من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

خاقاني و مدح و منقبت پيامبر(ص)

۲۹ بازديد
  خاقاني

يكي از موضوعات مهم در اشعار خاقاني ستايش و مدح حضرت رسول ( ص ) است .

مدح به معناي ستايش كردن كسي به خاطر كمال و بزرگي كه دارد . قسمت عمده قصيده را مدح تكشيل مي دهد . خاقاني در اين قصيده ابتدا به پند و موعظه ، توحيد و در نهايت مدح پيامبر ( ص ) پرداخته است .

خاقاني و مدح و ستايش رسول ( ص)

در اولين قصيده از ديوان خاقاني در باب توحيد و مدح پيامبر اين گونه سخن آغاز مي كند و به موعظه مي پردازد :

جوشن صورت برون كن در صف مردان درآ
دل طلب ، كز دار ملك دل توان شد پادشا

خاقاني خطاب به مردم مي گويد كه عالم صورت و معني را رها كند و در رديف مردان خدا قرار گيرد و اهل دل در آيد و با قرار گرفتن دراين گروه ، به پادشاهي هر دو عالم دست مي يابد . خصوصيت خاقاني به كار گيري از صنايع در شعر خويش است . جوشن صورت و دارملك دل اضافه ي تشبيهي است .

دل طلبيدن در جستجوي حقيقت بودن و كسب معرفت و در صف مردان درآمدن نيز در صف عارفان و مردان خدا قرار گرفتن است .

تا تو خود را پاي بستي ، باد داري در دو دست
خاك بر خود پاش كز خود هيچ نگشايد تو را

در اين بيت شاعر مي گويد تا هنگامي كه گرفتار و دلبسته ي خواهش هاي نفساني و امور دنيوي هستي به مقصود دست نخواهي يافت و گشايشي حاصل نخواهد شد . پس از هواي نفس دوري كن . باد در دست داشتن كنايه از كار بي نتيجه و بي حاصل و خاك بر خود پاشيدن كنايه از ترك خود كردن كه همان تعلقات مادي است ، مي باشد .

با تو قرب قاب قوسين آن گه افتاد عشق را
كز صفات خود به بعد المشرقين ماني جدا

قرب قاب قوسين كنايه از نهايت نزديكي و تقرب را مي رساند در قصايد خاقاني وجود كنايه و استفاده از صنايع استادانه و به جا است وجود بعضي از اصطلاحات آشنايي كامل وي را با قرآن نشان مي دهد كه نظيرش همين قاب قوسين است كه بر گرفته از سوره نجم آيه 9 و 10 مي باشد در واقع اشاره به داستان معراج پيامبر دارد و در اصطلاح عرفا قاب قوسين رسيدن به مقام قرب الهي است. عشق نيز از اصطلاحات عرفاني است در اين بيت خاقاني اشاره به صفات خود دارد اين خود نفساني و مادي است كه وي اصرار به ترك و جدايي از آن دارد و بعد المشرقين نيز برگرفته از آيه ي 38 سوره ي زخرف است . خاقاني با اين اصطلاح در واقع فاصله گرفتن و ترك نفسانيات را عنوان مي كند . معناي لغوي آن فاصله بين مغرب و مشرق مي شود .

خاقاني رسيدن به عشق الهي و تقرب را در گرو رهايي و جدايي از صفات مادي و نفساني مي داند و لازمه ي اين نزديكي را ترك انانيت و دوري از نفس مي داند .

آن خويشي چند گويي آن اويم آن اوي
باش تا او گويد از خود : آن مايي آن ما

آن خويش بودن گرفتار نفس و حالات مادي خود بودن است و آن او بودن يعني از خود بريده و كسي كه داراي تمام صفات الهي است . منظور او پروردگار است . باش در اين بيت درنگ كردن است . خطاب به انسان متظاهر مي گويد تو گرفتار تمايلات نفساني زندگي مادي خود هستي و به خودت مشغول هستي چگونه مدعي هستي كه داراي صفات الهي هستي و از خود بريده يي. مصرع دوم اشاره دارد بر اين امر كه به طرف محبوب ازلي رفتن توفيقي است كه او به بنده مي دهد و اكتسابي نيست .

چيست عاشق را جز آن كاتش دهد پروانه وار ؟
اولش قرب و ميانه سوختن و آخر فنا

اين عشق كه خاقاني به آن اشاره مي كند همان عشق عرفاني است و عاشق هم چون پروانه در اين آتش مي سوزد و عاشق جز سوختن و گداختن چه بهره يي مي تواند ببرد؟

در ابتدا به عشق نزديك و سپس در ميانه به سوز و گداز مي رسد و در آخر به مرحله ي فنا و نيستي از خود و محو در معشوق دست مي يابد . خاقاني از اصطلاحات عرفاني چون عشق ، فنا و قرب استفاده نموده است . در اين بيت صنعت تضاد نيز به كار رفته است و هم چنين تناسب كلمات قابل تأمل است .

لاف يكرنگي مزن تا از صفت چون آينه
از درونسو تيرگي داري و بيرونسو صفا

آينه در اين بيت سمبل ومظهر نفاق و دو رنگي بوده است چرا كه آينه از آهن و فلزات ساخته مي شده است كه روي آن صيقلي و رويديگر كدر و سياه بوده است و انساني كه قلب و درونش باظاهرش يكي نبوده است به آيينه تشبيه مي كردند . اين مضمون در ابيات بزرگان ادب نيز كاربرد داشته است . درونسو كه همان سوي درون و باطن و بيرونسو كه سوي ظاهر و آشكارا مد نظر است . در اين بيت نيز صنعت تضاد به چشم مي خورد . خاقاني خطاب به انسان پند و اندرز مي دهد كه تا كي سخن از يكرنگي و يكرويي مي زني در حالي كه ظاهرت آراسته و نوراني است و درونت را تيرگي فرا گرفته است . پس بيهوده ادعاي خوبي و يكرنگي مكن .

