اقامت در آشيانه اي ميان ابرها

مشاور شركت بيمه پارسيان

اقامت در آشيانه اي ميان ابرها

۳۵ بازديد
  اقامت در آشيانه اي ميان ابرها

عباس خضر شاعر و نويسنده عراقي متولد سال 1973 در بغداد است، او در 19 سالگي به خاطر فعاليت سياسي عليه رژيم بعثي عراق به زندان افتاد. خضر پس از آزادي در سال 1996 از عراق گريخت و تا سال 2000 كه به آلمان رسيد به عنوان مهاجر غيرقانوني اقامت در برخي كشورهاي آسيايي، آفريقايي و اروپايي را تجربه كرد. او پس از اقامت در آلمان در رشته ادبيات آلماني و فلسفه به تحصيل پرداخت. نخستين رمان او «هندي قلابي» (2008) برنده جايزه 2010 آدالبرت فون كاميزو شد. رمان بعدي او «پرتقال هاي رئيس جمهور» در ماه مارس 2012 منتشر مي شود.

اشعاري از او:

اقامت در آشيانه اي ميان ابرها

تو در تاريكي نخواهي ديد

اين نور پشت شيشه فانوس ها كافي نيست

بگذار فانوس ها بيفتند

روي زمين سقوط كنند

و خرد شوند

نور برخواهد خاست

غبار را خواهد تكاند

از ديوار بالا خواهد رفت

و از ميان پنجره به خيابان ها خواهد تابيد.

تمام فانوس ها زندانند

تو بايد تنها در تاريكي بتابي

چشمانت را ببند

سينه ات را بر باد بگشا

هوا را به تمامي فرو ده

و بيرون ده

سپس گوش بسپار:

بال هاي پرنده در پرواز صدا خواهد داد

خورشيدهاي بسياري مي تابند

و اتاق پيرامون تو با روشنايي پر مي شود

اگر باور نداري

بيا و ببين:

چه گونه هر روز در يك شعر، روشن مي سازم، پرواز مي كنم،

مي زايم و زاييده مي شوم.

***

من مردم

يك بار وقتي كه كبوتري را مي كشيدم

كه آماده پرواز بود و به او شليك شد،

تا آن كه از ميان پنجره نگريزد

بار ديگر، گريزان در دريا

در پس خيابان هاي محله هايي كه پروانه ها را نمي شناختند

و يك بار روي بام ها

آنگاه كه از آرزوها و ديوارها بالا مي رفتم

براي ديدن چشماني عاشق، سياه رنگ و جنوبي

امروز پس از همه اين مرگ ها

در آشيانه اي ميان ابرها زندگي مي كنم.

روي شاخه سبزي، كه مانند ديگر شاخه ها نيست.

تمام ريشه هايم در مرگ را قطع نموده ام

و اينك منم جاودان ميان ستارگان، پرنده ها و ژرفنا

آن كس كه بخواهد با من زندگي كند

بايد ثانيه اي قبل از مرگ،

خواب دو بال ببيند

قلمروي خدايان

اين قلمروي خدايان است، همراه با رازهايش،

شاه، هيأت دولت، آوازه خوانان دربار،

كاهنان و بي وطنان.

اين قلمرو خدايان است، در خاطره آن اشباح آواز سر مي دادند،

و گفته مي شد « به نام او ستارگان صعود مي كنند »

اين قلمرو خدايان است همراه با رازهايش.

اينها بي وطنان اند، كه اين را چون موج و باد احساس مي كنند،

صداي بلندشان،

لباس هاي كهنه شان،

بوي تنباكوي ارزان شان.

اينها بي وطنان اند كه كسي نمي داند،

از كجا آمدند،

به كجا رفتند،

به كجا رسيدند،

و آن گونه ناميده مي شدند؛

ساكنان قلمرو خدايان.

اينها بي وطناني اند، كه كنار در بازار بزرگ روي زمين مي نشينند.

با دست هاي خالي

و قلب هاي از هم پاشيده،

گويي كه آن ها اين قلمرو و ديوارهايش را نساخته اند و

خاك بيل هاي نوك تيزشان را نشناخته است.

اينها بي وطنان اند

اما شاه، هيأت دولت، آوازه خوانان دربار،

كاهناني كه كنار در بازار بزرگ،؛ رژه مي روند

مي پرسند: اين ها كي اند؟

اين ها بي وطنان اند،

ساكنان قلمروي خدايان،

در سرماي زمستان و گرماي تابستان.

عاشقان محله ها و كوچه ها،

سازنده ستون ها، ديوارها و كل اين سرزمين،

كه دقيقا مي دانند قلمروي خدايان، قلمرويي بي خدايان است،

و آن ها خدايان دامان طبيعت اند

اين ها بي وطنان اند، كه كسي نمي داند،

از كجا آمدند،

به كجا رفتند،

به كجا رسيدند،

و آن گونه ناميده مي شدند:

مردم.

سنگ شب

شبح در كنار ويترين هاي مغازه ها،

روي اشباح ديگر سكندري مي خورد

مه شهر روي سقف ها جمع مي شود،

به خيابان ها مي سّرد

زنان چون ارواح از آن جا مي گذرند،

بي هدف به درون باد باز مي گردند

نواي خيابان ها در سنگ هاي شب شناور است

و در چار گوشه دل مي نشيند

ديگران كنار دروازه زمستان جمع مي شوند،

بدون پا روي ساحل رژه مي روند

[...]

پاهايي، كه نورها را به سمت خود مي كشاند

عشق پيرامون ماه كمربندي مي سازد

عشق دنبال گل سرخ مي گردد،

و در برف

و تو به دنبال خود مي كشاني

شبح كنار ويترين هاي مغازه ها را

مهي را كه به خيابان ها مي سّرد

كوله روي پشتت را

كه مي جنبد

گويي اشباحي داخل آن اند

و تو مي گذري.

منبع : سايت تبيان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد