من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

روزنامه هاي 22/12/1390

۳۲ بازديد

روزنامه

براي مشاهده روزنامه هاي ۲۲/۱۲/۱۳۹۰ كليك كنيد


دست نوشته هاي پروين اعتصامي

۳۲ بازديد

براي مشاهده عكس ها در اندازه واقعي روي اسم آن كليك كنيد

    
سنگ مزار                                                                  غزل

    
اول قدم                                                                 تعزيت پدر

    
ارزش گوهر                                                              باغ نظم

    
سفر اشك                                                                      كوچ


روزنامه هاي 23/12/1390

۲۹ بازديد

 

     
مشاهده روزنامه                                                  مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                               مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                               مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                             مشاهده روزنامه


سيمين مهمان جلال شد

۳۱ بازديد
  سيمن دانشور سيمين دانشور در همان خانه ي قديمي، خانه اي كه با جلال در آن زندگي مي كرد خانه اي كه همسايه ي خانه نيما و عاليه خانم بود، خانه شميران، كوچه سماواتي، كوچه ارض. خانه اي كه از يادآوري خاطرات با جلالش، نمي ترسيد، ماند تا بعد از چهل و اندي سال پيش جلالش برود.

آغاز آشنايي جلال آل احمد و سيمين دانشور به اتوبوس شيراز- تهران برمي گردد. آشنايي كه مشهورترين زوج ادبي معاصر را رقم زد. اين كه جلال و سيمين نامي در تاريخ ادبيات معاصر، دست و پا كرده اند به وجه وصلتشان نيست. البته زوج هاي هنري در هر زمينه اي، شرط اوليه ي مناسبي براي خبرسازي دارند. با اين حال فارغ از اتفاقاتي كه در زندگي اين دو نفر وجود دارد، مطرح بودنشان، به سبب زندگي مشتركشان نيست. وقتي جلال آل احمد از دنيا رفت، سيمين دانشور آنقدري پير نبود كه قيد زندگي مشترك دوباره را بزند. اين اختيار تنهايي، ناگزيري سنّ بالا نبوده است خصوصاً اين كه از زندگي مشترك با جلال، فرزندي، به دنيا نيامده كه يادگار زنده اي از جلال، انگيزه ي سيمين براي دوباره ازدواج كردن را از بين ببرد. نه جلال از نام سيمين بزرگ شده و نه سيمين به دليل همسري چون او، نامش در تاريخ ادبيات معاصر حك شده است. قلم سيمين و جلال با هم فرق دارد. از يك جنس نيست هرچند كه نمونه هاي ترجمه ي مشترك دارند ولي زبانشان، آدم هاي قصه هايشان شبيه هم نيستند. لحن آدم هاي قصه هاي جلال مثل خودش عاصي و طغيان گر است. به اين سادگي تن به شرايط نمي دهند و در اين تن ندادن، فكرهايشان را و مقاصدشان را بلند بلند تكرار مي كنند. اين فرياد زدن فقط براي باخبر كردن ديگران نيست؛ يادآوري شخصي است كه غرضشان براي خودشان فراموش نشود. اما آهنگ آدم هاي قصه هاي سيمين، بيشتر درگيريهاي شخصي است. از افعالي كه از آدم هاي قصه هاي سيمين سر مي زند. تحليل هاي دروني شان را مي شود فهميد. پيش از سيمين دانشور هيچ نويسنده ي زني كه آثار قابل بررسي داشته باشد، وجود ندارد بدون ترديد، سيمين دانشور به فضاي داستان نويسي زنان ايراني و هم داستان نويسي زنانه، مفهومي جدي داده است. زنانگي داستان هاي سيمين، به فمينيست رايج تعلقي ندارد. حق طلبي براي زنان، نوعي حقيقت خواهي است و در فُرم احقاق حقوق پايمان شده نيست. شايد اين نوع نگرش، به روانشناسي ارتباطي سيمين با جلال مربوط باشد. رضايت سيمين از جلال، منجر به تصور واقعي از شخصيت مردان است. اين كه حقوق مطالبه شده براي زنان، به وجه ويژگي هاي ماهيتي و ذاتي مردان نيست. چه، شاكله ي مردان درستكار در آثار دانشور ديده مي شود.

با اين همه، با وجود تلاش هايي كه از سيمين دانشور در تاريخ معاصر ادبيات ايران، سراغ داريم اما انگار قرار نبوده است كه مسير رشد داستاني در سيمين دانشور روندي يكدست داشته باشد- انتظار بود، سيمين دانشور بعد از سووشون(سياوشون)- رماني كه به هفده زبان ترجمه شد- باز هم، باني اتفاقات تاريخ سازي در ادبيات داستاني معاصر باشد- اين چند ساله ي اخير كه براي سيمين در بيماري و فراموشي گذشت، ملاك اين مسئله نيست.

وقتي اتفاق ويژه اي در عرصه اي هنري، به وجود مي آيد فقط خالق اثر در ادامه ي اين روند نقش ندارد. منتقدين، اهالي مطبوعات (مطبوعات به مفهوم عام، نه الزاماً بخش هاي ادبي و هنري)، مديريت فرهنگي و حتي نويسندگان هم نسل و جوان ترها در شكوفايي پديده ي نوظهور موثرند. منتقدين (اكثريت قريب به اتفاق) كه يا با شمشير آخته به جاي قلم هاي منصف مي نويسند و يا از سر شيفتگي نوشته هايشان به پيشكشي براي مدح تبديل مي شود. براي اهالي مطبوعات هم، پرداختن به ادبيات (از هر گونه اي كه باشد)، از دست دادن گيشه روزنامه فروشي ها خواهد بود. نويسندگان هم اگر قصد ادامه ي اين روند را داشته باشند به تقليدهاي ظاهري مي افتند و مسيري كه منجر به آن پديده بوده را مطالعه نمي كنند.

سيمين دانشور از ميان اهالي ادبيات رفت. اهالي ادبياتي كه كم دور هم جمع مي شوند. اگر هم دور هم باشند، پشت هم نيستند. اهالي ادبيات ايران، علاقه ي زيادي به تكنوازي دارند. هم نشنيدن ساز شخصي شان، حضور متحد در همنوازي ها را از بين برده است. حتي چند سال پيش هم براي احياي كسي كه، فضاي متفاوتي در ادبيات معاصر، به وجود آورده، دير بود.

اميد كه دوباره سيميني بدرخشد، سيميني كه سوسو نزند.

منبع : سايت تبيان


جز در دل خاك هيچ منزل گهي نيست - رودكي و خيام

۹۹ بازديد

  شعر

آن چه در اين نوشتار مي آيد، مقايسه يي اجمالي ست بين انديشه هاي آدم الشعراي شعر فارسي رودكي سمرقندي و حكيم و فيلسوف نيشابور، عمر خيام كه در محورهاي بي اعتباري دنيا، حتمي بودن مرگ، اغتنام وقت، نكوهش ريا و فريب كاري، توصيف طبيعت و... بررسي مي شود.

مساله ي انتساب و عدم انتساب ابيات يكي از بزرگ ترين دشواري ها در راه تحقق و پژوهش در افكار هر دو شاعر است و اين مساله در مورد حكيم نيشابور شدت وحدت بيشتري مي يابد، نيز از آن جايي كه بحث انتساب و عدم انتساب ابيات و اشعار خيام از حوصله ي اين پژوهش به دور است آن چه در اين نوشتار مي آيد ما آن را اصطلاحاً «انديشه و تفكر خيامي» مي ناميم يعني به روش و سبك و افكار خيام، به همين خاطر در طول اين نوشتار ممكن است ابياتي ذكر شده باشد كه در انتساب آن ها به خيام شك و ترديد وجود داشته باشد.

بي اعتباري دنيا

دنيا در نظر رودكي و خيام جز سراي درد و رنج و مكر و فريب بيش نيست فريب كاري و ناهمواري دنيا كه بيشتر شبيه آغلي ست كه انسان اسير سر پنجه مهار جبر، گوسفندسان در آن آرميده است. « گوسفنديم و جهان هست و به كردار نقل» .

