دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۶ ۳۰ بازديد
بدمستي ميكنم
پرت ميكنم كتاب و دفتر را
ناسزا ميگويم
به شب به فردا به دنيا
به خودم
به زنجيري كه پيدا نيست
تا پاره كنم
دائماً چنگ ميزنم به هوا
پلنگي از درونم نعره ميكشد به سمت هيچ
- يعني چه؟
آن آرامش بزرگ
كجا رفت
مينشينم گوشهاي
چشم ميدوزم به دوردست
آيا آنجا چيزي هست