من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

زمستان براي عشق

۳۰ بازديد

 

دو تكه رخت ريخته بر صندلي
يادآور برهنگي توست
سوراخ جا بخاري كه به روي زمستان بستي
شايد بهار اينده
راه عروج ماست
تا نيلگونه ها
گر قصه ي قديمي يادت باشد
اين رختخواب قاليچه ي سليمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم كه در برت گيرم
لازم نكرده دست بسايم به جسم تو
فصلي مقدر است زمستان براي عشق
چون در بهار بذر زمستان شكفتني است
اي طوقه هاي بازيچه
اي اسب هاي چوبي
اي يشه هاي گمشده ي عطر
آن جا كه ژاله ياد گل سرخ را
بيدار مي كند
جاي سؤال نيست
وقتي كه هر مراسم تدفين
تكثير خستگي است
ما معني زمانه ي بي عشق را
همراه عاشقان كه گذشتند
با پرسشي جديد
تغيير مي دهيم
مثل ظهور دخترك چارقد گلي
با روح ژاله وارش
با كفش هاي چرخدارش
آن سوي شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تكه ي رخت ريخته بر صندلي
دو جام نيمه پر
ته شمع نيمه جان
رؤياي بامداد زمستان
بيداري لطيف
آن سوي جاودانگي نيز
يك روز هست
يك روز شاد و كوتاه


تشبيه در غزليات وحشي بافقي

۳۲ بازديد

  تشبيه در غزليات وحشي بافقي

مولانا كمال الدين وحشي بافقي از زمره ي سخن وران معروفي ست كه با اشعار رنگين و مثنوي هاي دل نشين و سبك خاص خود در تاريخ ادبيات ايران قرن 10 هـ به مقام والايي دست يافته است. زماني كه وحشي بافقي زندگي مي كرد، دوران انحطاط سياسي و اجتماعي و فرهنگي ايران بوده به ادبيات آن نيز تأثير منفي رسانده است. نظر به قول اقبال آشتياني « در دوره ي سلاطين صفوي شعر فارسي به كلي از طراوت و جزالت افتاد و از سياق كلام فصيح و بليغ استادان قديم به شكل عجيبي منحرف گرديد». با اين وجود وحشي بافقي در آن محيط تاريك فرهنگي چون ستاره ي درخشان تجلي كرده است. به مهارت سخن وري او همزمانان اش از جمله امين احمد رازي، تقي الدين لوحدي بلياني، ملا عبدالنبي فخرالزماني قزويني، اسكندر بيك منشي، ميرزا محمد طاهر نصرآبادي و امثال آن ها بهاي بلند داده به خصوص در غزل سرايي او، را استاد دانسته اند. اكثر مولفان تذكره ها و محققان كه راجع به اشعار وحشي سخن رانده اند به طرز نو سخن او اشاره كرده اند. پيش از همه خود شاعر نوپردازي اش را در شعر تاييد كرده است: طرح نوي در سخن انداختم/ طرح سخن نوع دگر ساختم.

حسين نخعي در پيش گفتار مفصل خود در ديوان شاعر مهم ترين خصوصيت طرز نو وحشي را سادگي و رواني مي داند كه كاملا درست است. ولي او به طور مبالغه آميز وحشي را بنيادگذار اين طرز بيان دانسته است؛ «وحشي نوپردازي و تازه گويي و ساده سرايي را در شعر فارسي بنياد گذاشته (ديوان،ص نود و شش). البته با سادگي بيان سبك وحشي از شاعران ديگر هم زمانش تفاوت دارد. ولي بايد اقرار شد كه ساده بياني هنوز در قرون 5- 4 هجري در آثار رودكي و هم زمانان اش به حد كمال رسيده بود. در قرن هاي بعد سبك شعر فارسي تدريجا مركب و پيچيده گرديده در قرون 10 هجري منجر به پيدايش سبك مشكل پسند هندي شد. خدمت وحشي بافقي در آن است كه به سبك خراسان روي آورده توانست سنت هاي آن به خصوص سادگي و فصاحت بيان را احيا نمايد. اين را مي توان در مثال كاربرد يك صنعت بديعي يعني تشبيه نيز به ثبوت رساند. زيرا تشبيه از مهم ترين وسايل تصوير و صور خيال در شعر فارسي بوده در اشعار وحشي بيش از صنايع ديگر به كار رفته است. در واقع طوري كه سعيد نفيسي تاكيد كرده است: «بزرگ ترين مهارت هر شاعري در تشبيهات است. شعر بي تشبيه چون حسن ناآراسته و چون گل ناپيراسته است. تشبيه به مثابه ي آرايش و زيور است در شعر، هر شاعري كه در تشبيه زبردست تر باشد جهان گيرتر است» (نفيسي، ص 702).