جهان چيزي جز ابر و باد و افسانه نيست دنيا هم چون زني عشوه گر و تزوير كار خود را آرايش نموده و انسان فارغ البال و آسوده، بي اطلاع از باطن پليد او بر اين سراي ناهموار تكيه زده است.

رودكي:

اين جهان پاك خواب كردار است

آن شناسد كه دل اش بيمار است

نيكي او به جاي گاه بد است

شادي او به جاي تيمار است

چه نشيني بدين جهان هموار

كه همه كار او نه هموار است

كنش او نه خوب و چهرش خوب

زشت كردار و خوب ديدار است

(نفيسي، 1336: 494)

خيام:

شادي مطلب كه حاصل عمر دمي ست

هر ذره ز خاك كي قبادي و جمي ست

احوال جهان و اصل اين عمر كه هست

خوابي و خيالي و فريبي و غمي ست

(تبريزي، 1373: 211)

يا:

اين صورت كون، جمله نقش است و خيال

عارف نبود هر كه نداند اين حال

بنشين، قدح باده بنوش و خوش باش

فارغ شو، از اين نقش و خيالات محال

(تبريزي، 1372: 241)

دل بستن به اين سراي سپنج كار عاقلان و فرزانگان نيست.

رودكي:

مهر مفكن برين سراي سپنج

كه اين جهان پاك بازيي نيرنج

نيك او را فسانه واري شو

بر او را كمرت سخت بتنج

(نفيسي، 1336: 495)

يا:

ما همه خوش خوريم و خوش خسيم

تو در آن گور تنگ تنهايي

نه چنان خفته يي كه برخيزي

نه چنان رفته يي كه بازايي

(منصور، 1373: 178)

خيام:

اي آن كه نتيجه چهار و هفتي

وز هفت و چهار دايم اندر تفتي

مي خور كه هزار بار بيش ات گفتم

باز آمدن ات نيست چو رفتي، رفتي

(تبريزي، 1372: 259)

يا:

در پره ي اسرار كسي را ره نيست

زين واقعه جان هيچ كس آگه نيست

جز در دل خاك هيچ منزل گه نيست

افسوس كه اين افسانه ها كوته نيست

(تبريزي، 1372: 109)

حتمي بودن مرگ

يكي از مسائلي كه هر دو شاعر نسبت به آن دقت نظر داشته اند مساله ي حتمي بودن مرگ است رودكي مي دانست كه « زندگي چه كوته و چه دراز » باشد سرنوشت همه يكي است: مرگ (يوسفي، 1377: 24) .مرگ در اشعار خيام نيز از توانايي بالايي برخوردار است و انديشه او مدام در حول و حوش نيستي دور مي زند و بيم مرگ و فنا همه جا در اشعار او هست. « شعر خيام هر واژه اش بوي زندگي را دارد و مرگ را، فرشي ست كه از تار و پود زندگي و مرگ يافته است. كوزه يي ست كه در گل اش از آب حيات و خاك ممات سرشته شده » [مهاجر شيرواني، 1377: 19]

مي سرايند:

رودكي:

تو چه گونه جهي؟ كه دست اجل

به سر تو همي زند سرش

(نفيسي، 1336: 525)

يا:

نارفته به شاه راه وصلت كامي

نايافته از حسن جمالت كامي

ناگاه شنيدم ز فلك پيغامي

كز خم فراق نوش بادت جامي

(نفيسي، 1336: 518)

يا:

جمله صيد اين جهان ايم اي پسر

ما چو صعوه، مرگ بر سان زغن

هر گلي پژمرده گردد زو، نه دير

مرگ بفشارد همه در زير غن

(نفيسي، 1336: 550)

خيام:

هر چندي يكي برايد كه من ام

با نعمت و با سيم و زرآيد كه من ام

چون كارك او نظام گيرد روزي

ناگه اجل از كمين در آيد كه من ام

(تبريزي، 1372: 249)

يا:

بر مفرش خاك خفتگان مي بينم

در زير زمين نهفتگان مي بينم

تا چشم به صحراي عدم مي نگرد

نا آمدگان و رفتگان مي بينم

(تبريزي، 1372: 244)

و يا:

افسوس كه بي فايده فرسوده شديم

در طاس سپهر سرنگون، سوده شديم

دردا و ندامتا كه تا چشم زديم

نابوده به كام خويش، نابود شديم.

