من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

بيدار و بي دار

۳۴ بازديد

 دوش آغوش مرا جز تو خريدار نبود

اى كه در سلسه‏ات واژه‏ى هشيار نبود

عمر بى‏حاصل و شوق تو و بى دار چه سود؟

كه قسم جز من و منصور و تو بيدار نبود

شب يارى گرم اى يار ز انظار مگير

كه به تفسير دل اميدى به اغيار نبود

بِنِگر صاحب دولت كه در اين بحر مجاز

كآبرو برده عدو از من و انگار نبود

از چمن سوسن و آلاله و بلبل ديريست

رفته گويا ز ازل صحبت اشجار نبود


شب يلدا

۳۳ بازديد

 فداى ساقى و ساغر كه ساقش سايه سارم بود

چراغى در ره تاريك و در شبهاى تارم بود

من از شبهاى بى‏فرداى يلداوار مى‏آيم

كه شمعش شاهد شعر و سرود اشكبارم بود

مثال صيد صيادان به زير تيغ ابرويش

فتادم در پى آلاله كو هم چوب دارم بود

به جعد گيس مشكينش قسم‏ها بر زبان دارم

كه خاك پاى وى هر دم اميد چشم تارم بود

مپرس اى واعظ از مذهب كه در دنياى بى‏دينان

ميان نان و دين جنگ است و رسم روزگارم بود

بچرخ اى چاه ظلمانى كه يوسف در فراقستان

به چرخ چاه يزدانى نماد و يادگارم بود


سكوت

۳۲ بازديد

من معتقدم كه مى‏شود بر تن برگ

چهره‏ى دختر چشم آبى دريا را كشيد

يا كه بر شاخه و درزِ تن مجنون كوير

نقش دلهاى كمان رفته ي صحرا را كشيد

نقش چشمان ورا مردم چشمان كه ديد؟

هر كه ديد حسرت ديدار مسيحا را كشيد

تو بگو شهرت انگورى كه خوابيده به چيست؟

مى‏توان از دل او شربت صهبا را كشيد؟

يا كه بر پيكر تنهايى تنديس سكوت

غرش و بغض فرو مرده‏ى فردا را كشيد؟


قمريان

۳۶ بازديد

آنان كه خاك راه تو را سرمه دانه مى‏سازند

به صدر مجلس ما آشيانه مى‏سازند

ما حاملان بهانه‏ايم و تو خود داس و دانه‏اى

وين قمريان كه دانه به شوقت بهانه مى‏سازند

بيا كه آستان تو اين غم فرو برد

بيا كه نام تو چون دروغ زمانه مى‏سازند


فرهاد

۳۳ بازديد

اى دريغا كز زمان تنها به ما فردا رسيد

كو رسيد اما چه سودى زو شب يلدا رسيد

من همان ميراث فرهادم همان شيرين وَشَم

كين چنين از موى مشكين بر دلم شيدا رسيد

با تو هر دم يار ديرين واژه‏ام منظور بود

بى تو اى محبوب خوبان جمله بى‏معنا رسيد

جان و دل ار سوخت از سوداى افيون بود و چشم

چون نظر افكند و نوميد عاقبت اينجا رسيد

يا رب اين غوغاى بر جا مانده از تقويم چيست؟

كين زمان در پاى گلها سايه‏ى يغما رسيد

دل چه خوش بود از سبويى از مى پيمانه‏اى

سنگ جهلى چون شكست پيمانه را صهبا رسيد

بس كه بر دل وعده‏ى امروز و فردا داده‏ام

دل بهر گل مى‏رسد گويد كه آن رعنا رسيد

خار دوران را به چشمم گر نهادند جاهلان

دم فرو بستم به عزلت گفتم از دانا رسيد

جام پاكى را به سر كش باصر از لطف خداى

اين بود پيمان او كو از لب زيبا رسيد


مست دروغ

۳۰ بازديد

در ره ديدار يار آسيمه سر خواهم دويد

تا كه بنمايد دمى بر من نظر خواهم دويد

باده‏ى مستانه هر شب با من هم پيمانه بود

كو مى مستى كه گفتا پشت سر خواهم دويد؟

بى‏هدف در نيستانى شام را روزى نبود

من چو كذابان بگفتم تا سحر خواهم دويد

دولت از افيون ستادن كار مردان نيست نيست

ور نه من از راه نيرنگى چو خر خواهم دويد


عيار

۳۱ بازديد

گر برفتم زين سرا سالى مرا يادم كنيد

بر مزارم بگذريد از آيه‏اى شادم كنيد

صيدم از صياد و عيّاران ندارم شكوه‏اى

گرچه من صيدم ولى اين بار صيادم كنيد

از دل ميخانه ار ساقى ندا در داد نوش

از براى جرعه‏اى پيوسته فريادم كنيد

اى دريغا بيستون تنها در اين جا خفته است

در كنارش واژه‏اى بنهاده فرهادم كنيد

دل در اين تن گشته چون سنگى صبور

مصلحت باشد مرا ايوب همزادم كنيد


ذكر سماوي

۳۴ بازديد

 از دوش در اين باديه بيدار نخسبيد

سرو و چمن و گل به چمنزار نخسبيد

اى يوسف يعقوب كه در چاه فتادى

چشم پدر از گريه‏ى بسيار نخسبيد

درويش پى حلقه‏اى از ذكر سماوى

عابد زِ مِى و مستى سرشار نخسبيد

اى مرگ از اين شهر پرآشوب گذر كن

بنگر كه بسى گشنه به انظار نخسبيد

اكنون كه در اين مردم چشم اشك هويداست

دانى كه دو چشمم پى دادار نخسبيد؟

منصور در انديشه‏ى معبود به خواب است

هيهات كه در حسرت وى دار نخسبيد

اى جان زِ طمع كارى ايام چه باك است؟

كز عهد شباب آن بت عيار نخسبيد

وى جام كه از جانب تزوير شكستى

هشيار كه آن چشم رياكار نخسبيد

بيدار شو اى غافل دور از نظر امشب

كين باصر شوريده زِ ابصار نخسبيد


آن جناب (عج)

۳۶ بازديد

باز آ كه در غم هجران جفا رسيد

هر دم براي مويه ام انگشتي خفا رسيد

باز آ كه رفتنت اي جان به جان خويش

پيكان فتنه بر دل ما بي خطا رسيد

داني كه در غمت اي گل براي ما

خارا و آتش و غم بي دوا رسيد

بر دار دار مكافاتيم ما به هر دليل

غيبت چه ميكني كه در اينجا بلا رسيد ؟

اي آنكه عالمي از دوري بسوختي

باز آ كه در لانه ي قمري وبا رسيد

سبزيم و بر گل نرگس اقتدا كنيم

سرخيم همچو آتشي كه به ما نا روا رسيد


شباب

۳۲ بازديد

آن زمانى كه ادب را به كتاب آوردند

نسبت مى به خدا داده كه تاب آوردند

عشق و سرمستى و شور از دل پيران بردند

خار و صياد و غم و خون به شباب آوردند

يا رب آن باده‏ى عرفان كه امانى دادى

معرفت زو بربودند و خراب آوردند

كاسه‏ى صبر و دل منتظر ايوبان

چون شكستند و پى‏اش دُرد و شراب آوردند

اى كه در كعبه‏ى دل‏ها پى زم زم هايى

چشم ما را ز پى قطره‏اى آب آوردند

اى خوشا موعد وصلى كه مراد حاصل شد

كز مراد اين مژه چون غاليه خواب آوردند

در قيامت رسد آن نور الهى كه كنون

باصر از ذرّه‏اى ادعيه ثواب آوردند