آتشين داري زبان ، زآن دل سياهي چون چراغ
گرد خود گردي از آن تردامني چون آسيا

در اين بيت صنعت كنايه و تشبيه به كار رفته است . آتشين زبان كنايه از دم گيرا و گرم داشتن و زيبا سخن بودن است اما در اين بيت زبان گزنده و تند و تيز داشتن منظور است . در مصرع اول انسان تند زبان و گزافه گو را هم چون چراغي سياه دل و خودبين مي داند كه در ابتدا شعله ي نوراني و در انتها دودي سياه از آن بر مي خيزد ودر مصرع دوم گرد خود گشتن را دليل تر دامني مي داند از خصوصيات آسياب چرخيدن به دور خود و هميشه خيس بودن آن است . اين جا تردامني به معني ناپاك و آلوده به كار رفته است .

رخت از اين گنبد برون بر ، گر حياتي بايدت
زآن كه تا در گنبدي ، با مردگاني هم وطا

گنبد در اين جا استعاره از دنياست و رخت برون كردن كنايه از سفر كردن ، عزيمت وترك تعلقات دنيوي است . مردگان استعاره از دنيا پرستان . هم وطا كنايه از هم نشين وهم بالين است.

خاقاني در اين بيت به حق مراعاتهاي لفظي زيبايي آورده و نشان دهنده هنر نمايي وي در نظم و به خصوص قصيده است .

شاعر زبان به پند و اندرز گشوده و مي گويد اگر مي خواهي به حيات جاودان دست يابي بايد كه دل از دنياي بي ارزش پاك كني و ترك تعلقات مادي كني و تا زماني كه در دنيا اسير ماديات هستي با دنيا پرستان هم نشيني و به مدارج كمال دست نمي يابي .

در اين بيت بين گنبد و مردگان تناسب وجود دارد بدين ترتيب كه در قديم مردگان را زير گنبدها دفن مي نمودند .

نفس عيسي جست خواهي ، راه كن سوي فلك
نقش عيسي در نگارستان راهب كن رها

نفس عيسي كنايه از روح مجرد و نفس ناطقه و هم چنين وجود و حقيقت عيسي . راه سوي فلك كردن رفتن به عوالم بالا و دور شدن از دنيا است.

در اين بيت تلميحي به داستان حضرت عيسي ( ع ) و رفتن وي به فلك دارد . نگارستان راهب استعاره از دنياست . شاعر در اين بيت خطاب به انسان مي گويد اگر طالب كمال و روح مجرد هستي و مي خواهي چون عيسي به فلك بروي پس از صورت مادي چشم بپوشان و آن را رها كن تا به سر منزل مقصود دست يابي و در عرش مقام نمايي .

هنر خاقاني پرداختن به دو مقوله ي لفظ و معناست . در اين بيت صنعت جناس ( خط ) بين دو كلمه ي نفس و نقش است .

بر در فقر آي تا پيش آيدت سرهنگ عشق
گويد اي صاحب خرج هر دو گيتي مرحبا

آشنايي خاقاني با عرفان اسلامي باعث گرديده تا وي اصطلاحاتي را وارد شعر خويش نمايد . فقر در اين بيت از مقامات صوفيه است كه بعضي آن را فناء في الله دانسته اند . در شعر خاقاني اين كلمه بيشتر به همين معنا به كار رفته است . يعني نيازمندي كامل به خداوند و اين حديث را به ذهن مي آورد كه مولانا در ديوان خويش آورده كه الفقر و فخري . سرهنگ عشق اضافه ي تشبيهي و جزو صنايع معنوي است كه استادي شاعر را به خواننده يادآور مي شود . خاقاني ميگويد كه بر در نيازمندي به سوي خداوند گام بردار و روي بنه تا سلطان عشق از تو استقبال نمايد و خطاب به تو بگويد اي كه دو دنيا بنده و خراج گزار توست ، خوش آمدي .

شرب عزلت ساختي ، از سر ببر آب هوس
باغ وحدت يافتي ، از بن بكن بيخ هوا

شرب محل آب خوردن ، آبشخور . شرب عزلت اضافه ي تشبيهي . در اين جا بي نيازي از دنيا و گوشه تنهايي اختيار كردن است . . بيخ هوا به تنهايي استعاره مكنيه محسوب مي شود ( بيخ درخت هوا ) اما در اين بيت اضافه تشبيهي مد نظر است چون هوا و هوس ريشه در وجود آدمي دوانده است خاقاني معتقد است براي رسيدن به مرحله وحدت بايد تعلق به نفس را از ريشه و بن قطع نمود .

وحدت رسيدن به وجود واحد حقيقي و رسيدن به عالم غيب و شهاده از جمله اصطلاحات عرفان است . اندرزي كه شاعر مي دهد اين است براي اين كه بتواني به بي نيازي از دنيا دست يابي بايد كه از جسم مادي و تعلقات نفساني چشم بپوشي و براي رسيدن به مقام وحدت وجود هوا و هوس را از ريشه قطع نما .

باقطار خوك در بيت المقدس پا منه
با سپاه پيل بر درگاه بيت الله ميا

در اين بيت خاقاني به دو داستان ( صليبيان و ابرهه ) اشاره كرده و صنعت تلميح را به كار برده است .

در جنگ هاي صليبي مسيحيان خوك را در اماكن متبركه اسلامي در شهر بيت المقدس نگهداري مي كردند . خاقاني به اين واقعه چندين بار اشاره نموده است در مصرع دوم داستان ابرهه را كه به خانه كعبه حمله نمود يادآوري مي كند. قطار خوك و سپاه ابرهه كنايه از هواهاي نفساني و رذايل اخلاقي است و بيت المقدس در عرفان رسيدن به مقام وحدت است . خاقاني مي گويد با داشتن صفات ذميمه به وادي عزلت قدم مگذار و در حالي كه هواي نفس در وجودت هست و آلوده ماديات هستي به زيارت كعبه مرو اين جا كعبه ي دل مقصود است .