(تبريزي، 1372: 243)

رودكي:

زندگاني چه كوته و چه دراز

نه به آخر بمرد بايد باز

هم به چنبر گذار خواهد بود

اين رسن را اگر چه هست دراز

خواهي اندر عنا و شدت زي

خواهي اندر زمان به نعمت و ناز

خواهي اندك تر از جهان بپذير

خواهي از ري بگير تا به طراز

اين همه باد و بود تو خواب است

خواب را حكم ني مگر به مجاز

اين همه روز مرگ يك سان اند

نشناسي ز يك ديگرشان باز

(نفيسي، 1336: 3-5)

يا:

ابله و فرزانه را فرجام خاك

جاي گاه هر دو اندر يك مغاك

(نفيسي، 1336: 537)

خيام:

اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم

وين يك دم عمر را غنيمت شمريم

فردا كه از اين دير فاني در گذريم

با هفت هزار سالگان سر به سريم

(تبريزي، 1372: 243)

اغتنام وقت

اغتنام وقت يكي از مولفه هاي شعري رودكي و خيام است. آن ها انسان ها را به كام يابي، شادي، غم نخوردن و دل نبستن به جاودانگي و وعده وعيدها دعوت مي كنند.

رودكي:

شاد زي يا سياه چشمان شاد

كه جهان نيست جز فسانه و باد

زآمده شادمان ببايد بود

وز گذشته نكرد بايد ياد

من و آن جعد سوي غاليه بوي

من و آن ماه روي حور نژاد...

(نفيسي، 1336: 495)

و يا :

بس عزيزم، بس گرامي، شاد باش

به تيمار جهان دل را چرا بايد بخسباني؟

(منصور، 1373: 216)

خيام:

تركيب طبايع چو به كام تو دمي ست

رو شاد بزي اگر چه بر تو ستمي ست

با اهل خرد باش كه اصل تن تو

گردي و نسيمي و شراري و غمي ست

(تبريزي، 1372: 7-2)

و يا:

از دي كه گذشت هيچ از او ياد مكن

فردا كه نيامده است فرياد مكن

بر نامده و گذشته بنياد مكن

حالي خوش باش و عمر بر ياد مكن

(تبريزي، 1372: 251)

يا:

اين قافله ي عمر عجب مي گذرد

درياب دمي كه با طرب مي گذرد

ساقي غم فرداي حريفان چه خوري

پيش آر پياله را كه شب مي گذرد

(تبريزي، 1372: 220)

نيز:

تا كي غم اين خورم كه دارم يا نه

وين عمر به خوش دلي گذارم يا نه

در ده قدح باده كه معلوم ام نيست

كاين دم كه فرو برم بر آرم يا نه

(تبريزي، 1372: 229)

يا:

اي دل غم اين جهان فرسوده مخور

بي هوده نه يي غمان بي هوده مخور

چون بوده گذشت و نيست نابود پديد

خوش باش و غم بوده و نابود مخور

(تبريزي، 1372: 224)

نكوهش ريا و فريب كاري

تقدس و رياي برخي زهدفروشان فريب كار موضوع ديگري ست كه رنج اش خاطر هر دو شاعر را در پي داشته است.

رودكي:

روي به محراب نهادن چه سود

دل به بخارا و بتان طراز

ايزد ما وسوسه ي عاشقي

از تو پذيرد نپذيرد نماز

(نفيسي، 1336: 3-5)

و يا:

كاش آن گويد كه باشد، بيش نه

به يكي بر چند بيفزايد فره

(نفيسي، 1336: 538)

در صورتي كه در اين رباعي منسوب به خيام، زنان بدكار از عايد نمايان دروغي بهترند زيرا لااقل حساب آن ها پيش عام و خاص معلوم است.

