در خواب راه ميروم
ميروم آنقدر
تا ميرسم به سرزمينهايي دور
كه مرا صدا ميزنند
مرا صدا ميزنند
بيدار ميشوم
در خواب راه ميروم
ميروم آنقدر
تا ميرسم به سرزمينهايي دور
كه مرا صدا ميزنند
مرا صدا ميزنند
بيدار ميشوم
چه بر سرش آمده
نه راه پيش دارد نه پس
گوزن مغرور
درخت پير
افتاده در دام شاخههاي درخت جوان
بدمستي ميكنم
پرت ميكنم كتاب و دفتر را
ناسزا ميگويم
به شب به فردا به دنيا
به خودم
به زنجيري كه پيدا نيست
تا پاره كنم
دائماً چنگ ميزنم به هوا
پلنگي از درونم نعره ميكشد به سمت هيچ
- يعني چه؟
آن آرامش بزرگ
كجا رفت
مينشينم گوشهاي
چشم ميدوزم به دوردست
آيا آنجا چيزي هست
چترش را گشوده بود
تنها بود
چترش را بست
با هم رفتند
با صورتي خيس
آنقدر خلاف موج شنا خواهم كرد
تا رودخانه مسيرش را عوض كند
يا غرق شوم
در خوابي
كه براي تو ديدهام
ساعت خوابيده است
خواب ميبيند
عقربهها به هم رسيدهاند و
آراماند
اما همهي راهها
كه با پا پيموده نميشوند
دستت را به من بده