سربنه كاينجا سري را صد سرآيد در عوض
بلكه بر سر، هر سري را صد كلاه آيد عطا

سر نهادن يعني سر سپردن و تسليم محض شدن است . كلاه در اين جا استعاره از عزت و منزلت است در مصرع دوم اشاره به آيه 160 سوره انعام مبني بر اين كه كسي كه كار نيكي پيش آورد ده چندان آن پاداش دارد .

در اين بيت آرايه تكرار و هم چنين جناس تام ( سر ) به كار رفته است .

شاعر مي گويد اگر سر اخلاص در اين درگاه بنهي و تسليم محض اراده پروردگار شوي وي چند برابر به تو لطف و عنايت مي كند و چون كار نيك انجام دهي ده چندان آن پاداش نصيبت خواهد شد .

هر چه جز نورالسموات از خدايي عزل كن
گر تو را مشكوه دل روشن شد از مصباح لا

نور السموات در اينجا نور حق منظور است و اشاره به آيه35 سوره نور است . مشكوه دل و مصباح لا اضافه ي تشبيهي است و منظور چراغدان دل و چراغ لا اله الا الله است .

در اين بيت اشاره به وحدت و حق تعالي دارد شاعر مي گويد هر چيزي را به جز وجود باري تعالي از وي دور و بري دان و ذات حق را منزه از هر چيز بدان . در مصرع دوم دل انسان را شبيه به چراغداني مي داند كه چراغ روشن كننده آن ذكر خداوند و كلمه ي توحيد است .

چون رسيدي بر در لا ، صدر الا جوي از آنك
كعبه راهم ديد بايد چون رسيدي در منا

خاقاني به انسان سالك و طالب حق مي گويد زماني كه به مقام نفي رسيدي در صدد اثبات حق بر آي چرا كه رسيدن به مقام لا يعني نفي هر چه غير اوست در واقع رفتن به قربانگاه است و رسيدن به الله رسيدن به كعبه ي مقصود و طواف خانه دل است و منا در اين جا يعني پايان عمل نفي، همان طوري كه حاجي پس از قرباني در منا به طواف كعبه مي رود و حج او كامل مي شود در مقام لا طالب الا بودن نهايت عمل است .

مصرع دوم تمثيلي براي مصرع آول است و در لا و صدر الا استعاره ي مكنيه مي باشد

ور تو اعمي ديده يي ، بر دوش احمد دار دست
كاندر اين ره قايد تو مصطفي به ، مصطفا

در اين جا اعمي كنايه از عدم بصيرت و بينش معنوي است و خاقاني تاكيد مي ورزد در صورتي كه ديد معنوي نداري به دامان پيامبر بياويز و از وي استمداد جوي چرا كه پيشوا و رهبر تو در رسيدن به حق تعالي محمد (ص ) است . از اين بيت به بعد خاقاني به مدح رسول پرداخته است .

در اين بيت جناس و ايهام به كار رفته است .

اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زآن گرفتند از وجودش منت بي منتها

در اين ابيات اخير خاقاني به مدح رسول پرداخته و مي گويد كه وي برگزيده و صاحب اختيار خداوند است و وجود و هستي مطلق را طفيل وجود وي مي داند .

هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
چار اركان و سه ارواح و دو كون از يك خدا

هشت خلد هشت باغ بهشت و هفت چرخ عبارت از هفت فلك است چار اركان هم همان چهار عنصر و جهات شش گانه و سه مواليد و دو دنيا همگي را به خاطر وجود حضرت رسول مي داند و معتقد است همه ي اينها از يك خدا و غرق لطف و احسان بي نهايت وجود مبارك پيامبر است .

چون مرا در نعت چون اويي رود چندين سخن
از جهان بر چون مني تا كي رود چندين جفا

در نهايت خاقاني خطاب به خودش مي گويد اكنون كه من در مدح و ستايش پيامبر سخني چند گفتم به دليل همين مدح لطف وي شامل من مي شود و بر من از زمانه جفا و ستمي نمي رود و اين سخنان شفا خواه من مي شود .

به طور خلاصه مي توان گفت اوج هنر خاقاني در قصايدش مشهود است وي شاعري است كه هم به مضمون و هم به معنا پرداخته و هنرنمايي هاي خود را در آوردن آرايه هاي ادبي به شكلي زيبا و بديع به تصوير كشيده است . اين قصيده در ابتدا به پند و اندرز و بعد به توحيد و حمد پروردگار و در نهايت به مدح پيامبر (ص ) پرداخته است .

منبع : سايت تبيان


دو شعر از عليرضا طبايي

۲۶ بازديد

باژگونه

به: م. اميد و ا. خويي

ما پشت و روي واقعه را ديديم.

يكسان است!

ما مهره‏هاي صفحه‏ي شطرنج را، مقابله، چيديم

فرزين نگون و، شاه پياده. . .

- حريف، مات!

پنداشتيم مهتري آسان است.

اين آزمون تلخ مكرّر را

تنها نه اين قبيله، كه در جابه‌جاي خاك، به ميراث برده‏اند

پاسخ، هماره، چرخش پوچي است.

اين تخته‌سنگ را، نه دوباره، كه چندباره، بگردانيد

هرگو

نه، داهيانه، بچرخانيد

حاصل، هميشه خستگي و زخم

رخداد خوابگونه، به بيداري است

اين بازي تسلسل و تكرار،

قانون زندگي‌ست كه جاري است

زنهار. . . اگر به سهو بچرخانيد!

  تصحيح

صبح فروردين، بر سفره‌ي آيينه و سيب و قرآن

آفتاب آمد

گوشه‌ي باغچه، بر ديوار كاشي روز

جامه‌ي مشرقي‌اش را آويخت.