يك دست به مصحف ايم و يك دست به جام

گه نزد حلال ايم و گهي نزد حرام

ماييم درين گنبد فيروزه ي خام

نه كافر مطلق، نه مسلمان تمام

(تبريزي، 1372: 249)

يا:

گرمي نخوري، طعنه مزن مستان را

از دست بنه تو حيله و دستان را

تو غره از آني كه ننوشي مي ناب

صد كار كني كه مي غلام است آن را

(تبريزي، 1372: 202)

تغيير و دگرگوني

موضوع ديگري كه هر دم مانند تيري جان كاه بر دل هر دو شاعر مي نشيند عبارت از طالع بشر و دگرگون گشتن زمانه و دگر گشتن ايشان است، جواني پر از نشاط آن ها به پيري و ناتواني و ضعف بدل مي گردد و زندگاني آنان به مرگ منتهي و ناكام و شكسته دل گرديده اند.

رودكي:

همه نداني اي ماه روي مشكين موي

كه حال بنده از اين پيش بر چه سامان بود

به زلف چوگان نازش همي كني تو بدو

نديدي آن گه او را كه زلف چوگان بود

شد آن زمان كه رويش به سان ديبا بود

شد آن زمانه كه مويش به سان قطران بود

بسا نگار كه حيران بدي بدو در چشم

به روي او و دو چشم اش هميشه حيران بود

تو رودكي را اي مام رو اكنون بيني

بدان زمان نديدي كه اين چنينان بود

كنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم

عصا بيار كه وقت عصا و انبان بود

(نفيسي، 1336: 494)

خيام:

افسوس كه نامه ي جواني طي شد

و آن تازه بهار زندگاني دي شد

آن مرغ طرب كه نام او بود شباب

فرياد ندانم كه كي آمد كي شد

(تبريزي، 1372: 219)

آميختگي شادي و غم

در اشعار هر دو شاعر، شادي و غم در اين دنيا به هم آميخته است و انسان هيچ گاه به شادماني مطلق دست نخواهد يافت.

رودكي:

جهان همه ساله به كام كس نرود

و گر رود ندهد هر چه راي داري و كام

(منصور، 1373: 171)

نيز:

در منزل غم فكنده مفرش ماييم

و ز آب دو چشم دل بر آتش ماييم

عالم چو ستم كند ستم كش ماييم

دست خوش روزگار ناخوش ماييم

(نفيسي، 1336: 516)

يا:

جز حادثه هرگز طلب ام كس نكند

يك پرسش گرم جز تب ام كس نكند

ور جان به لب آيدم، به جز مردم چشم

يك قطره ي آب بر لب ام كس نكند

(نفيسي، 1336: 515)

خيام:

چون حاصل عمر ما در اين دير دودر

جز خون دل و دادن جان نيست دگر

خرم دل آن كه يك نفس زنده نبود

و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر

(تبريزي، 1372: 243)

يا:

افلاك كه جز غم نفزايند دگر

ننهند به جا تا نر بايند دگر

تا آمدگان اگر بدانند كه ما

از دهر چه مي كشيم نايند دگر

(تبريزي، 1372: 233)

نيز:

يك روز ز بند عالم آزاد ني ام

يك دم زدن از وجود خود شاد ني ام

شاگردي روزگار كردم بسيار

در كار جهان هنوز استاد ني ام

(تبريزي، 1372: 249)

نيز:

اين گونه كه من كار جهان مي بينم

عالم همه رايگان بر آن مي بينم

سبحان الله به ره چه در مي نگرم

نا كامي خويشتن در آن مي بينم

(تبريزي، 1372: 246)

توصيف طبيعت

يكي از مختصات شعراي ايران مخصوصاً در قرن چهار و پنج و شش آن است كه در توصيف طبيعي، بهاريه و خزاييه توانايي بسيار داشتند و در اشعارشان به زيباترين وجه به توصيف طبيعت پرداخته اند.

