردن است . . بيخ هوا به تنهايي استعاره مكنيه محسوب مي شود ( بيخ درخت هوا ) اما در اين بيت اضافه تشبيهي مد نظر است چون هوا و هوس ريشه در وجود آدمي دوانده است خاقاني معتقد است براي رسيدن به مرحله وحدت بايد تعلق به نفس را از ريشه و بن قطع نمود .
وحدت رسيدن به وجود واحد حقيقي و رسيدن به عالم غيب و شهاده از جمله اصطلاحات عرفان است . اندرزي كه شاعر مي دهد اين است براي اين كه بتواني به بي نيازي از دنيا دست يابي بايد كه از جسم مادي و تعلقات نفساني چشم بپوشي و براي رسيدن به مقام وحدت وجود هوا و هوس را از ريشه قطع نما .
باقطار خوك در بيت المقدس پا منه
با سپاه پيل بر درگاه بيت الله ميا
در اين بيت خاقاني به دو داستان ( صليبيان و ابرهه ) اشاره كرده و صنعت تلميح را به كار برده است .
در جنگ هاي صليبي مسيحيان خوك را در اماكن متبركه اسلامي در شهر بيت المقدس نگهداري مي كردند . خاقاني به اين واقعه چندين بار اشاره نموده است در مصرع دوم داستان ابرهه را كه به خانه كعبه حمله نمود يادآوري مي كند. قطار خوك و سپاه ابرهه كنايه از هواهاي نفساني و رذايل اخلاقي است و بيت المقدس در عرفان رسيدن به مقام وحدت است . خاقاني مي گويد با داشتن صفات ذميمه به وادي عزلت قدم مگذار و در حالي كه هواي نفس در وجودت هست و آلوده ماديات هستي به زيارت كعبه مرو اين جا كعبه ي دل مقصود است .
سربنه كاينجا سري را صد سرآيد در عوض
بلكه بر سر، هر سري را صد كلاه آيد عطا
سر نهادن يعني سر سپردن و تسليم محض شدن است . كلاه در اين جا استعاره از عزت و منزلت است در مصرع دوم اشاره به آيه 160 سوره انعام مبني بر اين كه كسي كه كار نيكي پيش آورد ده چندان آن پاداش دارد .
در اين بيت آرايه تكرار و هم چنين جناس تام ( سر ) به كار رفته است .
شاعر مي گويد اگر سر اخلاص در اين درگاه بنهي و تسليم محض اراده پروردگار شوي وي چند برابر به تو لطف و عنايت مي كند و چون كار نيك انجام دهي ده چندان آن پاداش نصيبت خواهد شد .
هر چه جز نورالسموات از خدايي عزل كن
گر تو را مشكوه دل روشن شد از مصباح لا
نور السموات در اينجا نور حق منظور است و اشاره به آيه35 سوره نور است . مشكوه دل و مصباح لا اضافه ي تشبيهي است و منظور چراغدان دل و چراغ لا اله الا الله است .
در اين بيت اشاره به وحدت و حق تعالي دارد شاعر مي گويد هر چيزي را به جز وجود باري تعالي از وي دور و بري دان و ذات حق را منزه از هر چيز بدان . در مصرع دوم دل انسان را شبيه به چراغداني مي داند كه چراغ روشن كننده آن ذكر خداوند و كلمه ي توحيد است .
چون رسيدي بر در لا ، صدر الا جوي از آنك
كعبه راهم ديد بايد چون رسيدي در منا
خاقاني به انسان سالك و طالب حق مي گويد زماني كه به مقام نفي رسيدي در صدد اثبات حق بر آي چرا كه رسيدن به مقام لا يعني نفي هر چه غير اوست در واقع رفتن به قربانگاه است و رسيدن به الله رسيدن به كعبه ي مقصود و طواف خانه دل است و منا در اين جا يعني پايان عمل نفي، همان طوري كه حاجي پس از قرباني در منا به طواف كعبه مي رود و حج او كامل مي شود در مقام لا طالب الا بودن نهايت عمل است .
مصرع دوم تمثيلي براي مصرع آول است و در لا و صدر الا استعاره ي مكنيه مي باشد
ور تو اعمي ديده يي ، بر دوش احمد دار دست
كاندر اين ره قايد تو مصطفي به ، مصطفا
در اين جا اعمي كنايه از عدم بصيرت و بينش معنوي است و خاقاني تاكيد مي ورزد در صورتي كه ديد معنوي نداري به دامان پيامبر بياويز و از وي استمداد جوي چرا كه پيشوا و رهبر تو در رسيدن به حق تعالي محمد (ص ) است . از اين بيت به بعد خاقاني به مدح رسول پرداخته است .
در اين بيت جناس و ايهام به كار رفته است .
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زآن گرفتند از وجودش منت بي منتها
در اين ابيات اخير خاقاني به مدح رسول پرداخته و مي گويد كه وي برگزيده و صاحب اختيار خداوند است و وجود و هستي مطلق را طفيل وجود وي مي داند .
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
چار اركان و سه ارواح و دو كون از يك خدا
هشت خلد هشت باغ بهشت و هفت چرخ عبارت از هفت فلك است چار اركان هم همان چهار عنصر و جهات شش گانه و سه مواليد و دو دنيا همگي را به خاطر وجود حضرت رسول مي داند و معتقد است همه ي اينها از يك خدا و غرق لطف و احسان بي نهايت وجود مبارك پيامبر است .
چون مرا در نعت چون اويي رود چندين سخن
از جهان بر چون مني تا كي رود چندين جفا
در نهايت خاقاني خطاب به خودش مي گويد اكنون كه من در مدح و ستايش پيامبر سخني چند گفتم به دليل همين مدح لطف وي شامل من مي شود و بر من از زمانه جفا و ستمي نمي رود و اين سخنان شفا خواه من مي شود .
به طور خلاصه مي توان گفت اوج هنر خاقاني در قصايدش مشهود است وي شاعري است كه هم به مضمون و هم به معنا پرداخته و هنرنمايي هاي خود را در آوردن آرايه هاي ادبي به شكلي زيبا و بديع به تصوير كشيده است . اين قصيده در ابتدا به پند و اندرز و بعد به توحيد و حمد پروردگار و در نهايت به مدح پيامبر (ص ) پرداخته است .
منبع : سايت تبيان