من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري از علي محمد مودب تقديم به پيامبر اكرم (ص)

۳۳ بازديد

دل آهوي من

شاعر : علي محمد مودب

هر احد خسته تر از تيغ تو ابروي من است
زخمي وحشي اين حادثه، پهلوي من است

هر كه از كوچه تاريخ گذشته ديده
كه كبود از اثر واقعه بازوي من است

تو شكستي كه مرا آينه خويش كني
بي نهايت خبرت از دل صد توي من است

سر پيچيدن با زلف تو دارد سر من
نيزه‌اي هست كه شاهين ترازوي من است

بسته و خسته دامي و كمندي كه منم
جز رضايت چه ضمان دل آهوي من است

براي مشاهده اشعار علي محمد مودب كليك كنيد


درناها

۳۴ بازديد

درناها (به ياد ابوالفضل سپهر)

شاعر : حميد هنرجو

چند خيابان آن طرف تر ...

چند خيابان آن طرف تر

عكست را زده اند به ديوار فرهنگسرا

چه طور ممكن است به زمين آمده باشي؟

ترسيدم نگاهت را جعل كرده باشند

اما صدا، صداي خودت بود...

بريده بريده:

« شما با خانمان خود بمانيد

كه ما بي خانمان بوديم و رفتيم!»

و حالا

چند خيابان اين طرف تر

مي آيند، مي روند، مي خورند، مي خوابند

ما عقربه هاي ساعت را

با طناب مي كشيم

تا صبحمان شب شود و شبمان نيمه شب

آن وقت

فال حافظ بگيريم

و درحياط خلوت كلمه نفس بكشيم

بزرگراه زندگي شلوغ است

دختر سرگردان فصل ، گل مي فروشد، سيگار تعارف مي كند

و هنوز، چراغ قرمز است ...

بوق مي زنند، بوق، بوق ...

باز هم بوق !

دلم براي « شيخ فضل الله » مي سوزد كه هرروزخدا، بايد اين هياهوي زميني را ببيند

گفتم «حافظ»

عميق تر نگاه كردي ...

نگاه ، بازهم نگاه

به فكر اين مردمم

مردمي كه حتي ديگر با طنزهاي «عبيد» و « ايرج ميرزا» هم نمي خندند

اما با شعرهاي تو صادقانه گريه مي كردند

اينجا فقط بوق مي زنند ، بوق !

آئينه بغل ، جريمه ، گواهينامه ، تصادف ، اف ...

چراغ « سبز» است

اما سرخي چشمهاي تو اجازه عبور نمي دهد!

در اين فكرم

كه مي خواستي « درناها » را به ما معرفي كني

خودت هم درنا شدي!

حالا دوباره صبح است

شش روز است كه از طبقه چهارم يك بيمارستان

صداي سرفه نمي آيد

بازهم چهارراه و ميدان و بزرگراه

و شيخ شهيد كه نگاه بيدارش، نگران نسل هاست

مبادا خنده هامان را هم با وقت گرينويچ تنظيم كنيم

اين بزرگراه ، بوي بيداري مي دهد...

چند خيابان آن طرف تر، عكست را زده اند به ديوار فرهنگسرا، شاعر!

باز هم بوق مي زنند ...!

اين روزهاي آخر ، دائم زمزمه مي كردي

چهار طبقه

چهار طبقه به آسمان نزديك ترشده بودي

و ما در صفحات نيازمندي روزنامه هاي پايتخت

در به در، به دنبال يك جفت كليه مي گشتيم ...

و حالا

ازپشت ديوار فرهنگسرا ، پچ پچي مي شنوم

يادواره، كنگره، جشنواره و ... !

من مي گويم

فقط بايد از مسجــــد محلــه مـدد خواست

ختم قرآن تو را شادتر مي كند

« جشنواره وحي » با شكوه تر است !