رودكي و خيام مفتون بهار و منظره هاي گوناگون آن بوده اند. خيام و رودكي هر دو به انسان، طبيعت، آزادگي و زندگي عشق مي ورزند.

آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب

با صد هزار نزهت و آرايش عجيب...

صلصل به سرو بن بر، با نغمه كهن

بلبل به شاخ بر، بالحنك غريب

اكنون خوريد باده و اكنون زييد شاد

كاكنون برد نصيب جيب از بر جيب

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار رودكي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار خيام كليك كنيد


ادبيات

۳۳ بازديد

متفرقه از دنياي ادبيات

پرسش و پاسخ ادبي

غزليات صوتي حافظ

اشعار سهراب سپهري

اشعار پروين اعتصامي

اشعار احمد شاملو

اشعار فروغ فرخزاد

اشعار نيما يوشيج

اشعار شهريار

اشعار قاآني

اشعار سيمين بهبهاني

اشعار صائب تبريزي

اشعار رهي معيري

اشعار عبيد زاكاني

اشعار كارو دردريان

اشعار شيخ بهايي

اشعار شيون فومني

اشعار سلمان ساوجي

اشعار مهدي اخوان ثالث

اشعار فرخي سيستاني

اشعار ملك الشعراي بهار

اشعار مسعود سعد سلمان

اشعار شيخ محمود شبستري

اشعار ابوالحسن كسايي مروزي

اشعار محمدرضا شفيعي كدكني

اشعار محمد حسن بارق شفيعي

اشعار شيما شاهسواران احمدي

اشعار عباس خوش عمل كاشاني

اشعار محمود مشرف آزاد تهراني

اشعار رحيم معيني كرمانشاهي

اشعار كامبيز صديقي كسمايي

اشعار سيد هوشنگ موسوي

اشعار محمدرضا عبدالملكيان

اشعار ياسين حميديان مقدم

اشعار محمدحسين بهراميان

اشعار سيد حميدرضا برقعي

اشعار شاطر عباس صبوحي

اشعار مريم جعفري آذرماني

اشعار يوسفعلي ميرشكاك

اشعار سيد حسن حسيني

اشعار رضي الدين آرتيماني

اشعار محمدرضا عالي پيام

اشعار ملا هادي سبزواري

اشعار فرهاد و فرزاد نامي

اشعار گروس عبدالملكيان

اشعار منوچهري دامغاني

اشعار ايرج جنتي عطايي

اشعار محمدعلي بهمني

اشعار سيد علي صالحي

اشعار محمدعلي سپانلو

اشعار علي محمد مودب

اشعار محمدمهدي سيار

اشعار سياوش كسرايي

اشعار خسرو گلسرخي

اشعار مسعود فردمنش

اشعار محتشم كاشاني

اشعار احمدرضا احمدي

اشعار عبدالجبار كاكايي

اشعار فخرالدين عراقي

اشعار مسعود اصغرپور

اشعار افشين يداللهي

اشعار فريدون مشيري

اشعار سيروس اسدي

اشعار جليل صفربيگي

اشعار طاهره صفارزاده

اشعار حسين سپهري

اشعار محمدرضا تركي

اشعار هاتف اصفهاني

اشعار هوشنگ ابتهاج

اشعار هلالي جغتايي

اشعار مهدي سهيلي

اشعار وحشي بافقي

اشعار محمود كيانوش

اشعار علي باباچاهي

اشعار سعيد بيابانكي

اشعار منوچهر آتشي

اشعار شاه اسماعيل

اشعار علي شريعتي

اشعار سلمان هراتي

اشعار شهاب مقربين

اشعار حسين منزوي

اشعار نصرت رحماني

اشعار حسين پناهي

اشعار مريم حيدرزاده

اشعار مژگان عباسلو

اشعار اردلان سرفراز

اشعار قيصر امين پور

اشعار سيف فرغاني

اشعار محمد قهرمان

اشعار محمد بياباني

اشعار بهاره خدابنده

اشعار اقبال لاهوري

اشعار حميد مصدق

اشعار حميد هنرجو

اشعار حافظ ايماني

اشعار امام خميني

اشعار يدالله رويايي