در فضا، عود افشاند

ريشه‌ها را، انگيخت

متن ديباچه‌ي خاكي را، با حوصله، خواند

واژه‌هاي غلط برفي را

ظهر، از مشق زمستان، خط زد...

كاش مي‌شد «شب» را

دستي از خانه‌ي من، خط بزند...


شعر بي واهمه

۳۱ بازديد

  امام خميني

داستان پروانه هايي كه مي خواستند بروند و از نور خبر بياورند كار دستمان داده. پروانه ي اول رفت، به نزديكي شعله كه رسيد تاب نياورد و بازگشت و از آتش و نور حديث ها گفت و آن وقت بود كه پير پروانه ها گفت كه اين پروانه خبري نياورده است. پروانه ي دوم رفت و حتي به آتش زد و بال هايش سوخت ولي او هم تحمل نكرد و بازگشت. هر چه گفت و بال هاي زخمي و نيم سوخته را نشان داد، فايده اي نكرد و باز پير پروانه ها گفت اين پروانه هم بي خبر است. پروانه ي سوم كه رفت، باز نگشت و آن موقع بود كه پير پروانه ها گفت «آن را كه خبر شد، خبري باز نيامد» و از همين جا دعواي شريعت و طريقت و حقيقت شروع شد. خيلي ها كه تن و روح به فرايض و پرهيز از منهيات ندادند، هر كه متشرع بود را بي خبر از طريقت و حقيقت دانستند. ولي راه حقيقت از شرع مي گذرد، شرعي كه مباني نقل را هم بر اساس عقل مي پذيرد.

امروز كه تصوير و مصاحبه اي از حافظ و مولوي در دست نداريم و شايد حكايت هايي از زندگي شان را در برخي از كتاب هاي تذكره بخوانيم، به اين نتيجه مي رسيم كه فارغ از هر حكايت يا افسانه اي بايد شعرشان را بررسي كنيم. و هرگز شاعري نمي تواند واقعيت روحش را در پس شعر محض خوب و خالي پنهان كند. اگر احياناً شاعري، به تقليد يا ريا شعري بسازد كه اشارات عرفاني و جنبه هاي اخلاقي داشته باشد، قطعاً استمرار نخواهد داشت و اگر اين استمرار ديده شود ناگزير، حديث نفس يا به قول امروزي ها دغدغه و دلمشغوليش بوده است.

ادبيات امام خميني (ره)، ادبيات منحصر به فردي است. كلام امام وقتي به طلبه هايشان درس مي گويند با زماني كه بر منبر مدرسه ي فيضيه سال ها پيش از انقلاب پنجاه و هفت، شاه كشور را به استنطاق مي كشند فرق دارد. آن زمان كه براي مردمي در حال مبارزه از خارج از مرزها پيامي مي فرستند، اين كلام قوام ديگري دارد. موقع پيروزي ها، بحران ها، در غم از دست دادن ياران و شاگردان، در نامه هاي انتصاب و يا حتي در كلام خداحافظي آن گونه كه شايسته ي زمان و شنونده است اين كلام هم تفاوت مي كند. اما همه ي اين ها امضاي حاج آقا روح ا... را دارد. چه، درس هايي كه نياز به پيش زمينه ي دانشي دارد چه دلداري هاي خودماني براي قشر ساده اي از مردم. اين امضا فقط به مناسبات كلامي و ادبي بازنمي گردد دو ويژگي دارد اول اين كه «من» در آن ها نيست و دوم اين كه قاطعيت دارد:

«اين جاهلان كه دعوي ارشاد مي كنند                       در خرقه شان غيرمنم تحفه اي مياب»

شعر امام هم از كلام زندگي و درس و رهبري، مستنثي نيست.

«هر كجا پا بنهي حُسن وي آنجا پيداست                      هر كجا سر بنهي سجده گه آن زيباست»

در زمان حيات امام جز چند شعر- آن هم نه در منظر عموم- شناخته شده نبود.

اشعاري كه از امام باقي مانده بيش از آن كه محمل مباحثات ادبي و بررسي عناصر زيبايي سخن باشد، شرح حال هاي دروني است كه به مناسبات رهبريشان نمي توانسته اند با كسي بگويند.

وقتي پدر خانواده اي باشي كه بايد اين خانواده را از سختي ها و بحران ها عبور بدهي، در تمام لحظات اميداورشان كني و ترس را از، از دست دادن ها و خطرها از وجودشان دور كني، ناچار هم خواهي بود كه دغدغه هايت را براي خودت نگه داري و همه ي اين ها در شعر امام ديده مي شود.

دست از دامنت اي دوست نخواهم برداشت                  تا من دلشده را يك رمق و يك نفس است

داد خواهم غم دل را به كجا عرضه                        كنم كه چو من دادستان و چو فريادرس است

امام خميني

از ديدگاه صرف ادبي، شعر امام، شعري عراقي است بر همان اساس و اسلوبي است كه در شعر و غزل حافظ سراغ داريم اما نكته سنجي ها و تصويرشناسي هاي سبك هندي هم در آن ديده مي شود، يكي از ويژگي هاي لفظي شعر امام گزينش منطبق وزن و محتواست. در شعر شاعراني كه شايد اسم و رسمي هم داشته باشند، اين تناقض فرم و محتوا ديده مي شود. شعري كه در رثاست در بحري شاد عرضه مي شود يا مضموني اخلاقي به بحر حماسي، سروده مي شود. اما در شعر امام اين دقت وجود داشته كه زحاف رايج در شعر فارسي درست انتخاب شوند. سرشاري شعر از عناصر زيبايي سخن و آرايه ها منجر به از دست رفتن مضمون شعر نمي شود و از همه جالب تر، ايجاز مضموني است كه از ويژگي هاي غزل متعالي است. محدوده ي تنگ بندهاي شعر، ايجازگويي مي طلبد و اين در هر بيت شعر امام ديده مي شود.