كشف راز

۳۴ بازديد

كشف راز

شاعر : ابوالفضل سپهر

مراد عشق، كشف راز مي‏كرد
كه مجنون چون به ليلي ناز مي‏كرد

به خاك پاي ليلا غبطه مي‏خورد
بدين‏سان تا افق پرواز مي‏كرد

به گردن طوف تيغ عشق مي‏داد
به مرگش زندگي آغاز مي‏كرد

دو لب مي‏بست و از چشمان معشوق
به چشمش بوسه‏ها احراز مي‏كرد

به بزم عشق كامش را چو مي‏بست
به عود عشق سوزش، ساز مي‏كرد

در دل را به روي غير مي‏بست
در باغ شهادت باز مي‏كرد


ادبيات پايداري

۳۳ بازديد

ادبيات پايداري

شاعر : سعيد بيابانكي

دور تا دور حوض خانه ما
پوكه هاي گلوله گل داده است

پوكه هاي گلوله را آري
پدر از آسمان فرستاده است

عيد آن سال ،حوض خانه ما
گل نداد و گلوله باران شد

پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوكه هاي گلوله گلدان شد

پدرم تكه تكه هر چه كه داشت
رفت همراه با عصاهايش

سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهايش

پدرم كنج جانماز خودش
بي نياز از تمام خواهش ها

سندي بود و بايگاني شد
كنج بنياد حفظ ارزش ها

روي اين تخت رنگ و رو رفته
پدرم كوه بردباري بود

پدر مرد من به تنهايي
ادبيات پايداري بود


گفتگو با عبدالجبار كاكايي

۳۵ بازديد

  عبدالجبار كاكايي

جرياني كه در شعر معاصر جامعه ما با عنوان «شعر انقلاب اسلامي» شناخته مي شود امروز علاوه بر ركود با چالش‌هاي فراواني نيز رو به روست. از طرفي سياست گزاران فرهنگي در تلاش هستند تا با تمسك به جشنواره‌ها و همايش‌هاي مكرر، به بازتوليد آثاري در اين حيطه بپردازند و از سويي ديگر چهره‌هاي شعري تاثير‌گذاري كه سال‌ها به تعهد قلم زده‌اند به اين‌گونه اقدامات، نقد جدي دارند و معتقدند شعر انقلاب براي ادامه‌ي حيات بايد استقلالش را از دولت حفظ كند.

در گفتگويي با عبدالجبار كاكايي شاعر و ترانه‌سرا به بررسي اين موضوع پرداخته شده است:

آقاي كاكايي از تعريف شروع كنيم اصلاً از نظر شما سبك و جرياني به نام شعر انقلاب اسلامي را مي‌توان در شعر معاصر رديابي كرد و به تعريف آن پرداخت يا خصيصه خاص سبكي براي آن قائل شد؟

اين خصيصه بيش‌تر ناظر به محتواست نه تكنيك و فرم و قالب و شكل. در قلم چند تن، از جمله خانم بهبهاني و هوشنگ ابتهاج و آقاي منوچهر نيستاني و حسين منزوي كه سعي مي‌كردند محافظه‌كارانه فضاي شعر نيمايي را با قالب‌هاي سنتي شعر فارسي مثل غزل تلفيق كنند. انقلاب به اين حركت شدت داد. اين چندنفر دنباله‌روهاي زيادي داشتند كه از فضايي كه انقلاب ايجاد كرد استفاده كردند. يعني اگر بخواهيم شكلي براي شعر انقلاب تعريف كنيم شكل تلفيق شده زبان و نگاه نيما با قالب‌هاي سنتي است كه برآيند آن مي‌شود غزل اجتماعي.

از نظر شما بيش از اينكه بتوان براي شعر انقلاب خصايص سبكي خاص ذكر كرد، به لحاظ محتوايي متمايز مي‌شود؟

بله. اگر به لحاظ موضوع نگاه كنيم كاملاً يك دوره‌ي متمايز نسبت به دوره‌ي ماقبل خود مي‌باشد. به جهت تشديد توجه فضاي ديني، تلميحات مذهبي، استفاده از متون قرآن و ادعيه و ميل و توجه به معنويت نگاه به سنت‌ها و موضوعات اجتماعي كه حوادث انقلاب محسوب مي‌شد‌، مثل جنگ تحميلي.

تمام اين موضوعات وجه متمايز جرياني به نام شعر انقلاب است كه مي‌تواند يك آنتولوژي مستقل داشته باشد با چهره‌هاي مشخص و تابلودار.

