من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

صاحبدرد

۲۶ بازديد

 

بيان درد مكن ، جز براي صاحبدرد
من اهل دردم و، دانم دواي صاحبدرد

ز يادگار خوش خويشتن مگو ايدوست
بمحفلي ، كه شدي آشناي صاحبدرد

كنون كه هر كس اسير هواي نفسانيست
كسي چگونه شناسد ، بهاي صاحبدرد

بكوي دلشدگان رو ، چو حاجتي داري
كه مستجاب تر آيد دواي صاحبدرد

مخواه از ني دلسوخته سرود اميد
ز سينه ، خسته بر آيد صداي صاحبدرد

مقام درد ببين ، با هنر بخوانندش
كسي كه خوب در آرد ، اداي صاحبدرد

هزار تجربه كرديم ، غير درد نبود
بدرد خانه گيتي ، شفاي صاحبدرد

طلاي رنگ مرا بين و اعتبار مرا
كه با خبر شوي از كيمياي صاحبدرد

از آن اميد بدرمان درد ها دارم
كه چرخ پر بود از واي واي صاحبدرد


لوح مخدوش

۲۸ بازديد

 

من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيد
بهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد

عاشقانرا بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيد

خون دل بود نصيبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب آمده مي نوش كنيد

بعد من سوگ مگيريد ، نيرزد به خدا
بهر هر زرد رخي ، خويش سيه پوش كنيد

غير غم دارو ندارم بجهان چيست مگر؟
رشك كمتر بمن ، هستي بر دوش كنيد

خط بطلان بسر نامه هستي بكشيد
پاره اين لوح سبك پايه مخدوش كنيد

سخن سوختگان طرح جنون مي ريزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش كنيد


علي

۲۸ بازديد

 

چون، اوج كمال بشري مي بينم
چون، جمع صفان آدمي مي بينم

در دورنماي عالم انساني
كوتاه سخن، فقط علي مي بينم


طوفان شن

۲۸ بازديد

 

سحر به گريه من گلبني جوان خنديد
در اين چمن مگر امروزمي توان خنديد


گمان مكن كه بپاي گلي رسد آبي
چنين كه دامن گلچين بباغبان خنديد


بگوش صبح مگر عو عو سگان برسد
چو گرگ گرسنه بر خفتن شبان خنديد


چگونه طوطي غمگين به بيند آزادي
بگلشني كه قفس بان باشيان خنديد


در آن كوير كه طوفان شن براه افتاد
ستاره گم شد و اشتر بكاروان خنديد


شرار برق زمان بين چه كرده با گلزار
كه دود شعله سروش ببوستان خنديد


ز ميزبان چه بگويم كه دهر تنگ نظر
به لقمه هاي گلو گير ميهمان خنديد


چه غم زكشتي بشكسته زانكه چشمك هاست
ز ساحلي كه بر امواج بيكران خنديد


حباب آب ندانم كه در فضاي ضمير
چه ديده بود ، كه بر چشمه روان خنديد


چو پاي آز بشر در فضا براه افتاد
زمين بعاقبت شوم آسمان خنديد


آشوب خزان

۲۶ بازديد

 

خورشيد دگر نور دلاويز ندارد مه پرتو مات هوس انگيز ندارد

در باد بهاري ز بس آشوب خزان است
گل وحشتي از غارت پاييز ندارد

آنكس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحم مجوييد كه اين نيز ندارد

آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد

گيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف از وسع نظر با من ناچيز ندارد
عاشق ز سر مستي اگر كرد خطايي معشوق كه بحث گله آميز ندارد
سر گرمي بازار جهان داد و ستد هاست آن وام خداييست كه واريز ندارد

سنگين جوهر

۲۵ بازديد

 

خوش خبر مي آيم اي غم از دلم پرواز كن خرمني گل را بدامن مي كشم ره باز كن
روز گارا ز آتش دل بند بندم ، سوختي
در ني جانم ، نواي تازه اي را ساز كن

بر لبم فريادها بود اي هنر پرور زمان
روح خاموش مرا، از نو سخن پرداز كن

اين قلم در حسب حالم ، سخت سنگين جوهر است
اي سرشك خوش سكوتم ،قصه اي ابراز كن


اشك من گل كرده ، اي طاووس خوشرفتار غم
چتر صد رنگت مبارك ، هرچه خواهي ناز كن


اي ترانه خوان خوش غوغا ،اگر بانگي زدي گه گهي هم ياد من با نرگس شيراز كن

گريه سنگين

۲۹ بازديد

 

قلم در دست من ميلرزد از تاب سخن امشب
سر انديشه پردازي نمي آيد زمن امشب

مرا ديوانه بايد گفت ،با اين گريه سنگين
بحالم شمع ميخندد ،بحال سوختن امشب

ردايم عشق وكفشم صبر و راهم بي سرانجامي
ندانم چون بيارامم درون پيرهن امشب

چنان بريان شدم ، بر آتش آشفته بختيها
كه هردم همچو ني دارم ، نوايي دلشكن امشب

غم از من گريه از من، ناله آوارگي از من
تو هم اي مرغ شب بيدار شو ، بانگي بزن امشب

هوا تاريكتر از شب ز آه بينوايان شد
افق رنگين كمان بندد ز اشك مرد وزن امشب


جلوه باور

۲۸ بازديد

 

از ندامت سوختم ، يا رب گناهم را ببخش مو سپيد از غم شدم،روي سياهم را ببخش
  ظلم را نشناختم ، ظالم ندنستم كه كيست گوشه چشمي باز كردم ،اشتباهم را ببخش
  ابر رحمت را بفرما ، سايه اي آرد به پيش اين سر بي سايبان بي پناهم راببخش
  از گلويم گر صدايي نابجا آمد برون توبه كردم، سينه پر اشك وآهم را ببخش
  اي زمان برزيگر كوري شدم در كار كشت كشتزارم را مسوزان وگياهم را ببخش
  ديگر اي طوفان غم ، در باغ ما سروي نماند بيدهاي خشك برگ رنجگاهم راببخش
  جلوه هاي باورم يارا حبابي پوچ بود رنگ جو چشم دوبين كج نگاهم را ببخش

معني انسان

۲۸ بازديد

 

بحث ايمان دگر و جوهر ايمان دگر است
جامه پاكي دگر وپاكي دامان دگر است

كس نديديم كه انكار كند وجدان را
حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است

كس دهان را به ثناگويي شيطان نگشود
نفي شيطان دگر و طاعت شيطان دگر است

كس نگفته است ونگويد كه دد وديو شويد
نقش انسان دگر ومعني انسان دگر است

كس نيامد كه ستايد ستم وتفرقه را
سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است

هركه ديدم بخدمت كمري بست بعهد
مرد پيمان دگر وبستن پيمان دگر است

هركه ديديم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است

هركه ديديم بهم ريخته احوالي داشت
موي افشان دگر و سينه پريشان دگر است

هركه ديديم دم از طاعت سلماني زد
نام سلمان دگر وكرده سلمان دگر است


اشك

۲۷ بازديد

 

در زمان هميشه شب، اي اشك
آفتابي به سينه ي ما بود

روزگارا ، تو باش وخورشيدت
مهر شب تاب من ، غزلها بود