شاد مي خنديد
بر جدار آينه آهو
در حريق گندم و جو كشتزار نو
شاد مي خنديد
روز روشن شبدر
با نسيم چشمهاي او
كودكان باد در فرياد
شاد مي خنديد
بر جدار آينه آهو
زندگي جاري
در مسير رود تا موعود
آه اما واژگون شد بخت
برجدار آينه پاشيد
رنگها تا بي نهايت سرخ
سنگها تا بي نهايت سخت
شعله ور شد جنگل خورشيد
بر جدار آينه پاشيد
خون روشن آهو
در حريق فتنه و شمشير
شعله هاي مست عالمگير
كودكان باد در زنجير
مرزها ويران
ماه در آيينه آويزان
بر جدار آينه جوشيد
اشك روشن آهو
سوگواران در كنار او
باد در ميعاد
دشت با تنپوشي از آتش
رها در مسلخ فرياد
داد اي بيداد اي بيداد اي بيداد....
صبح در كار چراغي نو
تكه تكه نور در جريان
روز با آيينه هم پيمان
چاوشان فتح عالمگير در ميدان
بيقراري در نگاه روشن ياران
صبح در تسخير گنجشكان
بار ديگر
بر جدار آينه آهو
تكه هاي نور در پيوند
آينه در چشمه لبخند
نور باران اذان و صبح
آفتاب اسم اعظم
در دل پرچم