قبل از همه بايد گفت كه وحشي به استفاده ي صنايع بديعي چندان رغبت نداشته است و طوري كه ذكر شد سادگي بيان از خصايص سبك سخن وري او ست. اكثر غزل هاي او در نهايت سادگي سروده شده به گفتار مردم شباهت دارند. در غزل كه با مطلع زير شروع مي شود آرايش سخن خيلي كم به نظر مي رسد:

مژده ي وصل توام ساخته بي تاب امشب

نيست از شادي ديدار مرا خواب امشب

(ديوان، ص 14)

حسين نخعي درست تأكيد مي كند كه « از صنعت هاي شعري و سخن بازي ها در شعر وحشي خبري نيست و تنها براي آرايش سخن خويش جاي جاي از تجنيس و تشبيه و تضمين بهرمند گشته و پاره پاره يي از مثنوي هايش را بدين زيوران آراسته است. » (ديوان، ص، سد)

تشبيه براي ساده و صميمي بيان نمودن سوزگذار عشق كه از موضوعات اساسي غزل هاي وحشي محسوب مي شود مساعدت كرده است. در بيت زير تشبيه كننده ها همه مادي و محسوس بوده از طبيعت گرفته شده اند و سوز دل عاشق را روشن و برجسته برملا مي سازند.

آمد چو باد و مضطر بام كرد هم چو برق

و ز آتش ام زبانه به گردون رساند و رفت

(ديوان، ص. 44)

اكثر تشبيهات وحشي بر خلاف سبك هندي خيلي ساده و روشن بوده درك و فهم آن ها به هيچ فرد دشواري ندارد. مثلاً در ادبيات زير در توصيف معشوق چهار تشبيه كننده (گل، نهال، لاله، خال) استفاده شده اند كه همه ساده و طبيعي و مادي و محسوس اند:

مرا زد راه عشق خردسالي

از اين نورس گلي نازك نهالي

فروزان عارضي مانند لاله

ز مشك اش هر طرف بر لاله خالي

(ديوان، ص. 158)

در غزليات وحشي براي تصوير و توصيف عاشق و حالت ظاهري و باطني و اعضاي او بيش از 90 تشبيه كننده استفاده شده است كه تقريبا همه محسوس مادي اند:

براي عاشق: مرغ، مگس، سگ، گردباد، شمع، نهال، سبزه، دارو، بلبل، مور، ذره، سنگ، تشنه، خاك راه، ماه، حكيم، طاير، صعود، شاخ گل، جان، اشك، باد، برق، مژگان، كشتي، آهو، زهره، يوسف، مهر، بنا، باغچه، غنچه، پروانه، جاروب، لشكر شكن، خورشيد، گردون، بهشت، تبر، مسيحا، خانه، در، تير، بوستان، مجنون، غلام، آيينه، زنجير، چراغ، گل بن، فانوس، سلسله، غزال، يوسف، جاروبكش، كبوتر، عندليب، لاله، نخل، پشه، باغبان. آه عاشق: دود، آتش، برق، ابر، تيغ. دل عاشق: كبوتر. خون دل عاشق: لاله.

از جدول فوق بر مي آيد كه اكثر تشبيهات وحشي در غزليات از عالم حيوانات و نباتات گرفته شده اند كه براي مردم آشنا بوده به درك مطلب مساعدت مي نمايند. در بعضي موارد شاعر عناصر تجريدي و نامحسوس را به اشياي مادي مانند كرده است. از جمله در بيت زير تشبيه جان به خانه باعث ساده و روشن شدن تصوير گشته است:

اي دل به راه سيل غم جان را چه غم خواري كني

اين خانه ي اندوه را بگذار تا ويران كني

(ديوان، ص. 73).