‌اگر قرار باشد در وضعيت فعلي شاخصي ذكر كنيم كه مثلاً در شعر فلان شاعر همه يا اكثر خصائص شعر انقلاب را مي‌توان پيدا كرد، از چه كساني مي‌توان نام برد؟

خيلي كم مي‌توان يك نفر را نماد كرد چون به هرحال هر يك از شاعران انقلاب در جهاتي حركت كردند، مثلاً مرحوم اوستا بسيار اثرگذار بود به عنوان مربي و تربيت‌كننده نسل انقلاب و خودش هم پايه‌گذار معنوي اين جريان بود يا مرحوم نصرالله مرداني ويژگي‌هاي خاصي در زبان شعرهايش داشت يا علي معلم، موسوي گرمارودي، صفارزاده و همين‌طور مرحوم حسن حسيني و قيصر امين‌پور كه از تيپ نسل جوان شعراي انقلاب بودند كه برجستگي و ويژگي‌هاي خاصي داشتند و اگر افراد را همين طور متوالي بررسي كنيم هر كدام در جهاتي معرف ويژگي‌هايي از شعر انقلاب هستند. بهتر است ما شعر انقلاب را مثل سلسله ارتفاعاتي ببنيم كه هر كدام از اين نام‌ها يكي از قله‌ها بودند و در محدوده خود عمل كردند.

‌آيا ‌جريان شعر انقلاب اسلامي‌، بين شعراي متولد دهه 60 و 70 كه امروز در شعر مشغول تجربه‌هاي متفاوتي چه در فرم و چه محتوا هستند، امتداد پيدا كرد؟ آيا شعر انقلاب را داراي پتانسيلي مي‌بينيد كه هم چنان جاي كار براي شعراي جوان نسل جديد داشته باشد؟

به نظر من پيشنهاد شعر انقلاب در حوزه شكل و فرم همان غزل مدرن است. يعني اگر حركت غزل توسط شعر انقلاب به سمت نيمايي شدن تشديد نمي‌شد ما شاهد حيات غزل در اين دوره نبوديم. امروز غزل تقريبا يك تنه در برابر جريان شعر آزاد ايستاده است. در جشنواره‌ها اگر مقايسه شود تعداد غزل‌هاي ارسالي خيلي زياد است و تعداد زيادي غزل سرا داريم.

‌آيا در جريان شعر همواره غلبه با غزل نبوده است؟ مي‌توانيم غزل را كه به نظر مي‌رسد حضور هميشه‌اي در ادوار شعري معاصر داشته محصول شعر انقلاب بدانيم؟

نه. هميشه اين طور نبوده است. در دوره‌ي ما غزل به سمبل شعر انقلاب تبديل شد و من فكر مي‌كنم تداوم آن و تجلي غزل پست مدرن و نوين و هر اتفاقي كه امروز در غزل مي‌افتد مرهون آن دوره است.

اما در حوزه محتوا، چون به هر حال انقلاب يك موضوع اجتماعي بود و در دهه 60 تمام شد، بازگويي موضوعات انقلاب كه نوعي تجليل از آرمان‌ها محسوب مي‌شود، اين روزها گويي نوعي وظيفه مديران فرهنگي شده كه در سالگردها از نسل جوان مي‌خواهند كه مضامين گفته شده را براي بار چندم باز هم بگويند. يعني نسلي دارد خاطرات را باز تكرار مي‌كند كه اصلاً انقلاب را نديده است و آموزه‌هايش براساس دنياي ذهني است كه نسل ما برايش ساخته است و از عكس‌ها، خاطرات و تاريخ الهام مي‌گيرد و در كنگره‌ها و جشنواره‌ها هم جايزه مي‌گيرد. يعني به قطر شعر انقلاب افزودن و كار فرمايشي و سفارشي جالب نيست. به هرحال بايد بپذيريم كه شعر انقلاب شعر آييني نشد و البته شايد هم روزي تبديل شود ولي اكنون نمي‌توان به زور اين شعر را مثل شعر عاشورا، آييني كرد.

اگر اين ارزش جزو ارزش‌هاي معيار مردم شد، مثل «شهامت در راه وطن» تبديل مي‌شود به يك سوژه تاريخي و بخشي از آيين‌هاي ما مي‌شود. مادامي كه اين گونه نيست با جشنواره‌هاي دولتي و هزينه كردن نمي‌شود يك موضوع را آييني كنيم و هر سال توقع داشته باشيم به قطر شعر انقلاب بيافزاييم. لذا من از نظر موضوعي دوره موضوعات انقلاب را آغاز شده و تمام شده مي‌بينم. مثل دوره مشروطيت، تمام شدن هم به منزله‌ي نابود شدن و كنار رفتن انقلاب نيست. مقصود اين است كه اين موضوعات تاريخ انقضاء دارد، ما چيزي به نام شعر انقلاب داريم. ولي شاعر امروز ما وقتي شعر مي‌گويد شعر انقلاب نمي‌گويد بلكه شعر در حوزه‌هاي عاطفي و معرفتي مي‌سرايد.

