به خال هندويش بخشم

مشاور شركت بيمه پارسيان

به خال هندويش بخشم

۳۳ بازديد

  حافظ شيرازي

از جمله اصطلاحاتي كه وقتي با آن مواجه مي شويم به ناگاه ذهنمان معطوف حافظ و غزل هايش مي شود . خال هندوست كه در اشعار حافظ به شكلي زيبا و سمبليك به كار رفته است .

اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

ترك شيرازي اصطلاحي است كه شامل معشوق زيبا روي مي باشد در فرهنگ لغت ها شامل غلامان و كنيزان ترك نژاد مي باشد . اما ترك چون با كلمه ي شيرازي همراه آمده است ناظر بر زيبا رويي كه مقيم يا متولد آن جا باشد مي شود . بعد از حمله ي هلاكو تعداد زيادي از سپاهيان وي در اين شهر توطن جسته و در آن جا ازدواج نموده و صاحب فرزند شده اند و به همين دليل فرزندان آن ها را ترك شيراز گويند . اگر اين معني مد نظر باشد ترك شيراز معناي اصلي خود را دارد و تشبيه و استعاره محسوب نمي شود . اما حافظ در اين جا اين اصطلاح را استعاره براي معشوق زيبا رو به كار برده است . در هر حال وي مفتون زيبارويان اعم از شيرازي و غير شيرازي است :

آن ترك پريچهره كه دوش از بر ما بر رفت
آيا چه خطا ديد كه از راه خطا رفت

خال هندو مراد از هندو همان هندي است و معناي آن سياه است . در لغت نامه ها هندو را سياه درباره ي همه چيز معنا نموده اند . در هر حال خال هندو همان هندوي خال يا خال سياه است كه زيبايي چهره ي معشوق را دو چندان مي نمايد .

آوردن خال هندو در اين بيت مي تواند مبالغه براي احترام به معشوق از جانب حافظ باشد .

چرا كه حافظ ملك سمرقند و بخارا را نه به خود معشوق كه به خال هندوي وي بخشيده است . بخشيدن سمرقند و بخارا در مصراع بالا بدين معنا نيست كه حافظ حاكم و صاحب اين دو شهر است . چرا كه با اين سخن مي گويد با داشتن آن ترك شيرازي و معشوق زيبارو و برخورداري از وصال وي طمع و علاقه يي به داشتن بهترين شهرها يعني سمرقند و بخارا ندارد چرا كه اين شهر در زمان شاعر مهمترين مركز سياسي و ديني آن زمان محسوب مي شد .

بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافت
كنار آب ركناباد و گلگشت مصلي را

ساقي از آن چهره هاي محبوب در غزل هاي حافظ است و پايگاهي مهم در انديشه ي وي دارد . مي توان گفت مقام ساقي در اشعار وي كمتر از معشوق پير مغان نيست و حتي گاه فرقي با معشوق ندارد :

شراب لعل و جاي امن و يار مهربان ساقي
دلا كي به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد

اگر چه ساقي هميشه معشوق حافظ نيست اما همواره محبوب اوست و در اهميت او همين بس كه ديوان وي با الا يا ايها الساقي آغاز مي شود .

مي باقي همان ته مانده شراب است كه حافظ در جاي ديگر به همين منظور آورده است . اگر چه بعضي از اهل ادب آن را به معناي مي بقا بخش و جاودانه بخش آورده اند و اين معنا درست نيست چرا كه باقي صفتي از فعل لازم است ( بقا ) يعني باقي مانده .

جنت كه معناي لغوي آن باغ وبستان است و در اصطلاح قرآن بهشت موعود است . آب ركناباد يا ركني از جمله نهرهاي معروف در شيراز است اين آب از تنگ الله اكبر عبور مي كند و صحراي مصلي ، باغ نو و تكيه هفت تنان و چهل تنان و تكيه خواجه حافظ شيراز را مشروب مي كند .

گلگشت مصلي يكي از محله هاي تفريحي و نزهتگاههاي شيراز بوده ، محل دفن حافظ همين مصلي است . در اين بيت حافظ به ساقي مي گويد كه شراب باقي مانده را به من بده تا بنوشم چرا كه چنين حال و هواي خوش در كنار آب ركناباد و تفرجگاه مصلي حتي در بهشت هم پيدا نخواهي كرد .

استفاده حافظ از صنايع در اين شعر قابل تأمل است .

فغان كاين لوليان شوخ شيرين كار شهر آشوب
چنان بردند صبر از ما كه تركان خوان يغما را

لولي سرود گوي كوچه و بازار است و حافظ در اين جا به معناي مثبت يعني زيباي لطيف گوي به كار برده است . در لغت نامه دهخدا به معناي كولي ، غربال بند ، غربتي هم آمده است .