بدين عنوان آه به دود، آتش، برق، ابر و تيغ مانند شده است كه همه از معمول ترين اشياي طبيعت و روزگار بوده تصويرهاي شاعري را بر جسته و روشن مي سازند و به ذهن خواننده اثر مي رسانند.

يكي از عامل هاي سادگي سبك وحشي به نظر ما در آن است كه او از تشبيهات پوشيده و مركب كمتر استفاده كرده تشبيه و تصويرها را به تفصيل مي آورد و بعضا شرح و توضيح مي دهد. مثلاً در غزلي شاعر تشبيه معشوق را به جان و عمر در دو بيت چنين شرح داده است:

خوبان كه گهي خوانم شان عمر و گهي جان

بازي مخور از من كه نه عمرند و نه جان اند

جان اند بدين وجه كشان نيست وفايي

عمرند از اين رو كه به سرعت گذران اند

(ديوان، ص. 85)

تشبيه در غزليات وحشي بافقي

خصوصيت ديگر تشبيه هاي وحشي در تصوير پديده يا بيان مطلبي به طور چيده آوردن چند تشبيه است. در غزل مدحي ذيل شاعر براي ابراز صداقت و صميميت به ممدوح بيش از همه به تشبيه تكيه نموده در هر مصراع اين صنعت را استفاده مي كند:

ناتوان موري به پابوس سليمان آمده ست

ذرهيي در سايه ي خورشيد تابان آمده ست

قطرهيي ناچيز كو را برد ابر تفرقه

رفته از عمان و ديگر سوي عمان آمده ست

(ديوان، ص. 26)

هر چند گاه در تشبيهات وحشي تأثير سبك هندي احساس مي شود ولي مركبي و پيچيدگي آن به نظر نمي رسد و مطلب شاعر روشن بيان شده است. خود وحشي هم به جاي داشتن اين تأثير به آثارش اشاره نموده از آن طرز بيان دور شدن اش را تاييد كرده است:

وحشي از طرز سخن بگذر كه اين جا عام نيست

طرز خاص نكته پردازان كاشاني هنوز

(ديوان، ص. 97)

تشبيهات وحشي بيشتر به طرز ساده ي شاعران قرن هاي پيشين ساخته شده اند. وحشي سعي نموده است كه در رديف تشبيهات سنتي بعضي تشبيه هاي نو آورد يا به تشبيه هاي معمولي نكته و تابش هاي تازه وارد نمايد. مثلاً تشبيه گل از تشبيه هاي معمولي ترين شعر فارسي بوده هر چيز زيبا به آن مانند كرده مي شود، اما وحشي در بيت زير نه به زيبايي ظاهري گل، بلكه به سراسر باز بودن آن توجه ظاهر نموده است:

سخن را شسته دفتر و سرآب فراموشي

چو گل از پاي تا سر گوش اما از زبان فارغ

(ديوان، ص. 107)

در غزل هاي وحشي گاه تشبيه هايي به كار رفته اند كه استفاده ي آن ها در اشعار غنايي نامناسب به نظر مي رسد مانند سگ، مگس، و جاروب.

خاك بادا بسر آن مژه گردآلود

كش در آن گو نپسندند كه جاروب شود.

(ديوان، ص 69)

استفاده از اين تشبيه كننده هاي ظاهرا درشت دليل آن است كه اشعار وحشي براي مردم سروده شده است. زيرا آن پديده هاي طبيعت و روزگار به ديد زيباشناسي مردم آشنا بوده در آثار شفاهي خيلي فراوان اند. چنين تشبيه ها در اشعار غنايي شاعران سبك خراساني نيز زياد به نظر مي رسند (نك: ميرزا ملا احمد خلقيت رباغيات فرخي، صص. 165- 162)

از اين رو وحشي را مي توان احيا كننده ي سبك خراساني دانست كه متاسفانه  در زمان اش كوشش او پشتي باني نيافت و تنها در قرن 12هـ با ابتكار نمايندگان انجمن هاي ادبي « مشتاق »، « نشاط » و « خاقان » توجه جدي به آن سبك به وجود آمد . كه منجر به تشكل رويه ي « بازگشت ادبي » در ايران گرديد (نك: ملااحمد ميرزا، رويه ي بازگشت ادبي ...، صص . 281- 373).

