من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

چراغ

۲۹ بازديد

 

سبزم نه از آن دست كه گل باشم وباغي

گلدان ترك خورده اي و كنج اتاقي

 

دي شيخ چراغي به كف آورد و طلب كرد

انسان ومن امروز به دنبال چراغي

 

سي سال گذشت از من وآن كودك همزاد

نگرفت ازين گم شده ي خويش سراغي

 

سي سال گذشت از من وعمري كه نيفزود

جز بر دلم اين آتش افروخته   داغي

 

حافظ تو نگفتي كه چراغي رسد از غيب

من منتظرم تا رسد از غيب چراغي


باران

۲۷ بازديد

 

باران گرفت

سيل برآمد

وزيد باد

ديوارهاي فاصله افتاد

پس ناودان نقره اي شهر

تا صبح با گلوي بريده سرود خواند

 

باران كه بند شد

دستي به شانه هاي دماوند

دستي به شانه هاي كلكچال

تهران ، بلند شد.

  

« در روزنامه ها خبري نيست»

توفان نشست و غير هياهو

در شهر حرف تازه تري نيست

مي دانم اين كه قصه ي  ديروز

تكرار مي شود

آه اي سفال كهنه ي من ميهن

تاريخ روي نام تو آوار مي شود


يا علي

۳۰ بازديد

 

از پدرم اسمشُ ياد گرفتم

 وقتي چشام به روي دنيا وا شد

هنوز تو قنداقه بودم ياعلي

گفت و منُ بغل گرفت و پاشد

 

تو عالم بچگي و سادگي

وقتي غمي دنيامُ تاريك مي كرد

پدر ميگفت يا علي و پا مي شد

منُ به آسمونا نزديك مي كرد

 

زمزمه ي ياعلي و ياعلي

از رگِ مادرم تو خونم مي ريخت

شباي تشنه وقتي شيرم مي داد

طعم علي روي زبونم مي ريخت

 

علي كليد خانه ي خدا بود

قفل دل شكسته رُ وا مي كرد

علي مثِ فرشته هاي معصوم

با گريه دنيا رُ تماشا مي كرد

 

ماه شباي مشق بچگي هام

عكس علي بود كه تو چشمه مي ريخت

وقتي علي رُ مي نوشتم رو خط

نام علي برام كرشمه مي ريخت

 

بچگيام عمريه رفته از ياد

با اونكه از غصه دارم تا مي شم

دخترمُ وقتي بغل مي كنم

بازم مي گم يا علي و پا مي شم


جنگ بود

۲۹ بازديد

 

يه باغ پر شكوفه                 رو شونه ي زمين بود

به دست سر شاخه هاش        سيباي نازنين بود

 

شكوفه ي انارش                هلوي آبدارش

نسيم مهربونش                 برگاي بي قرارش

 

صدا،  صدا، صدا بود              تو خواب باغا پيچيد

شكوفه ي انارو                 از سر شاخه ها چيد

 

صدا، صدا، صدا بود            كه سقف چوبي لرزيد

قلب بزرگِ با با               با همه خوبي لرزيد

 

دود كه به آسمون رفت          پدر تو ايوون اومد

از تن شهرم اون شب             بگي نگي ، خون اومد

 

همون شب سيا بود       كه بمبو من شناختم

كنار كار دستيام           ماشين جنگي ساختم

 

لوله ي تانك چوبي       مداد رنگي ام بود

كت بزرگ بابا              لباس جنگي ام بود

 

گلدونِ ياسِ ايوون       باغ خيالي ام شد

خونه ي مردم شهر      جعبه ي خالي ام شد

 

وقتي صدا مي اومد      مدادو بر مي داشتم

مثل ضد هوايي        رو جعبه ها مي ذاشتم

 

آ‍‍ژير قرمز مي زد       پدر هراسون مي شد

آخه يه گوشه ي شهر     دوباره داغون مي شد

 

مي ديدم از تو جعبه     جنازه بيرون مياد

عروسكاي زخمي     از تنشون خون مياد

 

مي ديدم از كوچه مون      جنازه هي رد مي شه

داد مي زدم : ادسر             بازي داره بد مي شه

 

بازي ولي جدي بود      يه روزي باورم شد

عروسكاي زخمي       يكيش، برادرم شد

 

يه روز كه من بي هوا      رفته بودم سراغش

يه پاي چوبي ديدم          تو گوشه ي اتاقش

 

برادرم به من گفت :       بازيه جنگ و خنديد

پاشُد منو بغل كرد         پاهاش ولي مي لنگيد


ما چه بسياريم

۲۹ بازديد

 

پابه پاي قصه در راهيم

    پا به پاي كينه ي كاووس

پا به پاي مكر سودابه

    برستيغ كوه چون آرش

    يا سياوش در دل آتش

    يا حسين تشنه بر صحراي تف تنها

     يا چو يوسف در ته چاهيم

ما چو دريا هاي بي پاياب بسياريم

ما چو طوفان هاي نا آرام در راهيم

            پا به پاي اندوهان تلخ

            پا به پاي بزم و  شادي ها

  نام زال پير

 چون پر سيمرغ در آتش

       نو شداروي شگفت نامرادي ها

 

ذوالفقار مرتضي دردست

بي امان پا در ركاب رخش

ازكوير و كوه

در پناه سايه سار نخل و گردو

      گرم پيكاريم

                  ما چه بسياريم ، بسياريم ، بسياريم

از زلال جاري اروند

تا سپيد تارك الوند

      از سياكوه تا دماوند

                   از ارس تا تنگه ي هرمز

              زير سقف نقره كوب آسمان از عشق سرشاريم

ما چه بسياريم  بسياريم بسياريم .....


حريق آينه

۳۰ بازديد

 

شاد مي خنديد

بر جدار  آينه آهو

در حريق گندم و جو كشتزار نو

 

شاد مي خنديد

روز روشن شبدر

با نسيم چشمهاي او

كودكان باد در فرياد

 

شاد مي خنديد

بر جدار آينه آهو

زندگي جاري

در مسير رود   تا موعود

 

آه اما واژگون شد بخت

برجدار آينه پاشيد

رنگها تا بي نهايت سرخ

سنگها تا بي نهايت سخت

 

شعله ور شد جنگل خورشيد

بر جدار آينه پاشيد

                     خون روشن آهو

در حريق فتنه و شمشير

شعله هاي مست عالمگير

كودكان باد در زنجير

مرزها ويران

ماه در آيينه آويزان                

 

بر جدار آينه جوشيد

                  اشك روشن آهو

سوگواران در كنار او

باد در ميعاد

دشت با تنپوشي از آتش

      رها در مسلخ  فرياد

داد اي بيداد اي بيداد اي بيداد....

 

صبح در كار چراغي نو

تكه تكه نور در جريان

روز با  آيينه هم پيمان

چاوشان فتح عالمگير در ميدان

بيقراري در نگاه روشن ياران

صبح در تسخير گنجشكان

 

 

بار ديگر

بر جدار آينه آهو

تكه هاي نور در پيوند

آينه در چشمه لبخند

نور باران اذان و صبح

آفتاب اسم اعظم

                    در دل پرچم


سايه ميشم

۳۰ بازديد

 

سايه مي شم  سايه مي شم  سايه كه آزار نداره

آسته مياد آسته مي ره با هيچكسي كار نداره

 

تو دشت بي آب و علف  آخر سر مي شم تلف

دور و برم بيابونه  چيزي بجز خار نداره

 

مي خوام سكوتو بشكنم اما صدام در نمياد

سرو به ديوار بزنم اينجا كه ديوار نداره

 

با چه زبون بهت بگم تنهايي آتيشم زده

هيچكي سراغم نمي ياد هيچكي باهام كار نداره

 

مسلمونا  مسلموني  مسلمونا  مسلموني

اينجا ولي مسلموني ديگه خريدار نداره


سهم من

۲۸ بازديد

 

من فقط يه گريه بيشتر دارم و يه خنده كمتر

اينه فرق من  و تو اول وآخر

سهم آسمون كه دلتنگي و ابره

چاره ي من و تو صبره

چاره صبره

واسه سهم نابرابر

من فقط يه گريه بيشتر دارم ويه خنده كمتر

واسه موندن

بين چشمايي كه بي حوصله قهرن

انگاري كاسه ي زهرن

من فقط يه گريه بيشتر

من فقط يه خنده كمتر

اما يك دل دارم از جنس كبوتر

يه دل از جنس كبوتر

بين دستايي كه در حال قنوتن

بين دلهايي كه دنياي سكوتن

سهممُ دادن به آسمون تنها

سهممُ دادن به لاله هاي پرپر

من فقط يه گريه بيشتر

من فقط يه خنده كمتر

 

منُ اين جور مي خواد اونكه بهترينه

با ستاره همنشينه

اون مي گفت

مي خواستم عاشقي كنم كي از تو بهتر

من فقط يه گريه بيشتر

من فقط يه خنده كمتر


فانوس

۲۹ بازديد

 

هنوزم فانوس اين دهكده ام

حرمت نفت و طلا تو خونمه

تو رو با تموم حرفا دوس دارم

اسمتون هنوز سر زبونمه

 

واسه كاشيكاريات دلواپسم

واسه حوضاي عميق نقاشي

واسه آينه كاري طاقاي نور

واسه گنجشككاي اشي مشي

 

هنوزم ساقه ي لاله هاي تو

تازه از اشكاي پنهون منه

مشتي از خاكتو بردار و ببين

تو رگاش نفت تو  و خون منه

 

 اگه من مثل درختا ايستادم

ريشه هام تو دستاي تو محكمه

رگام از تو خون مي گيره شب و روز

منو با اسم تو مي شناسن همه

 

مال من باش و نذار ستاره ها

مث فانوساي مرده بد بشن

وقتي سرما مي زنه زمستونا

از سر نعش درختا رد بش


خاك طلا

۲۹ بازديد

 

روي خاكي كه همين نزديكياست

دل ما اين در و اون در ميزنه

صبح زود دنيا رو بيدار مي كنه

مث گنجشكي كه پر پر مي زنه

 

سنگ فيروزه ي اين خاك طلا

دكمه ي پيرهن عاشقا مي شه

صدف آبي درياي شمال

آشيونه ي پرنده ها مي شه

 

ما همين درختاي تناوريم

روي خاكي كه ديار عاشقي ست

نمي تونيم تو رو تنها بذاريم

وقتي دستمون تو كار عاشقي ست

 

مي زنيم به آب و آتيش واسه تو

مث عاشقاي بي نام و نشون

تو رو تا آخر دنيا دوس داريم

وطن پرنده هاي مهربون

 

از رو شاخه هاي ما پر مي كشه

آفتاب روشن اين خاك قديم

اگه ما تو دنياي هم بمونيم

اگه ما به دستاي هم برسيم