من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

آسمان برقي زد

۳۰ بازديد

 

آسمان برقي زد

و من به لحظه‌اي همه چيز را فهميدم

 

بازگو نمي‌توانم كرد

جز با زبان اين باران


مي ترسم از عشق

۲۹ بازديد

 

مي‌ترسم از عشق

از عشق مي‌ترسم


اين شعرهاي عاشقانه كه مي‌نويسم

سوت زدنِ كودك است  در تاريكي


در ظلمات مانده بودم

۲۸ بازديد

 

در ظلمات مانده بودم

بوي تو پيچيد در دلم

روشن شد  همه جا

تو را ديدم

بوي تو رفت  رفت

 

محبوبه‌ي شب‌ام

كاش

در ظلمات مانده بودم


ساقه علفي

۲۸ بازديد

 

ساقه‌ي علفي

كنار ساقه‌ي علفي

در علفزاري انبوه

 

در باد خم مي‌شويم

به سمت ديگري

و ديگري

به سمت ديگري

و ديگري

به سمت ديگري

و ديگري ...


مي پرسم چرا

۲۶ بازديد

 

مي‌پرسم  چرا  چرا  چرا

و صورتم را در دست‌هايم  پنهان مي‌كنم

 

چرا اين دست‌ها

نتوانستند كاري كنند

جز پنهان كردنِ صورتم


همه كلمات

۲۸ بازديد

 

همه‌ي كلمات

معناي تو را مي‌دهند

مثل گل‌ها همه

كه بوي تو را پراكنده‌اند

 

سكوت كرده‌ام

كه فراموشت كنم

اما مدام

مثل زنبوري سرگردان

رانده از كندويش

دورِ گلم  مي‌گردم


با خود فكر مي كنم

۲۸ بازديد

 

با خود فكر مي‌كنم

عاقبت اين ماجراي ما

به كجا منتهي خواهد شد

ماجراي من و اين  وَهم

كه مرزِ ميان كابوس و روياهايم را درهم ريخته‌است

 

مهي فراگرفته  بيرون و درونم را

نه مي‌گذارد كه ببينم خود را

نه چشم‌اندازِ پيرامونم را

 

فرو خواهد نشست

مي‌دانم

فرو خواهد نشست

 

با خود فكر مي‌كنم

در خاليِ بي‌مرزِ بعد از آن

ديگر چه مانده برايم

كه ببينم


من آويخته از طناب بودم

۲۷ بازديد

 

من آويخته از طناب بودم و

تو

تفنگ در دست


شليك كردي

 

شليك كردي به طناب

برگشتم  به زندگي

 

خطا رفته بود

دوباره داري  نشانه مي‌روي

قلب هدف را

 

درست نشانه گرفتي

بزن

زندگي همين‌ است

كه شليك مي‌شود از دست‌هاي تو


آخ

۲۸ بازديد

 

آخ !

پيشاني‌ام ...

چه تصادفي !


مقصر كيست ؟

من ؟

ماشينِ پشتِ سر ؟

يا ياد تو

كه پيچيد بي‌هوا در سرم ؟

 

                             - مقصر فرار كرد آقاي پليس !

                             
                             - نه

                               مقصر شماييد

                               حق با كسي‌ست

                               كه فرار مي‌كند

 


در آينه  خون از پيشاني‌ام جاري‌ست

سرم  به سنگ نخورده

باز

تخته‌گاز مي‌روم


از پنجره ات نگاه كن

۲۸ بازديد

 

از پنجره‌ات نگاه كن

خيابان شلوغ

همهمه‌ي مردم

سرسام ماشين‌ها

همه‌  وهم‌اند

فراموش‌شان كن

ببين

كشتي‌يي غول‌پيكر

بر آب‌هاي مواج

بالا و پايين مي‌شود

لنگر برمي‌دارد

سوت مي‌كشد

 

مرغ‌هايي جيغ‌كشان مي‌چرخند

بر فراز موج‌هايي

كه شكل جزيره‌اي دور را با خود آورده‌اند

نمي‌بيني؟

 

نمي‌بيني

مهي غليظ تمامي اين‌ها را در خود پوشانده‌است

مه را هم نمي‌بيني

كه مثل قارچ روييده‌است در آن

خيابان شلوغ

همهمه‌ي مردم

سرسام ماشين‌ها

 

پنجره‌ات را ببند