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار وحشي بافقي كليك كنيد


دم به دم

۳۰ بازديد

 

من در نفس تو رمزها يافته ام
من با نفس تو زندگي ساخته ام
من در نفس تو يافتم مكيده اي
با خون ترانه ي تو در رگ هايم
درخشك ترين كوير بي باران
من در نفس تو خرم آبادم
وقتي دو كبوتر حرم را ديدم
در قرمزي نوك هاشان مي شكفند
پنهان كردم در نفس تو گنج هايم را
در ژرف ترين خواب تو اسرارم را
پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم
من در نفس تو رود را پوييدم
بازيچه ي موج
از راه تنفس دهان با تو
از غرق شدن به زندگي برگشت
هر بازدم تو روح رؤياي من است
مهرابه ي آتشكده در بوسه ي تو
من آتش را به بوسه برگرداندم
خكستر بوسه را به آهي كوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
در راسته ي عطر فروشان ، امشب
در بين هزار شيشه ي مشك و گلاب
مي پرسم
دستمال عطر آگيني از نفس او چند ؟


برنامه جمعه 25/09/1390

۳۰ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


وبلاگ اشعار كامل شاعران

۳۰ بازديد

اشعار سهراب سپهرياشعار فروغ فرخزاداشعار پروين اعتصامياشعار مهدي اخوان ثالثاشعار احمد شاملواشعار سيمين بهبهانياشعار قيصر امين پوراشعار شهرياراشعار ملك الشعراي بهاراشعار علي شريعتياشعار محمدرضا شفيعي كدكنياشعار نيما يوشيجاشعار رهي معيرياشعار حسين منزوياشعار سيد حسن حسينياشعار محمدعلي بهمنياشعار كارو دردرياناشعار حميد مصدقاشعار عبدالجبار كاكايياشعار منوچهر آتشياشعار محمد قهرماناشعار هوشنگ ابتهاجاشعار مهدي سهيلياشعار يوسفعلي ميرشكاكاشعار حسين پناهياشعار شيون فومنياشعار حافظ ايمانياشعار سياوش كسرايياشعار احمدرضا احمدياشعار ايرج جنتي عطايياشعار حافظاشعار فردوسياشعار مولوياشعار نظامياشعار سعدياشعار جامي


برنامه دوشنبه 21/09/1390

۳۱ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه سه شنبه 22/09/1390

۳۳ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه چهارشنبه 23/09/1390

۳۱ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه يكشنبه 20/09/1390

۳۳ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


شعري از زنده ياد قيصر امين پور

۳۰ بازديد
  قيصر امين پور ،سوگوارانه

با تابوتي سنگين بر شانه مي‌گذشتم

عابران تماشاگر به من تنه مي‌زدند

و به طعنه مي‌گفتند:

«نمي‌توانند عاشقانه بخوانند

وگرنه زخم را سرودن تا كي؟

جنگ را سرودن تا چند؟»

تابوت برادرم را

از شانه برگرفتم

و بر زمين نهادم

دندان نفرتم را

از غلاف جگر به نعره برآوردم:

چه بايد گفت؟

تا شما را خوش آيد، چه بايد گفت؟

چگونه تابوت بر شانه عاشقانه بخوانم؟

گيسوان همسر كه را بسرايم؟

شگفتا بي‌غيرتمندان كه شمايانيد!

مرا به چه مي‌خوانيد؟

آي داعيان مردانگي!

