از ميان جملهي آدمها
بيرونت كشيدم
تو يك كلمهي شيرين بودي
كلمهي عشق نه
عشق تلخ است
كلمهي دوستي نه
شوق نه
دوستي گَس است و شوق شور
تو مثل كلمهي خيال مثل كلمهي خواب
شيرين بودي
از ميان جملهي آدمها
بيرونت آوردم
آوردم
چون كلمهاي عزيز
در پرانتزِ آغوشم
مثل كلمهي خواب
پريدي و رفتي
ميان جملهي آدمها
چرا بترسم از فصلها
سر در پيِ هم گذاشتهاند
كمر به نابوديِ خود بستهاند
به هم حملهور ميشوند از هم فرار ميكنند
چرا بترسم من
گلهاي از گراز انگار
در پيِ هم ميدوند
لگدكوب ميكنند بوتهها و گلها را
و بالِ زلالِ پروانهام ...
دلشورههاي مناند
كه باد را ميبرند
از فصلي به فصلي
دنبالِ بالِ تو
در را باز نكردي
دوچرخهي پستچي در باران زنگ زد
باز كن
آلبوم تمبرهايت را
نگاه كن
جاي خالي تصويري را
كه برايت خبرهايي آورده بود
و ...
باطل شد
نميتوانم با كلاشينكف شعر بنويسم
نميتوانم با كوكتلمولوتف نقش بزنم روي كاغذ
نميتوانم با تفنگ ...
تُف بر تفنگ
تُف بر كوكتلمولوتُف
بر كلاشينكف
بر همهي اين كلمات تُف
اينها شاعرانه نيستند
ميخواهم از تو بنويسم
اما تو را با همين كلمات نقش كردند
بر زمين
دريا عميق است
تنهايي عميقتر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنيم
پيش از آن كه غرق شويم
سراسيمه سرميزنم
به هر گوشه و كنار
نيست
برميگردم
سرمي زنم
به ديروز به پارسال
نيست
سرميزنم به فردا
به سالي ديگر
پيدا نميكنم
سرميزنم به ديوار
نيست
پيدا نميكنم
زمانيست كه از كلمات خستهام
گروه گروه هجوم ميآورند
مينشينند در سرم
مثل دستهي پرندگان
بر سرِ درختي
دست بر دست ميكوبم
بانگ برميكشم
ميپرند و پراكنده ميشوند
يك پرندهي خاموش اما
نه ميترسد نه ميرود
نه آوازش را ميخواند
اعتراف ميكنم
هرچه كردم اشتباه بود
هرچه گفتم اشتباه بود
هرچه ديدم اشتباه بود
درختها سبز نبودند
سربي بودند
آسمان را نشانه گرفته بودند
اعتراف ميكنم
خواب ديدنام اشتباه بود
بيدارشدنام اشتباه بود
آنها روياهاي مخملي بودند
كابوسها را نميديدم
اعتراف ميكنم
سكوت كردنام اشتباه بود
فرياد كشيدنام اشتباه بود
گوش تا گوش آسمان سنگين بود
از دريايي واژگون
و تازيانهاي كه برق ميزد
خيرگي چشمم بود
اعتراف ميكنم
هرجا رفتم اشتباه بود
برگشتنام اشتباه بود
تنها مردنام اشتباه نيست
اگر برگشتم
دوباره اشتباه ميكنم
همه چيز اعتراف بود
ببخشيد
دوباره اعتراف ميكنم
همه چيز اشتباه بود
ببخشيد
دوباره اشتباه ميكنم ...
در را به رويم بستيد
كليد را چرخانديد
و رفتيد
نميدانيد
بعد از هر غروب
شب به ملاقاتم ميآيد
پيغامم را ميبرد
ميرساند به گوش تا گوش زمين