در واقع شما شعر انقلاب اسلامي را مربوط به يك واقعه زمان‌مند و مكان‌مند تاريخي مي‌بينيد تا يك گفتمان معرفتي يا جهان‌بيني خاص؟

بله اين گونه است. اما اين نكته را هم ناگفته نگذاريم، گروهي براي اينكه سعي كنند فضاي بحراني شعر انقلاب را بازسازي كنند، كاريكاتوري از بحران مي‌سازند. بر فرض مثال، جرياني تماميت‌خواه فضاي ديروز را بازسازي مي‌كند و براساس تفسيري كه از فضاي سياست عرضه مي‌كند دوره انقلابي را دوباره باز توليد مي‌كند، مثل حق و باطل و نفاق و فتنه و غيره. اين صحنه‌سازي‌ها نمي‌تواند تداوم شعر انقلاب باشد.

من فكر مي‌كنم پروسه نقل موضوعات تاريخي انقلاب اسلامي در ادبيات حداقل در حوزه شعر به صورت عام تمام شده است. هرچند يكي از شكوهمندترين دوره‌هاي تاريخي ملت ايران بود و راجع به آن شعر هم گفته شد و بازسازي معنوي توسط شعر صورت گرفت ولي تا به امروز كشاندن آن و براي شعراي انقلاب اردوگاه قائل شدن و قرنطينه كردن بعضي از شعرا تحت عنوان شعراي انقلاب و جايزه دادن مكرر به آن‌ها و منفك كردن‌شان و توقع داشتن از آن‌ها كه پابه‌پاي بيانيه‌هاي سياسي شعر بگويند كار عبثي است.

‌به جاي خوبي در بحث رسيديم با اين حساب به نظر شما آيا اصلاً هر جريان شعري خاصه جريان شعر انقلاب اسلامي، با قيد انقلاب كه انتقادي بودن را تداعي مي‌كند، مي‌تواند نهادمند باشد. اصلاً شعر انقلاب اسلامي مي‌تواند شعري نهادي باشد؟

نه. چون شعر انقلاب از دل جنبش‌هاي مردمي و شعارهاي انقلاب برخاست. بنابراين شعري كه از زاويه ديد مردم خلق شد نمي‌تواند در نهادها جاسازي شود. من معتقدم شعر انقلاب مادامي شعر انقلاب است كه خاستگاه آن مردم باشند‌، مردمي كه انقلاب كردند. خاستگاه شعر انقلاب بناست توده‌هاي مردم باشند نه نهادهاي دولتي.

از نظر شما يكي از المان‌هاي اصلي جريان شعر انقلاب دغدغه‌ي مخاطب داشتن و مردمي بوده است؟

بله. مردمي بودن يعني با جمع كثير مردم بودن، يعني با عقل عمومي حركت كردن كه يك عقل فعال و معلوم است و معمولاً كم‌تر اشتباه مي‌كند و اگر بگوييم كه اشتباه مي‌كند، توهين به يك ملت كرديم.

به عنوان سوال آخر آيا شما خود را جزو شعراي انقلاب اسلامي مي‌بينيد؟ يعني آيا خود را منتسب به اين جريان مي‌دانيد؟

قضاوت من مهم نيست. مهم اين است كه تاريخ ما را چگونه ارزيابي كند. اگر من به عنوان شاعر، فقط به آرمان‌ها بپردازم و معيشت مردم را رها كنم احساس خيانت مي‌كنم. لذا مثل من خيلي از دوستان هر وقت مردم از اين لحاظ در تنگنا قرار گرفتند اين سختي را در شعر خود منعكس كردند.

من در سال 65 در اوج جنگ شعري دارم كه گفته‌ام: «راستي چه مي‌كنيد/ نان هنوز هست؟/ جسمتان كه سالم است،/ جان هنوز هست؟ روي شانه‌هايتان كه ساحل من است/ از غرور صخره‌ها نشان هنوز هست؟..»...

