نشاط عيد نخواهد برد برون ز خاطر ما غم را
كه زنده در دل ما دارند هميشه داغ محرم را
غم و نشاط درين عالم به حكم عدل برابر بود
نشاط را دگران بردند گذاشتند به ما غم را
اگر به جامه ي رنگارنگ چو طفل چشم سيه كرديم
به رنگ سرمه به ما بستند سياه پوشي ماتم را
چو گل به خنده اگر بوديم چو تندباد برآشفتند
به زهرچشم كدر كردند صفاي خاطر خرم را
به قهر و جنگ ميان بستند به هيچ و پوچ و نمي دانند
كه مهر و صلح به پا دارد بناي كهنه ي عالم را
دلم گسست ز جمعيت كه اين هواي غبارانگيز
جدا ز يكدگر اندازد چو كاه و دانه دو همدم را
به گرد خاطر مخموران خيال باده نمي گردد
ز جام باده نباشد دور اگر ز ياد برد جم را
بهشت و جوي شرابش را نديده ايم به خواب اما
كشيده ايم به هشياري عذاب هاي جهنم را
تو سرنوشت مرا اي عشق به خط روشن خود بنويس
به كاتبان قضا بگذار خطوط درهم و برهم را