من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

نشاط عيد نخواهد برد برون ز خاطر ما غم را

۳۱ بازديد

 

نشاط عيد نخواهد برد  برون ز خاطر ما غم را 

كه زنده در دل ما دارند  هميشه داغ محرم را

 

غم و نشاط درين عالم  به حكم عدل برابر بود

نشاط را دگران بردند  گذاشتند به ما غم را

 

اگر به جامه ي رنگارنگ  چو طفل چشم سيه كرديم

به رنگ سرمه به ما بستند  سياه پوشي ماتم را

 

چو گل به خنده اگر بوديم  چو تندباد برآشفتند

به زهرچشم كدر كردند  صفاي خاطر خرم را

 

به قهر و جنگ ميان بستند  به هيچ و پوچ و نمي دانند

كه مهر و صلح به پا دارد  بناي كهنه ي عالم را

 

دلم گسست ز جمعيت  كه اين هواي غبارانگيز

جدا ز يكدگر اندازد  چو كاه و دانه دو همدم را

 

به گرد خاطر مخموران  خيال باده نمي گردد

ز جام باده نباشد دور  اگر ز ياد برد جم را

 

بهشت و جوي شرابش را  نديده ايم به خواب اما

كشيده ايم به هشياري  عذاب هاي جهنم را

 

تو سرنوشت مرا اي عشق  به خط روشن خود بنويس

به كاتبان قضا بگذار  خطوط درهم و برهم را


ز شرم گرچه تهي ماند از تو آغوشم

۲۷ بازديد

 

ز شرم گرچه تهي ماند از تو آغوشم
نمي شود شب ديدارمان فراموشم 


دلم كه بود خروشان چو بحر شد خاموش 
چو موج گرم صدايت دويد در گوشم 


زدي به شانه ي من تكيه و ندانستي
كه بار غم فتد از رفتن تو بر دوشم

 
به رنگ بخت منش آفريده است خدا
بيا كه مرده ي آن گيسوي سيه پوشم

 
گَرم تو خون جگر داده اي حلالم باد  
وگر ز جام لبت مي كشيده ام نوشم 

 

به خويش باز نيارد مرا ز مستي عشق
اگر كه بال زنان آيد از سفر هوشم 

 
نمي شود دل دريايي ام تهي از شور
اگر به صورت ظاهر فتاده از جوشم

 
از آن زمان كه جدا ماندم از گل رويت
چو بلبلي كه خزانش زده ست خاموشم

 
به يك دو حرف كنم مختصر حكايت را
ترا ز ياد نبردم مكن فراموشم  


در ملك بي نشاني رانديم كام خود را

۳۲ بازديد

 

در ملك بي نشاني  رانديم كام خود را

تا اوج طاق نسيان  برديم نام خود را

 

ما را به خوردن دل  باشد مدار چون ماه

بر خوان خويش خورديم  رزق تمام خود را

 

لطف زباني او  كم شد چنانكه چندي ست

نشنيده ام جوابي  زان لب سلام خود را

 

در عين تشنه كامي  مستان چو ناز بينند

بر سنگ بي نيازي  كوبند جام خود را

 

تا چند باز ماند  مانند چشم حسرت 

زين خاكدان گسستيم  پيوند دام خود را

 

همچون اجل به سر تاخت  موي سفيد ناگاه

سر كرد پيك پيري  با من پيام خود را

 

جان را به صيقل عشق  از تيرگي بر آور

پيوند جاودان كن  با صبح شام خود را

 

تا ساغرت درست است  مانند جام لاله

از لحظه هاي فرصت  پر ساز جام خود را

 

چندان كه ناله كرديم  يك دل ز جا نجنبيد

بر سنگ آزموديم  سوز كلام خود را


رهنوردان را به پاي سعي منزل دور نيست

۳۳ بازديد

 

رهنوردان را به پاي سعي منزل دور نيست

موج ها را دست از دامان ساحل دور نيست

 

دانه ي اميدواري خوشه در دل بسته است

گر دلم را باشد از آن چشم حاصل دور نيست

 

در بياباني كه دامش از رگ هشياري است

بند اگر پيچد به پاي صيد غافل دور نيست

 

هر كه رفت از ديده مي گويند از دل مي رود

دلبر ما از نطر دور است و از دل دور نيست

 

شهد جان پرور طمع كردم ز چرخ سنگدل

از پشيماني خورم گر زهر قاتل دور نيست

 

از خطا ايمن نه اي در اين چهار انگشت راه

چشم و گوش خويش وا كن حق ز باطل دور نيست

 

چون نهال خشك دل كندم ز حق آب و گل

ريشه ام را گر برون آرند از گل دور نيست


زندگينامه حميد هنرجو

۳۳ بازديد

"براي جستجو در اشعار حميد هنرجو كليك كنيد"

حميد هنرجو

حميد هنرجو در سال 1352 در تهران متولد شد . از سن 10 سالگي تا 18 سالگي ساكن ملاير و از آن پس تاكنون ساكن تهران است . او تحصيلاتش را در مقطع كارشناسي ادبيات فارسي به اتمام رساند . فعاليتهاي او تا كنون شامل نويسندگي ، سردبيري برنامه راديويي ، مسئوليت صفحه كودك و نوجوان در دو روزنامه و عضويت در شوراي تأليف كتابهاي درسي (سال 80 و 81) است . در حال حاضر نيز در زمينه روزنامه‌نگاري و اطلاع‌رساني فرهنگي فعال است . از ميان آثار او نماز هواپيما در سال 79 كتاب سال شناخته شد ، كوچه فرشته‌ها در سال 78 كتاب سال جنگ شناخته و مورد تقدير رئيس جمهور قرار گرفت و كتاب «لبخند تو رنگ انار است» در سال 1381 به خاطر پرداختن به مضمون انسان‌گرايي در ادبيات كودك در سي و هشتمين دوره كتاب بلونيا تقدير شد .