شيرين كار صفتي ديگر كه براي لوليان به كار رفته به معناي شيرين حركات و رفتار است و در نهايت شهر آشوب كه همان آشوبنده ي شهر است و كسي كه در جمال و زيبايي فتنه ي شهري باشد . همه اينها شوخ ، شيرين كار ، شهر آشوب صفت براي لوليان است و حافظ بسيار زيبا كلمات را متناسب در كنار هم قرار داده است در جاهاي ديگر حافظ از اين صفات استفاده نموده است .

خوان يغما در اينجا كنايه است از سفره يي كه كريمان براي عام بگسترانند در واقع خوان يغما كنايه از تاراج است . حافظ در جاي ديگر به غارت كردن خوان اشاره دارد :

تو هم چنان دل شهري به غمزه يي ببري
كه بندگان بني سعد خوان يغما را

زعشق ناتمام ما جمال يار مستغني است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را

يكه تاز سخن عرفا عشق است و عجيب نيست كه مهمترين پيام حافظ عشق و رندي است . عشق در ادبيات منظوم به دو گونه جلوه دراد . يكي عشق انساني كه در اشعار رودكي ، عنصري نشأت گرفته و در انديشه هاي نظامي به اوج خود رسيده است كه البته در اشعار سعدي و حافظ اين حديث با مبالغه گويي هاي شاعرانه به چشم مي خورد . اما جلوه ي بزرگ و ديگر عشق بعد الهي يا عرفاني آن است كه ابتدا در آثار سنايي و عطار درخشيده و اوجش در انديشه ي مولانا است . مي توان گفت بهره عرفاني در غزل هاي حافظ همانند و هم اندازه ي بهره ي عاشقانه آن است .

من از آن حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم
كه عشق از پرده ي عصمت برون آرد زليخا را

حافظ شيرازي

حافظ در اين بيت صنعت تلميح به كار برده است . عشق در اين جا عشق انساني است حافظ بارها به داستان يوسف اشاره نموده است . يوسف نمونه ي كامل از زيبا رويي و پاكي است . وي فرزند يعقوب (ع ) از اولياي بني اسرائيل است .اين بيت اشاره به عشق زليخا نسبت به يوسف دارد و در نهايت باعث رسوايي و آشكار شدن عشق وي گرديد .

اگر دشنام فرمايي وگر نفرين دعا گويم
جواب تلخ مي زيبد لب لعل شكر خا را

اين بيت صنعت تضاد دارد . نفرين و دعا

حافظ دشنام گفتن معشوق را دوست دارد و دشنام گويي ها و درشت گويي هاي دلبرانه را توأم با ناز و عتاب به جان مي خرد اين نوع مضمون از مضامين شايع در غزل فارسي است . در جاي ديگر حافظ مشتاق اين دشنام گويي است :

قند آميخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه يي چند برآميز به دشنامي چند

نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را

نصيحت از كلمات كليدي در شعر حافظ است . اگر چه حافظ نصيحت ناصحان را نسبت به خود به سخره مي گيرد و به طنز از آن مي گذرد . اين نصيحت نپذيرفتن حافظ ارتباط مستقيم با عقل ، درس ، علم و دفتر و هم چنين به دليل انديشه هاي ملامتي وي است . اما خود از ديگران انتظار دارد كه پند و نصيحت وي را بشنوند .

نصيحت وي از نوع پند عادي نيست بلكه برگرفته از حكمت و عبرت است و تأمل در رازهاي جهان .

در اين بيت جوانان سعادتمند را به اين دليل خوشبخت مي داند كه پند و اندرز پير داناي دهر آزموده را با گوش جان پذيرا مي شوند .

حديث از مطرب و مي گو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را

حافظ غالبا مي و مطرب را با هم به كار مي برد . در اشعار اين كلمه به معني رامشگر ، خنيانگر به كار رفته گاه به طور عام به معني خواننده و نوازنده به كار رفته است . اما گاه معناي خاص نيز از آن اراده گرديده و آن مطلق موسيقي و ساز و آواز است . در اين بيت به معني رامشگر به كار رفته و معناي عام آن مد نظر است .

غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ
كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثريا را

در سفتن يعني سوراخ كردن مرواريد كنايه از سخن نغز گفتن است . عقد خوشه پروين است .

حافظ در اين بيت در باره غزل خويش مي گويد كه غزل زيبايي گفتي در واقع سخن نغز سرودي به حدي كه آسمان خوشه پروين را بر شعر و سخن تو مي افشاند و مي پاشد .

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد