من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

لال

۳۱ بازديد
 

ز تحسينم خدا را لب فروبند
نه شعر ست اين بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه ميپنداري اي دوست
بسوزان اين دل خوشباورم را
سخن تلخ است اگا گوش ميدار
كه در
گفتار من رازي نهفته است
نه تنها بعد از اين شعري نگويند
كسي هم پيش ازين شعري نگفته است
مرا ديوانه ميخواني دريغا
ولي من بر سر گفتار خويشم
فريب است اين سخن سازي فريب است
كه من خود شرمسار كار خويشم
مگر احساس گنجد در كلامي
مگر الهام جوشد با سرودي
مگر
دريا نشيند در سبويي
مگر پندار گيرد تار و پودي
چه شوق است اين چه عشق است اين چه شعر است
كه جاان احساس كرد اما زبان گفت
چه حال است اين كه در شعري توان خواند
چه درد است اين كه در بيتي توان گفت
اگر احساس من گنجيد در شعر
بجز خاكستر از دفتر نمي ماند
گر الهام مي
جوشيد با حرف
زبان از ناتواني در نمي ماند
شبي همراه اين اندوه جانكاه
مرا با شوخ چشمي گفتگو بود
نه چون من هاي و هوي شاعري داشت
ولي شعر مجسم چشم او بود
به هر لبخند يك حافظ غزل داشت
به هر گفتار يك سعدي سخن بود
من از آن شب خموشي پيشه كردم
كه شعر او خداي
شعر من بود
ز تحسينم خدا را لب فرو بند
شعر است اين بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه مي پنداري اي دوست
بسوزان اين دل خوشباورم را


پرده رنگين

۳۸ بازديد
 

با شبنم اشك من اي نيلوفر شب
گلبرگهاي خويش را شادابتر كن
هر صبح از دامان خود خاكسترم را
بر گير و در چشمان بخت بي هنر كن
اي صبح اي شب اي سپيدي اي
سياهي
اي آسمان جاودان خاموش دلتنگ
اي ساحل سبز افق
اي كوه اي بلند
اي شعر
اي رنج اي ياد
اي غم كه دست مهربانت جاودانه
چون تاج زرين بر سرم بود
بازيچه دست شما فرسود فرسود
اي خيمه شب بازان افلاك
اي چهره پردازان چالاك
وقت است صندوق عدم را
درگشاييد
بازيچه فرسوده را پنهان نماييد
اي دست ناپيداي هستي
بازيچه چون فرسوده شد بازيچه نو كن
اي مرگ با آن داس خونين
اين ساقه پژمرده را ديگر درو كن
اي آدمك سازان بي باك
اي يمه شب بازان افلاك
اي چهره پردازان چالاك
من هديه آوردم بهار و بابكم را
دنبال اين بازيچه هاي نو بياييد
اي دست ناپيداي هستي
با اولين لبخند فردا
خورشيد خونين را بيفروز
مهتاب غمگين را بياويز
در پرده رنگين تزوير
با نغمه نيرنگ تقدير
چون هفته ها و ماه ها و قرن ها پيش
اين آدمك هاي ملول بي گنه را
هر جا به هر سازي كه ميخواهي
برقصان
تو مانده اي با اين همه رنگ
من ميروم با آخرين حرف
اي خيمخ شب باز
در غربت غمگين و دردآلود اين خاك
آزاده اي زنداني تست
قرباني قهر خدا نامش محبت
زنجير از پايش جدا كن
او را چو من از دام تزويرت رها كن
همراه اين آزرده درد آشنا كن


كبوتر و آسمان

۲۹ بازديد
 

بگذار سر به سينه من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد كه پيش ازين نپسندي به كار عشق
آزار اين رميده سر در كمند را
بگذار سر به سينه
من تا بگويمت
اندوه چيست عشق كدامست غم كجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمري است در هواي تو از آشيان جداست
دلتنگم آن چنان كه اگر ببينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان
آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب


كوچه

۳۰ بازديد
 

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه
جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران
است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم
بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم


هنگامه

۳۰ بازديد
 

اي دل لبريز از شوق و اميد
كاش ميديدي كه فردا نيستيم
كاش ميديدي كه چون پنهان شديم
در همه آفاق پيدا نيستيم
گرچه هر مرگي تسلي بخش ماست
كاندر اين
هنگامه تنها نيستيم
بدتر از مرگ است ان دردي كه باز
زندگي ميخندد و ما نيستيم