همان موقع هم نگاهم به موضوع معيشت مردم اين گونه بوده امّا آن نگاه آرمان‌گرايانه را هم از دست نداده‌ايم. من فكر مي‌كنم اين دو جهت موضوعي بايد حفظ شود وقتي تبديل به يك شاعر يكسويه آرمان‌گرا شديم ديگر متوجه چيزي نخواهيم شد و اين‌گونه مي‌شود كه مردم زير بار فشار اقتصادي هستند و ما همچنان از آرمان‌ها و ارزش‌هاي تعريف شده، مي‌گوييم. در نهايت من فكر مي‌كنم شعر انقلاب خاستگاه مردمي دارد و تا زماني زنده است كه به اين خاستگاه و دغدغه‌هاي اصلي مردم وفادار باشد.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار عبدالجبار كاكايي كليك كنيد


شب است و سكوت است و ...

۳۳ بازديد

شب است و سكوت است و ...

شاعر : عليرضا قزوه

شب است و سكوت است و ماه است و من
فغان و غم اشك و آه است و من

شب و خلوت و بغض نشكفته‌ام
شب و مثنوي‌هاي ناگفته‌ام

شب و ناله‌هاي نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو

من امشب خبر مي‌كنم درد را
كه آتش زند اين دل سرد را

بگو بشكفد بغض پنهان من
كه گل سرزند از گريبان من

مرا كشت خاموشي ناله‌ها
دريغ از فراموشي لاله‌ها

كجا رفت تأثير سوز و دعا؟
كجايند مردان بي‌ادّعا؟

كجايند شور‌آفرينان عشق؟
علمدار مردان ميدان عشق

كجايند مستان جام الست؟
دليران عاشق، شهيدان مست

همانان كه از وادي ديگرند
همانان كه گمنام و نام‌آورند

هلا، پير هشيار درد آشنا!
بريز از مي صبر، در جام ما

من از شرمساران روي توام
ز دُردي كشان سبوي توام

غرورم نمي‌خواست اين سان مرا
پريشان و سر در گريبان مرا

غرورم نمي‌ديد اين روز را
چنان ناله‌هاي جگر‌سوز را

غرورم براي خدا بود و عشق
پل محكمي بين ما بود و عشق

نه، اين دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود

من از انتهاي جنون آمدم
من از زير باران خون آمدم

از آن‌جا كه پرواز يعني خدا
سرانجام و آغاز يعني خدا

هلا، دين‌فروشان دنيا‌پرست!
سكوت شما پشت ما را شكست

چرا ره نبستيد بر دشنه‌ها؟
نداديد آبي به لب تشنه‌ها

نرفتيد گامي به فرمان عشق
نبرديد راهي به ميدان عشق

اگر داغ دين بر جبين مي‌زنيد
چرا دشنه بر پشت دين مي‌زنيد؟

خموشيد و آتش به جان مي‌زنيد
زبونيد و زخم زبان مي‌زنيد

كنون صبر بايد بر اين داغ‌ها
كه پر گل شود كوچه‌ها، باغ‌ها


شعر مشترك شاعر ايراني و افغانستاني براي دفاع از پيامبر (ص)

۳۲ بازديد

قرن محمد (ص)

شاعر : مصطفي محدثي خراساني و محمدكاظم كاظمي

يا محمد نفسي سوخته در دل داريم
آتشي سرخ و برافروخته در دل داريم

يا محمد گل داغيم گذر كن بر ما
چشم بر راه چراغيم نظر كن بر ما

قرن غفلت زده اينك شده بيدار شما
بولهب‌ها سرشان گرم به انكار شما

گردباد است كه پيچيده به خود مي‌خيزد
از پس گردنه كوه احد مي‌خيزد

كاخ ابليس زمان بر سرش آوار شده است
نامتان حنجره در حنجره تكرار شده است

نه در اين كوه صداي همگان خواهد ماند
آنچه در حنجره ماست همان خواهد ماند


شعري تقديم به ساحت مقدس پيامبر (ص)

۳۳ بازديد

با فريب خوردگاني كه به سوداي شهرت و به تحريك بازماندگان نسل ابولهب و ابوجهل ، بر چهره خاندان رسالت (ع) خاك مي‌پاشند ، غافل از اين كه « نصر من الله و فتح قريب » :

