اى دريغا كز زمان تنها به ما فردا رسيد
كو رسيد اما چه سودى زو شب يلدا رسيد
من همان ميراث فرهادم همان شيرين وَشَم
كين چنين از موى مشكين بر دلم شيدا رسيد
با تو هر دم يار ديرين واژهام منظور بود
بى تو اى محبوب خوبان جمله بىمعنا رسيد
جان و دل ار سوخت از سوداى افيون بود و چشم
چون نظر افكند و نوميد عاقبت اينجا رسيد
يا رب اين غوغاى بر جا مانده از تقويم چيست؟
كين زمان در پاى گلها سايهى يغما رسيد
دل چه خوش بود از سبويى از مى پيمانهاى
سنگ جهلى چون شكست پيمانه را صهبا رسيد
بس كه بر دل وعدهى امروز و فردا دادهام
دل بهر گل مىرسد گويد كه آن رعنا رسيد
خار دوران را به چشمم گر نهادند جاهلان
دم فرو بستم به عزلت گفتم از دانا رسيد
جام پاكى را به سر كش باصر از لطف خداى
اين بود پيمان او كو از لب زيبا رسيد