من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

زندگي

۲۹ بازديد
 

در باغِ “بي برگي“ زادم.

و در ثروت فقرغني گشتم.

و از چشمه ي ايمان سيراب شدم.

و در هواي دوست داشتن، دم زدم.

و در آرزوي آزادي سر برداشتم.

و در بالاي غرور، قامت كشيدم.

و از دانش، طعامم دادند.

و از شعر، شرابم نوشاندند.

و از مِهر، نوازشم كردند،

و“ درحقيت“، دينم شد و راهِ رفتنم.

و“خير“، حياتم شد و كار ماندنم.

و“زيبايي“، عشقم شد و بهانه ي زيستم!


غريب

۲۹ بازديد
 

اين جا، جاي من نيست.

بر روي اين زمين غريبم.

اين آسمان ، سقف خانه ي من نيست.

نبايد به اين جا مي آمدم.

اين جا تبعيدگاه من است.

چه گناهي مرا به اين غربت دور رانده است؟


گمشده

۳۲ بازديد
 

هركسي گمشده اي دارد،

و خدا گمشده اي داشت.

هركسي دوتاست،

و خدا يكي بود.

و يكي چگونه مي توانست باشد؟

هركسي به اندازه اي كه احساسش مي كنند، هست،

و خدا كسي كه احساسش كند، نداشت.

عظمت ها همواره در جستجوي چشمي است كه آن را ببيند.

خوبي ها همواره نگران كه آن را بفهمند.

و زيبايي همواره تشنه ي دلي است كه به او عشق ورزد.

و قدرت نيازمند كسي است كه در برابرش رام گردد.

 و غرور در جستجوي غروري است كه ان را بشكند.

و خدا عظيم بود و خوب و زيبا و پر اقتدار و مغرور،

امّا كسي نداشت.

و خدا آفريدگار بود و چگونه مي توانست نيافريند.

زمين را گسترد و آسمان ها را بر كشيد.

كوه ها برخاستند و رودها سرازير شدند و درياها آغوش گشودند.

و طوفان ها برخاست و صاعقه ها درگرفت.

و باران ها و باران ها و باران ها.

“در آغاز هيچ نبود، كلمه بود و آن كلمه خدا بود“.

و خدا يكي بود و جز خدا هيچ نبود.

و با نبودن چگونه توانستن بود؟

و خدا بود و با او اعدام بود.

و عدم گوش نداشت.

حرف هايي هست براي گفتن كه اگر گوشي نبود، نمي گوييم.

و حرف هايي هست براي نگفتن،

حرف هايي كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمي آورند.

و سرمايه ي هركسي به اندازه ي حرف هايي است كه براي نگفتن دارد.

حرف هاي بي قرار و طاقت فرسا

كه همچون زبانه هاي بي تاب آتشند.

كلماتش هريك انفجاري را در دل به بند كشيده اند.

اينان در جستجوي مخاطب خويشند.

اگر يافتند آرام مي گيرند

و اگر نيافتند ، روح را از درون به آتش مي كشند.

و خدا براي نگفتن، حرف هاي بسيار داشت.

درونش از آن ها سرشار بود.

و عدم چگونه مي توانست مخاطب او باشد؟

و خدا بود و عدم.

جز خدا هيچ نبود.

در نبودن، نتوانستن بود.

با نبودن، نتوان بودن.

و خدا تنها بود.

هركسي گمشده اي دارد.

و خدا گمشده اي داشت.


غروب كن

۲۷ بازديد
 

اي خورشيد،

بر دم دروازه ي مغرب ايستاده اي چه كني؟

چشم انتظار كيستي؟

غروب كن!

بگذار شب بيايد.

بگذار جامه ي سياهش را بر چهره ي كائنات افكند.

بگذارشب بر سرم باز خيمه زند


هبوط

۲۸ بازديد
 

مرا كسي نساخت، خداساخت؛

نه آن چنان كه “كسي مي خواست“،

كه من كسي نداشتم.

كسم خدا بود، كس بي كسان.

او بودكه مرا ساخت،آن چنان كه خودش خواست.

نه از من پرسيد و نه از آن “منِ ديگر“م.

من يك گِلِ بي صاحب بودم.

مرا از روح خود در آن دميد.

وبر روي خاك و در زير آفتاب،

تنها رهايم كرد.

“مرا به خودم واگذاشت“.


آدم هاي بزرگ

۲۸ بازديد
 

كساني كه خود بسيارند،

نيازي به هم وطن ندارند .

كساني كه خود آزادند،

از زندان به ستوه نمي آيند.

آدم هاي اندكند

كه به ازدحام محتاجند.


پرستوي مسافر

۲۸ بازديد
 

من هم در اين شهر غريبم.

طوفاني نيز مرا آواره كرده است.

مرا نيز در اين بي آشياني خويش شريك كنيد.

من نيز چون شما آشياني ندارم.

من نيز مرغ سرزمين گمشده اي هستم.

پرستوي مسافري هستم.


رزاس

۲۸ بازديد
 

گل رُزاس با اين خاطرات و پيوستگي ها

كه در اين معبد كشف شده است

به من ثابت كرد كه اين همان گلي است

كه من سال هايي كه نمي دانم كي بوده است،

گم كرده بودم و اكنون به تصادفي

كه هرگز تصّورش نيز نمي رفت،پيدا شد.

گل رُزاس !

چه نام قشنگي،چه جاي خوبي،چه سمبل زيبايي!

چه گل ظريفي، و چه گذشته اي ،چه شكوهي!

گل رُزاس!

گلي مورد احترام و تقدس مردم پارت

سمبل الهه ي باران وبركت و رويش و بهار و آباداني!

گل رزاس همچون گل هوما،گل سوماي هنديان،

نام گل صوفي اسلام است.


خدا ، علي ، معبد

۲۸ بازديد
 

چه خانه ي سرد و احمق و بي روحي است طبيعت

كه خدا از آن رفته باشد!

چه شب دراز وتاريك زمستاني است تاريخ

كه علي در آن مرده باشد!

و چه قبرستان عزادار و غم زده اي است زمين

كه در آن معبد نباشد!


خداي المپ

۲۸ بازديد
 

اگر قدرت از“دست دادن“را مي فهميدند،

من اكنون يكي از خدايان المپ مي بودم

و اگر براي ضعف نيز

در برابر هركول،مجسّمه اي مي ساختند ،در قبال “از دست دادن“!

همه ي پرستندگان ربّ النوع ها

تنديس مرا بر مي گزيدند.