شراب شعر چشمهاي تو

۳۱ بازديد
 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه ام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام
شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز
رود آنجا كه مي يافتند كولي هاي جادو گيسوش شب را
همان جا ها كه شب ها در رواق كهكشان ها خود مي سوزند
همان جاها كه اختر ها به بام قصر ها مشعل مي افروزند
همان جاها كه رهبانان معبدهاي ظلمت نيل مي
سايند
همان جا ها كه پشت پرده شب دختر خورشيد فردا را مي آرايند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا كه راه خواب من بسته است
همين فردا كه روي پرده پندار من پيداست
همين فردا كه ما را روز ديدار است
همين فردا كه ما را روز آغوش و نوازش هاست
همين فردا
همين فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
دل بي تاب و بي آرام من از شوق لبريز است
به هر سو چشم من رو ميكند فرداست
سحر از ماوراي ظلمت شب مي زند لبخند
قناري ها سرود صبح
مي خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور مي بينم كه مي آيي
ترا از دور مي بينم كه ميخندي
ترااز دورمي بينم كه مي خندي و مي آيي
نگاهم باز حيران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشك اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد
شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند
تبسم هاي شيرين ترا با بوسه خواهم چيد
وگر بختم كند ياري
در آغوش تو
اي افسوس
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
هوا آرام شب
خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بيدار است


صفير

۳۰ بازديد
 

طبيبان را ز بالينم برانيد
را از دست اينان وا رهانيد
به گوشم جاي اين آيات افسوس
سرود زندگاني را بخوانيد
دل من چون پرستوي بهاري است
ازين صحرا به
آن صحرا فراري است
شكيب او همه در پي شكيبي است
قرار او همه در بي قراري است
دل عاشق گريبان پاره خوشتر
به كوي دليران آواره خوشتر
غم دل با همه بيچارگي ها
از اين غم ها كه دارد چاره خوشتر
دلم يك لحظه در يك جا نماندست
مرا دنبال خود هر سو كشاندست
به هر
لبخند شيرين دل سپردست
براي هر نگاهي نغمه خواندست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سينه لبريز تمناست
هنوز اين جان بر لب مانده ام را
در اين بي آرزويي آرزوهاست
اگر هستي زند هر لحظه تيرم
وگر از عرش برخيزد صفيرم
دل از اين عمر شيرين برنگيرم
به اين
زودي نمي خواهم بميرم


فقير

۲۸ بازديد
 

اي بينوا كه فقر تو تنها گناه تست
در گوشه اي بمير كه اين راه راه تست
اين گونه گداخته جز داغ ننگ نيست
وين رخت پاره دشمن حال تباه تست
در كوچه هاي يخ زده
بيمار و دربدر
جان ميدهي و مرگ تو تنها پناه تست
باور مكن كه در دلشان ميكند اثر
اين قصه هاي تلخ كه در اشك و آه تست
اينجا لباس فاخر كه چشم همه عذرخواه تست
در حيرتم كه از چه نگيرد درين بنا
اين شعله هاي خشم كه در هر نگاه تست


ماه و سنگ

۳۰ بازديد
 

اگر ماه بودم به هرجا كه بودم
سراغ ترا از خدا ميگرفتم
وگر سنگ يودم بههرجا كه بودي
سر رهگذر تو جا ميگرفتم
اگر مادر بودي به صد ناز شايد
شبي
بر لب باممن مينشستي
وگر سنگ بودي به هر جا كه بودم
مرا ميشكستي مرا مي شكستي


شبنم و چراغ

۳۰ بازديد
 

باز از يك نگاه گرم تو يافت
همه ذرات جان من هيجان
همه تن بودم اي خدا همه تن
همه جان گشتم اي خدا همه جان
چشم تو اين سياه افسونكار
بسته با صد
فريب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نيست
كز تو پنهان كنم نگاهم را
چشم تو چشمه شراب من است
هر نفس مست ازين شرابم كن
تشنه ام تشنه ام شراب شراب
مي بده مي بده خرابم كن
بي تو در اين غروب خلوت و كور
من و ياد تو عالمي داريم
چشمت آيينه دار اشك من است
چراغي و شبنمي داريم
بال در بال هم پرستوها
پر كشيده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پيوند
پيش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گويم كه در پسند آيد
دلم از اين غروب تنگ تر است