چه كساني دوست مي‌دارند

در هزاران نسخه

تصوير زن خويش را تكثير كنند

و در هزاران آيينه

برهنه، به نمايش بگذارند؟

در كدام ساحل آرام مگر

لنگر گرفته‌ايد

كه اين‌گونه با سبك‌باري تماشاگر طوفانيد؟

شگفتا چگونه از صراحت فرياد ناگزير نباشد

آن كه پيراهنش در باد آتش گرفته باشد؟

و چگونه عاشقانه بخواند

آنكه در آستانه دهان اژدها دست و پا مي‌زند؟

مار اژدهايي عظيم

كه زهر دندانش زندگي را مسموم مي‌كند

و بدينسان زخمي عمومي

بر گرده ايل و قبيله ما تحميل شد

از اين‌گونه زخمي كه بر بي‌خطي ديوار

و بي‌طرفي باد

خط كشيده است

چگونه تا كنون خون رگانتان را

به آتش نكشيده است؟

زخمي از اين طراز كه بر تمام زندگي

تحميل مي‌شود

زخمي از اين دست كه سراسر بودن را

دهان گشوده است

چگونه پاره‌اي از بودن را

- سرودن را-

چشم بپوشيد؟

هنگامي كه بر سر زندگي

- بر سراسر زندگي-

صخره‌هاي مرگ مي‌بارد

مگر شعر فرسنگ‌ها فرسنگ

از زندگي گريخته باشد

و گرنه چرا ديواري برگرده‌اش آواز نمي‌شود؟

مگر شعر در اين هنگام

در كدام پناهگاه آرام

پنهان شده است؟

مگر شعر را جز دل

پناهگاه ديگري است؟

دلي كه سنگ نيست

دلي كه سنگري است

مگر شعر خريد روزانه را از خيابان نمي‌گذرد؟

مگر روزنامه نمي‌خواند؟

مگر چيزي از زندگي نمي‌داند؟

شگفتا ما از اين پيش‌تر

مي‌دانستيم كه گاه مي‌بايست

در زندگي جنگ كرد

اما نمي‌دانستيم كه مي‌توان

در جنگ زندگي كرد

باري شما چگونه

مادري را كه از نوازش دستانش

و حمايت آغوش مهربانش برخورداريد

اين‌گونه گلودريده و گيسوبريده

در دهانه آتش وا مي‌گذاريد

و دل به زمزمه مي‌سپاريد؟

شگفتا شما شعر چه مي‌دانيد؟

حتي اگر آينه مي‌‌دانيد

بگذاريد آينه‌ها راست بگويند

بگذاريد تا هر چه در آنهاست بگويند

دست از دهان شعر برداريد

بگذاريد بجوشد

بگذاريد پوتين بپوشد

بگذاريد شعر، در آستانه وداع

يك لحظه بنگرد

گونه مادرش را

كه با گوشه چادرش پاك مي‌شود

بگذاريد شعر قرآن بر پيشاني بگذارد

كودكش را در آغوش بفشارد

در آيينه با خودش خداحافظي كند

و بر خدا سلام كند

بگذاريد شعر در بسيج ثبت نام كند

بگذاريد شعر

از كارخانه كالبدهاي پولادين

و صنايع سنگين

مرخصي بگيرد

از پنجره قطار دست تكان دهد

بر پيشاني سربند سبز ببندد

و بر مرگ بخندد

بگذاريد شعر

دست از گيسوان پرچين بردارد

و پاي در ميدان پرمين بگذارد

شعر تو مي‌بايد

مصراعي از بيت‌المقدس را بسرايد

شعر تو مي‌تواند

هزاران گردان دل را اسير كند

امشب بيا يك‌بار

نه از دشمن

از خويشتن بگريزيم

و در قرارگاه بيقرار سينه‌هامان

عملياتي گسترده را طرح بريزيم

تا محور شرقي دل را

آزاد كنيم

راستش را بگو

هنگامي كه مي‌بيني

جواني، تمامي جانش را

برخي بي‌خيالي تو مي‌كند

و كودكي، تمام دلش را

در قلكي كوچك مي‌شكند

و به صندوق كمك به جبهه‌ها مي‌شكند

و به صندوق كمك به جبهه‌ها مي‌ريزد

تو دلت نمي‌خواهد

تنها

برگي از دفتر شعرت بكني

آن را تا كني

و به صندوق بيفكني؟

تابوت برادرم را برداشتم

بر شانه گذاشتم

و شتابان از خيابان گذشتم

از پشت سر گويا

صداي پا مي‌آمد

شگفتا

تابوت سبك‌تر شده بود...

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار قيصر امين پور كليك كنيد