  اشعار حميد هنرجو


اشعار حميد هنرجو

۳۴ بازديد

حميد هنرجو

لينك ورود به اشعار حميد هنرجو

حميد - هنرجو - هنر جو - حميد هنر جو - حميد هنرجو - حميدهنر جو - حميدهنرجو - اشعار حميد - اشعارحميد - اشعار هنرجو - اشعار هنر جو - اشعارهنرجو - اشعارهنر جو - اشعار حميد هنر جو - اشعار حميد هنرجو - اشعار حميدهنرجو - اشعارحميدهنرجو - اشعارحميد هنرجو - اشعارحميدهنر جو - وبلاگ حميد هنرجو - وبلاگ حميدهنرجو - وبلاگ حميد هنر جو - شعر - شعر ايراني - شاعر - شاعر ايراني

لينك ورود به اشعار حميد هنرجو


برنامه يكشنبه 08/08/1390

۳۰ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


عكس

۲۹ بازديد

 

آخر قصه چي مي‌شه؟

كي مي‌ره و كي مي‌مونه؟

يه برگ خسته تا كجا

اسير باد و بارونه؟

 

به من بگو كي مي‌رسه

ميوه‌ي كال آرزو؟

واسه‌ يه بارم كه شده

حقيقتو بهم بگو

 

چشماي تو بهم مي‌گه

تو تا هميشه زنده‌اي

پر بزن از تو قاب عكس!

بگو هنوز پرنده‌اي ...

 

اينو ولي خوب مي‌دونم

سكوت تو يعني صدا

بخون دوباره از وطن

چكاوك شهيد ما

 

اين روزا باز تازه شده

حرف و حديث سفرت

دنبال عكس تازه‌ان

روزنامه‌ها از پسرت ...!

 

عكستو مي‌بينم، ولي

عكس تو رفتار مي‌كنم

ازت خجالت مي‌كشم

خودم رو تكرار مي‌كنم

 

اسم تو اما تا ابد

يه پنجره به بودنه

يه آسمون ساده با

ستاره‌هاي روشنه

 

من و تو و يه قاب عكس

بازم سكوت، بازم نگاه

يه شال سبز، يه قمقمه

يه كوله‌پشتي و كلاه

 

يه ذره خاك و يه پلاك

يه دونه ساعت مچي

آخر قصه چي مي‌شه؟

من كه نفهميدم، تو چي؟


پروانه شدي ...! ( براي شهيد فهميده و همه فهميده ها )

۲۹ بازديد

 

مانند آبوترى سبكبال

از باغِ نگاه ما پريدى

دستى به علامت محبت

بر صورتِ اطلسى آشيدى

پروانه شدى و سبز روييد

بر قامت تو دو بال آوچك

مانند بهار، سبز بودى

اى سبزترين نهالِ آوچك

در دفترِ آسمانِ جبهه

پرواز تو مشق ساده اى بود

در چشمِ زمانه قامت تو

چون قلهِ ايستاده اى بود

با اينكه نهال بودى اى خوب

سر سبزتر از درخت بودى

گل در غم تو سياه پوشيد

يعنى آه سفيد بخت بودى

با ساقه سبز، خنده ات را

در باغ شكوفه ها آشيدم

با اشك، آنار آن نوشتم :

فهميده تر از تو من نديدم...!


برف گل ياس ( براي بچه هايي كه در سنگر مدرسه پرواز كردند )

۲۸ بازديد

 

باز هم مدرسه آوچكِ ما

ياد غمهاى بزرگش افتاد

دفتر خاطره ام غمگين است

شده بى حوصله ، آم حرف مداد

باز در باغچه تخته سياه

مى نويسد گچ آوچك بى تاب

توى گهواره آغوشم باز

مى آند گريه عروسك بى تاب

باز بر سينه ديوار شكفت

عكس پروانه و الهام و هدى

ياد آن روز آه بمباران شد

شهر ما ، مدرسه آوچك ما

باز هم عطر شهيدان پيچيد

آسمان هم شده چشمش اشكى

صورتِ بچه فرشته خيس است

در دل مقنعه هاى مشكى

مثل يك دسته آبوتر ، دلمان

باز از شوِ پريدن پُر شد

باز پرواز قشنگى آرديم

بالمان نيز همان چادر شد

ياآريم دلم آمد لبِ حوض

نوآش از قصه پرواز پُر است

آسمان ، مدرسه دوّم ماست

آه ، گرچه پرِ پروانه شكست ...!

باز هم برفِ گل ياس نشست

بر سر مدرسه آوچكِ ما

ميز اول ،گُلِ سرخى روييد

جاى پروانه و الهام و هُدى