دل مي رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
حافظ سخن از رها شدن زمام اختيار دل مي گويد و عارفان را به ياري مي طلبد چرا كه معتقد است كه عشق پنهان وي از پرده برون خواهد اوفتاد .
اين درد همان دردي است كه سالك را به حق مي رساند و دل جوياي حق، درد عشق را به همراه دارد .
كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد كه باز بينم ديدار آشنا را
شرطه باد موافق را گويند كه مساعد كشتي راني باشد . كشتي شكستگان صفت مركب است .
حافظ با تحسر و تمني مي خواهد كه اي باد موافق ما در كشتي سواريم وزيدن آغاز كن به آن اميد كه به ملاقات آن يار آشنا نايل آييم .
شاعر در اين بيت باد موافق را خطاب قرار مي دهد و از صفت جان بخشي استفاده نموده است .
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا
به جاي به معني درحق ، درباره و شبه حرف اضافه است .. ده روز مهر گردون كنايه از مدت كوتاه فلك و زندگي كوتاه كه به همراه مكر و حيله است.
شاعر معتقد است در اين زمان كوتاه زندگي كه پر از حيله و نيرنگ است بايد كه در حق دوستان نيكي نمود و فرصت را غنيمت شمرد .
در حلقه ي گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السكارا
مل شارب انگوري است به تناسب بين گل ، مل ، بلبل دقت شود .
ديشب در بزم گل و باده ، بلبل با زبان دلنشين چنين مي خواند كه اي ساقي مي صبوحي ( باده صبحگاهي ) را بياور و اي مستان از پا فتاده برخيزيد و خمار دوشين را به باده ي سحري بزداييد.
صبوحي هر نوشيدني كه در پگاه نوشند مي باشد اين كلمه به همراه ديگر مشتقات در اشعار حافظ به كار رفته و در اين جا مي صبحگاهي مد نظر وي است .
اي صاحب كرامت شكرانه ي سلامت
روزي تفقدي كن ، درويش بينوا را
اين بيت خطاب به معشوق است و مي گويد اي كسي كه صاحب كرامت و بزرگي هستي به شكر سلامت و عافيت از حال اين درويش و فقير بينوا سئوالي پرس و نظري به وي انداز .
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حافظ مي گويد امن و آسايش دو دنيا در تفسير اين سخن گنجانيده شده است كه بايد با دوستان مروت و مهرباني ورزي و با دشمنان مدارا و با نرمي برخورد نمايي.
در اين بيت صنعت تضاد و آرايه جمع با تقسيم آمده است .
در كوي نيكنامي ما را گذر نداند
گر تو نمي پسندي ، تغيير كن قضا را
اين بيت گريزي است به ابتداي غزل كه پيرامون درد صحبت مي كند درد عشق كه باعث رسوايي وي گرديده و به همين دليل عاشق را در كوي حسن شهرت و نيك نامي راه نيست و در مصرع دوم مي گويد كه اگر تو حال ما را نمي پسندي و موافق طبعت نيست مي تواني به دگرگون كردن احكام هستي بپردازي .
اين بيت به نوعي از انديشه ي ملامتي حافظ بر مي خيزد .
آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند
اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
تلخ وش آن چه كه تلخ مزه باشد . پسوند وش براي طعم غريب كاربرد دارد و در اين جا كنايه از مي ( صفتي كه جانشين موصوف است ) ام الخبائث صفتي است براي مي كه منشا همه ي تباهي ها است و صفت براي موصوف محذوف است .
حافظ به صوفي مي گويد آن شراب كه تو منشا تباهي ها مي داني نزد ما دلخواه تر و شيرين تر از علاقه به دوشيزگان است، در اين بيت آوردن صوفي با حالتي از تمسخر و ريشخند همراه است و مراد صوفي ظاهر فريب است .
آرايه استعاره و كنايه در اين بيت به كار رفته است .
هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي
كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را
در اين بيت حافظ انسان را به خوشي دعوت مي كند و به هنگام تهيدستي به جاي فرو رفتن در غم و اندوه وي را به سرخوشي و مستي فرا مي خواند چرا كه اين اكسير هستي گدا را همانند قارون بي نياز و توانگر مي سازد. گر چه عيش و مستي با تنگدستي ميانه يي ندارد و در شطحيات حافظ مي گنجد .
تلميح به داستان قارون كه بعضي وي را اولين كيميا گر دانسته اند ، هم چنين آرايه تناسب در اين بيت به چشم مي خورد .
سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر كه در كف او مومست سنگ خارا
غيرت از اصطلاحات عرفاني است ( غيرت الهي ) شاعر خطاب به عاشق مي گويد از حدود الهي سرپيچي مكن و از رسم وفاداري و عاشقي تجاوز مكن و سركش مشو وگرنه معشوق ازلي كه همه چيز در دست قدرت اوست تو را به آتش غيرت خود مي سوزاند . به كلماتي چون شمع و سوختن ، موم و خارا توجه شود .
آيينه سكندر جام مي ست بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا
داستان آيينه اسكندر آميزه يي از افسانه و حقيقت است . اين آيينه از عجايب هفتگانه عالم است . گويند آيينه يي در فانوس دريايي تعبيه شده و حركت كشتي ها را از صد ميل نشان مي داده است. حافظ در اين بيت به آيينه سكندر صفت افسانه يي ديگري نيز نسبت داده و آن را هم طراز جام جهان بين كه غيب نما بوده ، قرار داده است . دارا شاه ايراني هم عصر اسكندر بوده كه بدست وي كشته شده است .
آيينه غيب نماي اسكندر همين جام شراب است كه اگر به ديده ي اهل نظر در آن بنگري بي اعتباري دنيا را در آن خواهي ديد.
احوال ملك دارا كنايه از بي ثباتي حشمت دارا و عاقبت مرگ وي است .
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
خوبان پارسي زيبا روياني كه علاوه بر هنر زيبايي از هنر پارسي گويي و شاعري برخوردارند و پارسا در اين بيت نيز پارسي است و به معناي پاكدامن نمي باشد . اگر چه دكتر خطيب رهبر به معني پرهيزگاري به كار برده است . اما قدري تأمل در مصرع نشان مي دهد كه رند پارسا نيست . استفاده از دو اصطلاح ساقي و رند كه از برساخته هاي حافظ است در اين بيت قابل تأمل است . در اين بيت صنعت جناس به كار رفته است .
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه ي مي آلود
اي شيخ پاكدامن معذور دار ما را
حافظ مي گويد كه اين خرقه ي آلوده به مي را نه به اختيار خود پوشيده است و از پير پاك دامن پرهيزگار مي خواهد كه عذر وي بپذيرد و بر او خرده مگيرد .
خلاصه آن كه حافظ از درد عشق الهي گلايه دارد و انتظار دارد كه بر احوال ظاهري وي خرده نگيرند .
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد
براي مشاهده غزليات صوتي حافظ كليك كنيد