گوش من و تو وصف رخ يار نشنود                      ورنه جهان ندارد جز گفت و گوي دوست

هر كسي را از افعالي كه از او سر زده يا از ميراثي كه براي آيندگان به يادگار گذاشته مي توان شناخت. اما اگر آن شخص هرگز از خودش حرفي نزده باشد، خودي برايش نمانده باشد، چطور مي شود از آن حال شخصي اش باخبر شد؟ چطور مي شود باخبر شد كه در تنهايي هاي روحش با خودي كه براي خدا استحاله اش كرده چه مي گفته. تنها حديثي كه آيينه دار اين حال دروني است، شعر امام است حديثي كه در نامه ي وداع امام با مردمش هم، عيان نمي شود، چون قرار نيست از خويشتني كه سال ها پيش تركش گفته حرفي بزند. خويشتن امام شايد در شعرش پنهان باشد.

راز دل را نتوان پيش كسي باز نمود                   جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست

نتوان بست زبانش ز پريشان گويي                     آنكه در سينه به جز قلب پريشانش نيست

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار امام خميني (ره) كليك كنيد


اتفاق عجيب و باورنكردني كه 16 خرداد قرار است رخ بدهد!!!

۲۹ بازديد

بالاخره پس از مدتها شركت پپسي توانست طرح تبليغاتي خود براي تاباندن لوگوي پپسي بر روي كره ماه كه با مخالفت سازمان محيط زيست ملل متحد يو.اِن.ئي.پي مواجه بود را به مرحله ي اجرا برساند.

بر اساس اين برنامه اولين پروژه ي آزمايشي تابش نور بر سطح كره ي ماه در تاريخ 5 ژوئن 2012 (16 خرداد 91) در منطقه خاورميانه كه شرايط مناسب تري را براي انجام اين كار دارا ميباشد انجام خواهد شد.
زمان دقيق اين پديده غيرطبيعي و جالب شامگاه شانزدهم خرداد 91 به وقت ايران در ساعت 23:30 دقيقه است كه در سرتاسر ايران نيز به صورت كامل قابل رويت خواهد بود بطوريكه مدت تابش احتمالا تنها حدود 15 دقيقه به طول خواهد انجاميد. در صورت موفقيت كامل پروژه، اين طرح تبليغاتي به صورت رسمي در نقاط ديگر جهان توسط شركت پپسي و احتمالا ديگر غول هاي عرصه ي تجارت جهاني اجرا خواهد شد.


امام علي (ع) از نگاه شاعران

۲۷ بازديد

سعدي - حكايت اميرالمومنين (ع) و سيرت پاك او

مولوي - گفتن پيغمبر (ص) به گوش ركابدار اميرالمومنين (ع)

حسين منزوي - اي نماز تو عاشقانه

سلمان ساوجي - در لافتي

عباس خوش عمل كاشاني - يا علي مدد

ناصرخسرو (سفرنامه) - مشاهده اميرالمومنين (ع) در بصره

ناصرخسرو (سفرنامه) - صفت كعبه زادگاه اميرالمومنين (ع)


سيزدهمين سالگرد درگذشت امام خميني (ره)

۳۳ بازديد

براي مشاهده اشعار امام خميني (ره) روي تصوير زير كليك كنيد

امام خميني (ره)


سروده شعراي تاجيك در وصف امام خميني(ره)

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: از رونق جمال تو دل‌ها منور است

به گزارش خبرنگار فارس، شاعران تاجيك با علاقه‌ي وصف ناپذيري كه نسبت به امام خميني (ره) در زمان حيات اين رهبر فرزانه داشتند، پس از رحلت امام(ره) نيز اين دوستي را در قالب شعر به جهانيان ثابت كردند.

در ادامه مي‌توانيد بخش دوم اشعار شعراي فارسي گوي تاجيك را ملاحظه فرماييد.

شكوفه روح

شاعر : دارا نجات

باراني آمدي
طوفاني رفتي.
باراني آمدي از دريچۀ سبز آيه ها
با تبسم طلوع
و نگاه آبي ملكوت.
از معبر رويايي ابرها
عطر عاشقانه هاي بهشتي
و رنگ مستي از جمال خدا آوردي.
به ايران روحم
شكوفه هاي انقلاب عارفانه پاشيدي
افق تخيل مرا
پر از مهتابي گلها
و كوكبي بالهاي شهپركانه كردي.
اي ساكن سپيده باران ازل !
غريبي اشكم را
مي گريم
در فراق امواج طوفاني گلها
و نوسان پنجه هاي برگ حسرت
به گرد غنچه هاي سر
و محشر آبهاي خروشان ديده
در روضه اي
كه بهشت زهراست

 

به شرف امام با شرف آيت الله خميني - سرور انقلاب اسلامي ايران

از رونق جمال تو دلها منور است
از جلوۀ خيال تو گلها معطر است

اسم تو رنگ و بوي به صدها چمن دهد
زينت فزاي آيۀ الله اكبر است

خوش مردمي ورا به امامت گزيده است
شأن است و اعتبار كه از لطف حيدر است

آيات كردگار به نامت منقش است
يعني به خاص و عام بشر گشته سرور است

پاكي چو روح پاك نبي در همه زمان
چون روح برگزيدۀ آل پيغمبر است

از صدق خويش وصف تو كردم به چند حرف
ماشا كه يار توست ، نه از باغ ديگر است

 

براي حضرت امام خميني (ره)

شاعر : ميرزا يوسف فاضل

زين مرد كه بوي مصطفي مي آيد
بوي علي (ع) آن شير خدا مي آيد

برگوش دل از غيب ندا مي آيد
كه اين مرد زكوي كربلا مي آيد

كه اين مرد زكوي كربلا مي آيد
اين مرد كه در سينه دل بينا داشت

در نخل وجود آتش سينا داشت
عشقش به درون سينۀ ما جا داشت

زين روز فراقش دل ما غوغا داشت
زين روز فراقش دل ما غوغا داشت

 

نواي عشق

شاعر : دلبر بانوي يعقوب دخت

سكوت عشق در جانم صدا ريخت ،
چه فيض آمد به دستانم دعا ريخت.

مگر امشب شب قدر است ياران ،
به جانم از سماء نور خدا ريخت.

خدا آن دم ، كه آدم آفريده،
فروزان آتشي در جان ما ريخت.

دلم در سينه بود ، تا با تو بودم ،
تو رفتي ، من ندانم دل كجا ريخت.

ببين با چشم دل باري به سويم ،
كه اشك من به پايت بي صدا ريخت.

بده جامي ، اَيا ساقي كجايي ؟
كه عشق آمد به دل شور و نوا ريخت.

من و دست غزل امشب هم آغوش ،
سكوت عشق در جانم صدا ريخت.

 

آيينه‌ي حيراني

شاعر : محمدعلي عجمي

تفسير نماز شب شد قصّۀ گيسويت
پيچپيد چو عطر گل ، در شهر هياهويت.

در باد سواري هست ، آوازۀ ياري هست ،
محراب دعاي ما شد قبلۀ ابرويت.

اي دوست ، كجايي تو ؟ داغيم براي تو ،
بگذار به رقص آئيم با دف – دفي هو – هويت.

ديروز اگر بگذشت ، بگذار ، كه بگذاريم ،
امروز كنار خُم سر بر سر زانويت.

كشت و ثمري بايد ، چشمان تري بايد ،
اي دل ، دل بي حاصل ، كو سنگ ترازويت ؟

آئينۀ حيرانم ، اندوه و پريشانم ،
تفسير نماز شب شد قصّۀ گيسويت

 

نظيره بر غزل امام خميني (ره)

شاعر : آدينه عظيمي

« غمي خواهم كه غمخوارم تو باشي
دلي خواهم دل آزارم تو باشي »

در اين دنيا نمي گنجم زشادي
اگر يار وفا دارم تو باشي

چو منصورم نترسم از سردار
خدايا ، گر نگهدارم تو باشي

سپارم اين سرم را در ره حق
سر شوريده ، سردارم تو باشي

پر و بالم گشايد دست قسمت
اگر دانم پرستارم تو باشي

امانت اين تنم در دست جان است
كليد قفل اسرارم تو باشي

 

خميني

با جدل كردي خميني انقلاب
خصم ايران گشت بيرون از نقاب

هر كجايي فتنه و نيرنگ بود
حال مردم مي شدي از آن خراب

همچنان يك روشنايي آمدي
مثل پيك آشنايي آمدي

مي درخشد در نظر فرداي تو
چهرۀ نوراني زيباي تو

لمعۀ نور فرح افزاي تو
چشمۀجوشندۀ پوياي تو

منبع : سايت فارس نيوز


به خال هندويش بخشم

۳۲ بازديد

  حافظ شيرازي

از جمله اصطلاحاتي كه وقتي با آن مواجه مي شويم به ناگاه ذهنمان معطوف حافظ و غزل هايش مي شود . خال هندوست كه در اشعار حافظ به شكلي زيبا و سمبليك به كار رفته است .

اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

ترك شيرازي اصطلاحي است كه شامل معشوق زيبا روي مي باشد در فرهنگ لغت ها شامل غلامان و كنيزان ترك نژاد مي باشد . اما ترك چون با كلمه ي شيرازي همراه آمده است ناظر بر زيبا رويي كه مقيم يا متولد آن جا باشد مي شود . بعد از حمله ي هلاكو تعداد زيادي از سپاهيان وي در اين شهر توطن جسته و در آن جا ازدواج نموده و صاحب فرزند شده اند و به همين دليل فرزندان آن ها را ترك شيراز گويند . اگر اين معني مد نظر باشد ترك شيراز معناي اصلي خود را دارد و تشبيه و استعاره محسوب نمي شود . اما حافظ در اين جا اين اصطلاح را استعاره براي معشوق زيبا رو به كار برده است . در هر حال وي مفتون زيبارويان اعم از شيرازي و غير شيرازي است :

آن ترك پريچهره كه دوش از بر ما بر رفت
آيا چه خطا ديد كه از راه خطا رفت

خال هندو مراد از هندو همان هندي است و معناي آن سياه است . در لغت نامه ها هندو را سياه درباره ي همه چيز معنا نموده اند . در هر حال خال هندو همان هندوي خال يا خال سياه است كه زيبايي چهره ي معشوق را دو چندان مي نمايد .

آوردن خال هندو در اين بيت مي تواند مبالغه براي احترام به معشوق از جانب حافظ باشد .

چرا كه حافظ ملك سمرقند و بخارا را نه به خود معشوق كه به خال هندوي وي بخشيده است . بخشيدن سمرقند و بخارا در مصراع بالا بدين معنا نيست كه حافظ حاكم و صاحب اين دو شهر است . چرا كه با اين سخن مي گويد با داشتن آن ترك شيرازي و معشوق زيبارو و برخورداري از وصال وي طمع و علاقه يي به داشتن بهترين شهرها يعني سمرقند و بخارا ندارد چرا كه اين شهر در زمان شاعر مهمترين مركز سياسي و ديني آن زمان محسوب مي شد .

بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافت
كنار آب ركناباد و گلگشت مصلي را

ساقي از آن چهره هاي محبوب در غزل هاي حافظ است و پايگاهي مهم در انديشه ي وي دارد . مي توان گفت مقام ساقي در اشعار وي كمتر از معشوق پير مغان نيست و حتي گاه فرقي با معشوق ندارد :

شراب لعل و جاي امن و يار مهربان ساقي
دلا كي به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد

اگر چه ساقي هميشه معشوق حافظ نيست اما همواره محبوب اوست و در اهميت او همين بس كه ديوان وي با الا يا ايها الساقي آغاز مي شود .

مي باقي همان ته مانده شراب است كه حافظ در جاي ديگر به همين منظور آورده است . اگر چه بعضي از اهل ادب آن را به معناي مي بقا بخش و جاودانه بخش آورده اند و اين معنا درست نيست چرا كه باقي صفتي از فعل لازم است ( بقا ) يعني باقي مانده .

جنت كه معناي لغوي آن باغ وبستان است و در اصطلاح قرآن بهشت موعود است . آب ركناباد يا ركني از جمله نهرهاي معروف در شيراز است اين آب از تنگ الله اكبر عبور مي كند و صحراي مصلي ، باغ نو و تكيه هفت تنان و چهل تنان و تكيه خواجه حافظ شيراز را مشروب مي كند .

گلگشت مصلي يكي از محله هاي تفريحي و نزهتگاههاي شيراز بوده ، محل دفن حافظ همين مصلي است . در اين بيت حافظ به ساقي مي گويد كه شراب باقي مانده را به من بده تا بنوشم چرا كه چنين حال و هواي خوش در كنار آب ركناباد و تفرجگاه مصلي حتي در بهشت هم پيدا نخواهي كرد .

استفاده حافظ از صنايع در اين شعر قابل تأمل است .

فغان كاين لوليان شوخ شيرين كار شهر آشوب
چنان بردند صبر از ما كه تركان خوان يغما را

لولي سرود گوي كوچه و بازار است و حافظ در اين جا به معناي مثبت يعني زيباي لطيف گوي به كار برده است . در لغت نامه دهخدا به معناي كولي ، غربال بند ، غربتي هم آمده است .

شيرين كار صفتي ديگر كه براي لوليان به كار رفته به معناي شيرين حركات و رفتار است و در نهايت شهر آشوب كه همان آشوبنده ي شهر است و كسي كه در جمال و زيبايي فتنه ي شهري باشد . همه اينها شوخ ، شيرين كار ، شهر آشوب صفت براي لوليان است و حافظ بسيار زيبا كلمات را متناسب در كنار هم قرار داده است در جاهاي ديگر حافظ از اين صفات استفاده نموده است .

خوان يغما در اينجا كنايه است از سفره يي كه كريمان براي عام بگسترانند در واقع خوان يغما كنايه از تاراج است . حافظ در جاي ديگر به غارت كردن خوان اشاره دارد :

تو هم چنان دل شهري به غمزه يي ببري
كه بندگان بني سعد خوان يغما را

زعشق ناتمام ما جمال يار مستغني است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را

يكه تاز سخن عرفا عشق است و عجيب نيست كه مهمترين پيام حافظ عشق و رندي است . عشق در ادبيات منظوم به دو گونه جلوه دراد . يكي عشق انساني كه در اشعار رودكي ، عنصري نشأت گرفته و در انديشه هاي نظامي به اوج خود رسيده است كه البته در اشعار سعدي و حافظ اين حديث با مبالغه گويي هاي شاعرانه به چشم مي خورد . اما جلوه ي بزرگ و ديگر عشق بعد الهي يا عرفاني آن است كه ابتدا در آثار سنايي و عطار درخشيده و اوجش در انديشه ي مولانا است . مي توان گفت بهره عرفاني در غزل هاي حافظ همانند و هم اندازه ي بهره ي عاشقانه آن است .

من از آن حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم
كه عشق از پرده ي عصمت برون آرد زليخا را

حافظ شيرازي

حافظ در اين بيت صنعت تلميح به كار برده است . عشق در اين جا عشق انساني است حافظ بارها به داستان يوسف اشاره نموده است . يوسف نمونه ي كامل از زيبا رويي و پاكي است . وي فرزند يعقوب (ع ) از اولياي بني اسرائيل است .اين بيت اشاره به عشق زليخا نسبت به يوسف دارد و در نهايت باعث رسوايي و آشكار شدن عشق وي گرديد .

اگر دشنام فرمايي وگر نفرين دعا گويم
جواب تلخ مي زيبد لب لعل شكر خا را

اين بيت صنعت تضاد دارد . نفرين و دعا

حافظ دشنام گفتن معشوق را دوست دارد و دشنام گويي ها و درشت گويي هاي دلبرانه را توأم با ناز و عتاب به جان مي خرد اين نوع مضمون از مضامين شايع در غزل فارسي است . در جاي ديگر حافظ مشتاق اين دشنام گويي است :

قند آميخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه يي چند برآميز به دشنامي چند

نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را

نصيحت از كلمات كليدي در شعر حافظ است . اگر چه حافظ نصيحت ناصحان را نسبت به خود به سخره مي گيرد و به طنز از آن مي گذرد . اين نصيحت نپذيرفتن حافظ ارتباط مستقيم با عقل ، درس ، علم و دفتر و هم چنين به دليل انديشه هاي ملامتي وي است . اما خود از ديگران انتظار دارد كه پند و نصيحت وي را بشنوند .

نصيحت وي از نوع پند عادي نيست بلكه برگرفته از حكمت و عبرت است و تأمل در رازهاي جهان .

در اين بيت جوانان سعادتمند را به اين دليل خوشبخت مي داند كه پند و اندرز پير داناي دهر آزموده را با گوش جان پذيرا مي شوند .

حديث از مطرب و مي گو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را

حافظ غالبا مي و مطرب را با هم به كار مي برد . در اشعار اين كلمه به معني رامشگر ، خنيانگر به كار رفته گاه به طور عام به معني خواننده و نوازنده به كار رفته است . اما گاه معناي خاص نيز از آن اراده گرديده و آن مطلق موسيقي و ساز و آواز است . در اين بيت به معني رامشگر به كار رفته و معناي عام آن مد نظر است .

غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ
كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثريا را

در سفتن يعني سوراخ كردن مرواريد كنايه از سخن نغز گفتن است . عقد خوشه پروين است .

