يه باغ پر شكوفه رو شونه ي زمين بود
به دست سر شاخه هاش سيباي نازنين بود
شكوفه ي انارش هلوي آبدارش
نسيم مهربونش برگاي بي قرارش
صدا، صدا، صدا بود تو خواب باغا پيچيد
شكوفه ي انارو از سر شاخه ها چيد
صدا، صدا، صدا بود كه سقف چوبي لرزيد
قلب بزرگِ با با با همه خوبي لرزيد
دود كه به آسمون رفت پدر تو ايوون اومد
از تن شهرم اون شب بگي نگي ، خون اومد
همون شب سيا بود كه بمبو من شناختم
كنار كار دستيام ماشين جنگي ساختم
لوله ي تانك چوبي مداد رنگي ام بود
كت بزرگ بابا لباس جنگي ام بود
گلدونِ ياسِ ايوون باغ خيالي ام شد
خونه ي مردم شهر جعبه ي خالي ام شد
وقتي صدا مي اومد مدادو بر مي داشتم
مثل ضد هوايي رو جعبه ها مي ذاشتم
آژير قرمز مي زد پدر هراسون مي شد
آخه يه گوشه ي شهر دوباره داغون مي شد
مي ديدم از تو جعبه جنازه بيرون مياد
عروسكاي زخمي از تنشون خون مياد
مي ديدم از كوچه مون جنازه هي رد مي شه
داد مي زدم : ادسر بازي داره بد مي شه
بازي ولي جدي بود يه روزي باورم شد
عروسكاي زخمي يكيش، برادرم شد
يه روز كه من بي هوا رفته بودم سراغش
يه پاي چوبي ديدم تو گوشه ي اتاقش
برادرم به من گفت : بازيه جنگ و خنديد
پاشُد منو بغل كرد پاهاش ولي مي لنگيد