برادر شيطان

شاعر : رضا اسماعيلي

مهم شدي ، نشدي؟! سايه‌ات شده سنگين
بيا كمي تو كنار دل خودت بنشين

سرت شلوغ و دلت منزوي است فكري كن!
براي اين دل تا خورده ، اين دل مسكين

شنيده‌ام كه تو گم كرده‌اي خودت را باز
و باد مي‌بردت سمت «هيچ» بعد از اين

دوباره جلوه دنيا گرفته چشمت را
دوباره كرده تجمل دل تو را تزئين

نشسته مثل مگس، روي نفس پروارت
غبار عافيتي زرد ، كام او شيرين !

هنوز بر سر نفس تو شاخ شيطان است
شدي تو بنده اين غول وحشي بي‌دين

زدي تو لاف « اناالحق » برادر شيطان !
شنيده‌ام كه خدا را نمي‌كني تمكين

زدي صلاي« اناالحق » ، تو خاك بي‌مقدار
خدا كجا ، تو كجا ، اي پديده خود بين؟

دهن كجي به خدا كردي و نفهميدي
كه حك به روح تو شد ، آيه « ولاالضالين »

به روي حضرت آيينه خاك پاشيدي
شدي تو مثل ابوجهل و بولهب ، بي‌دين

مباد اين كه شوي گرم كار خود بيني
خدا كند كه بيفتي ز تخت «من» پايي

تو خود حجاب خودي ، از ميان چو برخيزي
پرنده مي‌شوي و مي‌پري به «عليين »

خدا، فرشته، تبسم، بهشت، سيب سرخ
هبوط ، وسوسه، شيطان ... كدام ؟ آن يا اين

بيا و بار دگر انتخاب كن «آدم»
تويي و برزخ اين انتخاب ، بعد از اين


عليرضا قزوه جايزه كتاب فصل را به مرحوم پزشكيان تقديم كرد

۳۸ بازديد

به گزارش خبرنگار كتاب و ادبيات خبرگزاري فارس، شب گذشته مراسم اختتاميه بيست و يكمين دوره جايزه كتاب فصل برگزار شد و اين جايزه در بخش هاي مختلف اهدا شد كه عليرضا قزوه شاعر معاصر با كتاب «صبح بنارس» در بخش شعر برگزيده شد.

بنابراين گزارش اين شاعر معاصر جايزه خود را به شاعر درگذشته و انقلابي محسن پزشكيان تقديم كرد.

وي در اين باره در وبلاگ شخصي خود نوشت: امروز شنيدم كتاب «صبح بنارس» كه شعرهاي پنج سال آخر من در هند بود و توسط شهرستان ادب منتشر شده بود جايزه بيست و يكمين دوره كتاب فصل را در بخش شعر به خود اختصاص داده است. ارزش مادي و معنوي اين جايزه را تقديم مي كنم به زنده ياد محسن پزشكيان.

شاعري كه در عين شايستگي هرگز فرصت شناخته شدن نيافت. شاعري از اهل مبارزه و اعتراض كه از زندانيان زمان شاه بود و در اوايل انقلاب براي ديدار امام به قم مي رفت كه در تصادفي با فرزند كوچكش به ديار باقي شتافتند. خدايشان بيامرزاد.

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


شعري براي هفته دفاع مقدس

۳۴ بازديد

صداي آژير

شاعر : محمد غفاري

صداي قرمز آژير در فضا ممتد
خبر دوباره به شكلي سياه مي‌آمد

«علامتي كه هم اكنون....» و مادري مي‌رفت
دوان دوان و سراسيمه، ترس بيش از حد

كه شيرخواره خود را گرفته در آغوش
فشرده است به قلبي كه تندتر مي‌زد

به سمت زيرزمين بر لب آية الكرسي
هجوم بمب به فكرش دوباره مي‌افتد

نگاه كرد به كودك چقدر آرام است
خدا نكرده، نه، اصلا، ولي، اگر، شايد....

و مادرانگي‌اش در تمام اين ابيات
بهانه‌اي شد و يك روضه ياد من آمد:

زني نشسته غريبانه اشك مي‌ريزد
رباب هيچ از اين زندگي نمي‌خواهد!

صداي بمب، در آغوش مادري كودك
نه كودكي و نه مادر، صدا نمي‌آيد