حافظ در اين بيت در باره غزل خويش مي گويد كه غزل زيبايي گفتي در واقع سخن نغز سرودي به حدي كه آسمان خوشه پروين را بر شعر و سخن تو مي افشاند و مي پاشد .

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد


مسمط ، نوعي از قصيده

۳۶ بازديد

  مسمط، نوعي از قصيده مقدمه

مسمط نوعي از قصيده است كه از بخش هاي كوچك حاصل آمده و شاعر با دست بازي كه در آوردن قافيه متفاوت دارد مي تواند آزادانه به شيوه يي زيبا و متنوع به سرودن بپردازد .

معناي لغوي

كلمه ي مسمط از سمط به معني رشته مرواريد و رشته يي كه مانند بند تسبيح در آن مهره ها كرده باشند و نيز به معني زيور گردن بند و دوال و فتراك يعني تسمه شكار بند آمده است .

اصطلاح مسمط

اصطلاح مسمط با همه معاني بالا متناسب است به اين جهت كه مصراع قافيه يا خصوص آن قافيه را به رشته ي جواهر و بند تسبيح و گردن بند و دوال فتراك تشبيه كرده باشند كه بدان وسيله بخش ها و لخت هاي مختلف هم چون مهره ها و دانه هاي جواهر به يك رشته كشيده شده است . رشته مسمط در واقع مصراع آخر هر لختي است كه آن را بند مسمط گويند .

مسمط نوعي از قصيده يا اشعاري هم وزن ، مركب از بخش هاي كوچك كه همه در وزن و عدد يكي و در قافيه متفاوت باشند .

انواع مسمط

مسمط گاه از شش مصراع تشكيل مي شود كه يك بخش را شامل مي شود و به اصطلاح شعرا آن را يك لخت يا يك رشته از مسمط گويند .

در رشته دوم كه آن نيز شامل شش مصراع است و پنج مصراع با يك وزن و قافيه ديگر باشد و مصراع ششم بر وزن و قافيه رشته ي اول مي آيد .اين شش مصراع لخت يا رشته ي دوم مسمط را تشكيل مي دهد:

آمدبانگ خروس ، موذن مي خوارگان
صبح نخستين نمود روي به نظارگان

كه به كتف برگرفت جامه ي بازارگان
روي به مشرق نهاد ، خسرو سيارگان

باده فراز آوريد چاره ي بيچارگان
قوموا شرب الصبوح يا ايها النائمين

مي زدگانيم ما دردل ما غم بود
چاره ي ما بامداد ، رطل دمادم بود

راحت كژدم زده ، كشته ي كژدم بود
مي زده را هم به مي مرهم و دارو بود

هر كه صبوحي زند با دل خرم بود
با دو لب مشكبوي با دو رخ حور عين

( منوچهري )

معناي مصراع عربي : اي خفتگان براي نوشيدن جام صبوحي برخيزيد

رطل: پيمانه ، اين جا پيمانه شراب

صبوحي : شراب نوشيدن در اول صبح

حور : زيبا روي سيه چشم

در اين نوع شعر به خاطر اين كه شاعر در آوردن قافيه در هر رشته آزاد است گاه سي تا چهل بخش را مي آورد.اما وزن همه يكي است .

در مسمط به جز پاره هاي شش مصراعي ، شاعر مي تواند از پاره هاي پنج مصراعي نيز استفاده كند بدين صورت كه مصراع آخر هرپاره در وزن و قافيه مثل هم باشند :

باز بر آمد به كوه ، رايت ابر بهار
سيل فرو ريخت سنگ ، لز زبر كوهسار

باز به جوش آمدند ، مرغان از هر كنار
فاخته و بوالمليح ، صلصل و كبك و هزار

طوطي و طاووس و بط، سيره ، سرخاب و سار

هست بنفشه مگر ، قاصد ارديبهشت
كز همه گل ها دمد ، پيش تر از طرف كشت

وز نفسش جويبار ، گشته چو باغ بهشت
گويي با غاليه ، بررخش ايزد نوشت

كاي گل مشكين نفس ، مژده بر از نوبهار

در مجموع مسمط به چند صورت – مسمط مثلث ، مسمط مربع و مسمط مخمس – مي باشد . اما بيشتر از هفت مصراع و كمتر از سه مصراع مسمط نيست .

خلاصه :

مي توان گفت مسمط خود نوعي از قصيده است كه شاعر مي تواند با استفاده از اين نوع شعر، اشعاري در قافيه متفاوت آورد . اين امر باعث گرديده كه وي بتواند در اين نوع شعر ابيات طولاني گاه در حد صد و پنجاه يا بيشتر آورد.

منبع  :سايت تبيان

براي مشاهده اشعار مسمط منوچهري كليك كنيد


غزلي نذر مظلوميت نام امام هادي (ع)

۲۹ بازديد

خبرگزاري فارس: غربت نام تو را اندوه باران گريه كرد

به گزارش خبرگزاري فارس، كاظم رستمي شاعر جوان و متعهد كشورمان نذرِ مظلوميتِ نامِ امامِ هادي صلواة الله عليه شعري سروده است. اين شعر به شرح زير است:

با سر انگشتم نوشتم آه ...باران گريه كرد

پشت شرمِ شيشه جاري شد خرامان گريه كرد

تيرگي‌ها را كه باران از نگاهِ گريه شست

شاعري مهمان دريا شد پريشان گريه كرد

در هجوم كشف‌هاي ناگهاني گر گرفت

شعله زد چشم غزل چون ديد قرآن گريه كرد

تا كه پرسيدم چرا نام تو كمتر خوانده‌اند

چشم ماهي‌هاي دريا در بيابان گريه كرد

آه اي درياي نور اي مهربان اي لطف محض

در جوابم يك حرم، در خاك و ويران گريه كرد

هادي اي مظلوم گمنامِ تبارِ فاطمه

غربتِ نامِ تو را اندوهِ باران گريه كرد

منبع : سايت فارس نيوز