دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۳ ۲۷ بازديد
خورشيد دگر نور دلاويز ندارد مه پرتو مات هوس انگيز ندارد
در باد بهاري ز بس آشوب خزان است
گل وحشتي از غارت پاييز ندارد
آنكس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحم مجوييد كه اين نيز ندارد
آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد
گيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف از وسع نظر با من ناچيز ندارد
عاشق ز سر مستي اگر كرد خطايي معشوق كه بحث گله آميز ندارد
سر گرمي بازار جهان داد و ستد هاست آن وام خداييست كه واريز ندارد