اشعار يغما گلرويي

اشعار عليرضا قزوه

اشعار ضيغم نيكجو

اشعار فاضل نظري

اشعار هيوا مسيح

اشعار ناصر خسرو

اشعار فرخ تميمي

اشعار بيژن جلالي

اشعار ياسر قنبرلو

اشعار احمد پروين

اشعار امير لالاني

اشعار رضا نيكوكار

اشعار سيما ياري

اشعار نادر نادرپور

اشعار نجمه زارع

اشعار باقر رمزي

اشعار ايرج ميرزا

اشعار رويا زرين

اشعار نظامي

اشعار اوحدي

اشعار مولوي

اشعار جامي

اشعار عطار

اشعار حافظ

بوستان سعدي

گلستان سعدي

شاهنامه فردوسي

شاهنامه فردوسي ( صوتي )

ليلي و مجنون اثر جامي

ليلي و مجنون اثر نظامي

ليلي و مجنون اثرامير دهلوي

خسرو و شيرين اثرامير دهلوي

خسرو و شيرين اثر نظامي

ويس و رامين اثر اسعد گرگاني

فرهاد و شيرين اثر وحشي بافقي

يوسف و زليخا اثر جامي

سفرنامه ناصر خسرو

رباعيات رودكي

رباعيات مولوي

رباعيات خيام

رباعيات ابوسعيد ابوالخير

رباعيات فخرالدين عراقي

رباعيات خليل الله خليلي

رباعيات عرفي شيرازي

رباعيات فيض كاشاني

دوبيتي هاي باباطاهر

اشعار ساير شاعران

روزنامه هاي 22/12/1390

۳۱ بازديد

 

    
مشاهده روزنامه                                                          مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                       مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                       مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                      مشاهده روزنامه

     
مشاهده روزنامه                                                    مشاهده روزنامه


اقامت در آشيانه اي ميان ابرها

۳۴ بازديد
  اقامت در آشيانه اي ميان ابرها

عباس خضر شاعر و نويسنده عراقي متولد سال 1973 در بغداد است، او در 19 سالگي به خاطر فعاليت سياسي عليه رژيم بعثي عراق به زندان افتاد. خضر پس از آزادي در سال 1996 از عراق گريخت و تا سال 2000 كه به آلمان رسيد به عنوان مهاجر غيرقانوني اقامت در برخي كشورهاي آسيايي، آفريقايي و اروپايي را تجربه كرد. او پس از اقامت در آلمان در رشته ادبيات آلماني و فلسفه به تحصيل پرداخت. نخستين رمان او «هندي قلابي» (2008) برنده جايزه 2010 آدالبرت فون كاميزو شد. رمان بعدي او «پرتقال هاي رئيس جمهور» در ماه مارس 2012 منتشر مي شود.

اشعاري از او:

اقامت در آشيانه اي ميان ابرها

تو در تاريكي نخواهي ديد

اين نور پشت شيشه فانوس ها كافي نيست

بگذار فانوس ها بيفتند

روي زمين سقوط كنند

و خرد شوند

نور برخواهد خاست

غبار را خواهد تكاند

از ديوار بالا خواهد رفت

و از ميان پنجره به خيابان ها خواهد تابيد.

تمام فانوس ها زندانند

تو بايد تنها در تاريكي بتابي

چشمانت را ببند

سينه ات را بر باد بگشا

هوا را به تمامي فرو ده

و بيرون ده

سپس گوش بسپار:

بال هاي پرنده در پرواز صدا خواهد داد

خورشيدهاي بسياري مي تابند

و اتاق پيرامون تو با روشنايي پر مي شود

اگر باور نداري

بيا و ببين:

چه گونه هر روز در يك شعر، روشن مي سازم، پرواز مي كنم،

مي زايم و زاييده مي شوم.

***

من مردم

يك بار وقتي كه كبوتري را مي كشيدم

كه آماده پرواز بود و به او شليك شد،

تا آن كه از ميان پنجره نگريزد

بار ديگر، گريزان در دريا

در پس خيابان هاي محله هايي كه پروانه ها را نمي شناختند

و يك بار روي بام ها

آنگاه كه از آرزوها و ديوارها بالا مي رفتم

براي ديدن چشماني عاشق، سياه رنگ و جنوبي

امروز پس از همه اين مرگ ها

در آشيانه اي ميان ابرها زندگي مي كنم.

روي شاخه سبزي، كه مانند ديگر شاخه ها نيست.

تمام ريشه هايم در مرگ را قطع نموده ام

و اينك منم جاودان ميان ستارگان، پرنده ها و ژرفنا

آن كس كه بخواهد با من زندگي كند

بايد ثانيه اي قبل از مرگ،

خواب دو بال ببيند

قلمروي خدايان

اين قلمروي خدايان است، همراه با رازهايش،

شاه، هيأت دولت، آوازه خوانان دربار،

كاهنان و بي وطنان.

اين قلمرو خدايان است، در خاطره آن اشباح آواز سر مي دادند،

و گفته مي شد « به نام او ستارگان صعود مي كنند »

اين قلمرو خدايان است همراه با رازهايش.

اينها بي وطنان اند، كه اين را چون موج و باد احساس مي كنند،

صداي بلندشان،

لباس هاي كهنه شان،

بوي تنباكوي ارزان شان.

اينها بي وطنان اند كه كسي نمي داند،

از كجا آمدند،

به كجا رفتند،

به كجا رسيدند،

و آن گونه ناميده مي شدند؛

ساكنان قلمرو خدايان.

اينها بي وطناني اند، كه كنار در بازار بزرگ روي زمين مي نشينند.

با دست هاي خالي

و قلب هاي از هم پاشيده،

گويي كه آن ها اين قلمرو و ديوارهايش را نساخته اند و

خاك بيل هاي نوك تيزشان را نشناخته است.

اينها بي وطنان اند

اما شاه، هيأت دولت، آوازه خوانان دربار،

كاهناني كه كنار در بازار بزرگ،؛ رژه مي روند

مي پرسند: اين ها كي اند؟

اين ها بي وطنان اند،

ساكنان قلمروي خدايان،

در سرماي زمستان و گرماي تابستان.

عاشقان محله ها و كوچه ها،

سازنده ستون ها، ديوارها و كل اين سرزمين،

كه دقيقا مي دانند قلمروي خدايان، قلمرويي بي خدايان است،

و آن ها خدايان دامان طبيعت اند

اين ها بي وطنان اند، كه كسي نمي داند،

از كجا آمدند،

به كجا رفتند،

به كجا رسيدند،

و آن گونه ناميده مي شدند:

مردم.

سنگ شب

شبح در كنار ويترين هاي مغازه ها،

روي اشباح ديگر سكندري مي خورد

مه شهر روي سقف ها جمع مي شود،

به خيابان ها مي سّرد

زنان چون ارواح از آن جا مي گذرند،

بي هدف به درون باد باز مي گردند

نواي خيابان ها در سنگ هاي شب شناور است

و در چار گوشه دل مي نشيند

ديگران كنار دروازه زمستان جمع مي شوند،

بدون پا روي ساحل رژه مي روند

[...]

پاهايي، كه نورها را به سمت خود مي كشاند

عشق پيرامون ماه كمربندي مي سازد

عشق دنبال گل سرخ مي گردد،

و در برف

و تو به دنبال خود مي كشاني

شبح كنار ويترين هاي مغازه ها را

مهي را كه به خيابان ها مي سّرد

كوله روي پشتت را

كه مي جنبد

گويي اشباحي داخل آن اند

و تو مي گذري.

منبع : سايت تبيان


روزنامه هاي 21/12/1390

۳۱ بازديد
 

    
مشاهده روزنامه                                                              مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                               مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                               مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                             مشاهده روزنامه

    
مشاهده روزنامه                                                               مشاهده روزنامه


روزنامه هاي 21/12/1390

۳۰ بازديد

روزنامه

براي مشاهده روزنامه هاي ۲۱/۱۲/۱۳۹۰ كليك كنيد