من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري از باقر رمزي متخلص به باصر

۳۲ بازديد

چه كنم ؟

شاعر : باقر رمزي ( باصر )

بى تو اى سرو سهى در دل بستان چه كنم؟
با دل غمزده‏ى نرگس و ريحان چه كنم؟
با ريا كارى اين قوم مسلمان چه كنم؟
شكوه‏ها دارم و با آيه‏ى قرآن چه كنم؟

اى مسيحا نفس اين دل به تو ايمان دارد
در كنار تو چنين دورى و هجران دارد
نرگس از چشم خمار اشك فراوان دارد
اشك هر ديده نگر ره به نيستان دارد

عمرم آخر شده اى خسرو خوبان نظرى
در ره كوى تو لب تشنه‏ى حيوان نظرى
جان به لب آمده از دامن عصيان نظرى
بر من دلشده از گوشه‏ى چشمان نظرى

يك نظر غافل از آن صورت رخشان نشوم
راهى سلسله‏ى عربده جويان نشوم
از سر لطف تو من راهى دونان نشوم
بى مى و مقصد و مقصود تو انسان نشوم

بين ما و خم ابروى تو مژگان راه است
حلقه‏ى زلف تو با حلقه‏ى عرفان راه است
ساق سيمين تو با ساغر مستان راه است
يوسفى رفته ز كاشانه و كنعان راه است

كس در اين باديه جز ناله و افغان نشنيد
جز دعاى سحرى در دل باران نشنيد
نام باصر ز لب گشنه‏ى اخوان نشنيد
كوس ما را نفسى جز دل جانان نشنيد


7 شعر جديد از 7 شاعر

۳۱ بازديد

كروات ها را جدي نگير

شاعر : رسول يونان

سياهي از سفيدي مي‌زند بيرون

مي‌زند بيرون

سياهي از ذات اسكلت آهني ساختمان

و سفيدي اتاق‌ها را لكه‌دار مي‌كند

هر طور شده

زشتي از زيبايي مي‌زند بيرون

كافي است

دعوايي جزيي شكل بگيرد

ركيك‌ترين دشنام‌ها را مي‌دهند

آدم‌هاي به ظاهر مؤدب

 

تحت تعقيب

شاعر : سعيد بيابانكي

يك روز از بهشتت

دزديده ايم يك سيب

عمري است در زمين ات

هستيم تحت تعقيب

خورديم در زمين ات

اين خاك تازه تاسيس

از پشت سر به شيطان

از روبرو به ابليس

از سكر نامت اي دوست

با آن كه مست بوديم

مارا ببخش يك عمر

شيطان پرست بوديم

حالا در اين جهنم

اين سرزمين مرده

تاوان آن گناه و

آن سيب كرم خورده

بايد ميان اين خاك

در كوه و دشت و جنگل

عمري ثواب كرد و

برگشت جاي اول ...!

 

سايه

شاعر : ابراهيم اكبري ديزگاه

آه

سايه ي عزيز

مي داني

در روزهاي ابري چقدر تنها مي شوم.

 

عصر جمعه

شاعر : سارا محمدي اردهالي

دلم مي‌خواهد

يك ميس‌كالم باشم برايت

شماره‌اي كه سيوش نكرده‌اي

زير لب تكرارم مي‌كني

به يادم نمي‌آوري

بي‌اجازه‌ي تو

پادشاهي مي‌كنم

در ناخودآگاهت

 

نيمه رو به آسمان

شاعر : علي عبداللهي

باران مي‌شويدش

آفتاب خشكش مي‌كند

باد در گوشش نجوا دارد

شب در دامن مي‌گيردش

و برايش لالايي مي‌خواند؛

فقط آن نيمه از سنگ

كه رو به آسمان دارد.

 

آسمان

شاعر : مفتون اميني

آفتاب را به تو نمي‌دهم

تا خرده خرده بشكني‌اش

و از آن هزار ستاره بسازي

ماه را به تو نمي‌دهم

تا به خاطر كوهي از نور

دريايي از مرواريد را انكار كني

ستاره‌ها را به تو نمي‌دهم

تا بگويي خوشا شب‌هاي بي‌مهتاب

آسمان را به تو مي‌دهم

تا نداني چه بايد كرد

 

سياه

شاعر : ابوالقاسم تقوايي

سياه!

پاهايت را قوي‌تر كن

تا از دوندگان پشت كاميون‌هاي نان جا نماني

قول مي‌دهم

دونده‌ي خوبي در المپيك خواهي شد

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد


نامه تند پگاه آهنگراني عليه فرج الله سلحشور

۳۲ بازديد

پگاه آهنگراني در يادداشتي در روزنامه اعتماد نوشت:

"جناب آقاي سلحشور. بيانيه، نامه، يا تهديدنامه رافت‌آميزتان را ديدم.

من در سال 1363 به دنيا آمدم. يعني چهار سال پس از شروع جنگ و شش سال پس از انقلاب اسلامي. پس طبيعي است كه دريافت و فهم من از انقلاب و جنگ با شما تفاوت داشته باشد. نمي‌دانم در سال 63 شما در چه احوالي بوديد ولي مي‌دانم پدر من كه بايد هم سن و سال شما باشد در جبهه بود و با متجاوزان عراقي مي‌جنگيد. چند سال قبل از آن هم در انقلاب حضور فعال داشت و از رفتار و سكناتش مي‌فهميدم كه علاقه‌مند به ارزش‌هاي انقلاب است.

من و امثال من نمي‌توانستيم جنگ را از نزديك حس كنيم ولي آثار آن را در خانواده و نزديكان‌مان شاهد بوديم. بازتاب ارزش‌هايي را كه پدران ما به خاطرش انقلاب كرده و بعضي جان‌شان را از دست دادند در رفتار و سلوك آنها مي‌ديديم. بسياري از آشنايان ما در سختي‌هاي انقلاب و جنگ آسيب‌ها ديدند و نمي‌توان گفت كه بر امثال من تاثير نگذاشته‌اند، ولي هيچ‌كدام از آنهايي كه من مي‌شناختم و دوست‌شان داشتم، شبيه شما و امثال شما نبودند.

نمي‌دانم شما از كجا آمده‌ايد؟ نمي‌دانم در انقلاب چه مي‌كرديد؟ يا در جبهه بوديد يا نبوديد؟ فرض بر اين است كه بوديد، چون از لحن‌تان بر مي‌آيد كه بوديد. نمي‌دانم چرا هميشه احساس طلبكاري داريد و به جاي همه حرف مي‌زنيد، و خود را متولي همه‌چيز مي‌دانيد. شما اين حق را از كجا آورده‌ايد كه هر‌گاه چيزي بر شما ناخوشايند ‌آيد زبان بي‌مهار خود را به كار اندازيد و تهمت و ناسزا به زمين و زمان روانه كنيد. نكند به خاطر آن چند سالي است كه امثال ما هنوز به دنيا نيامده بوديم يا به ياد نمي‌آوريم؟ نمي‌دانم دقيقا از چه دفاع مي‌كنيد؟ ولي به شما اطمينان مي‌دهم كه بسيار بد دفاع مي‌كنيد. شما ما را مي‌ترسانيد ولي مطمئن باشيد كه هرگز كسي را جذب ارزش‌هايي كه به خاطرش فرياد مي‌زنيد نخواهيد كرد. اما محض رفع نگراني شما از فساد روز افزون در تمام عرصه‌ها، تا آنجا كه يادم مي‌آيد در كتاب تعليمات اجتماعي دوره راهنمايي تحصيلي‌مان نوشته بود كه مردم قبايل وقتي دور هم جمع شدند و شهر‌ها را به وجود آوردند، براي تنظيم روابط‌شان چيزي به اسم قانون اختراع كردند تا يكديگر را بر سر هر چيزي بيخود و بي‌جهت لت و پار نكنند و اگر هم كسي خطايي كرد، به جاي فرد اين قانون باشد كه به تناسب خطا مجازاتش كند و همين باعث شد كه بشر شهرنشين بتواند از خشونت و هرج و مرج بپرهيزد. در آن كتاب درباره نقش امثال شما چيزي نوشته نشده بود. نمي‌دانم شما هم آن كتاب را خوانده‌ايد يا نه؟ ولي سال‌هاست از دوران شهرنشيني مي‌گذرد و هنوز همچنان تنها چيزي كه مي‌تواند روابط آدميان را به شكل انساني تنظيم كند، همچنان قانون است و البته بديهي است كه هيچ فرد يا جمعي هم از خطا مصون نيست و اين ديگر گفتن ندارد كه وقتي قانون وجود داشته باشد نياز به داد و فرياد نيست.

ادب را البته در هيچ كتابي ياد آدم نمي‌دهند و آن را فكر كنم از خانواده مي‌آموزند و من به ياد نمي‌آورم كه پدرم در زندگي‌اش كسي را مورد آزار و خشونت كلامي يا نوشتاري قرار داده باشد. حتي به خاطر ارزش‌هايش."


شعر عليرضا قزوه براي انقلاب مردم مصر

۳۱ بازديد

عليرضا قزوه اين شعر را به "معروف عبدالمجيد" و مردمي كه در ميدان التحرير بودند تقديم كرده است :

حالا نيل از التحرير سرچشمه مي‌گيرد

و صندوق موسي

شبيه ماه

بر نيل مي گذرد

و آن كه شمرده مي‌شود و محاسبه مي‌گردد

صندوق عهد خداوند است

آنها اگر بتوانند

شليك مي‌كنند به نيل

و موسي را به گروگان مي‌برند

حالا جادوگراني آورده‌اند

كه پنهان‌اند

در زيردريايي‌هاي ناتو

در موميايي فراعنه

آنها همه جا جا خوش كرده‌اند

در مجسمه ابوالهول

در شوراي نظاميان

و در فيلم‌ها و مستند هاليوود

ساعتي كودتا مي‌كنند و

ساعتي پيام تبريك مي‌فرستند

ساعتي شليك مي‌كنند و

ساعتي لبخند مي‌زنند

آنها با شعبده هاشان

اهرام مصر را به گوساله

و ابوالهول را به مجسمه آزادي

تبديل مي‌كنند

امّا در برابر التحرير عاجزند

اين شعر را به آرزوي اَمل دنقل

به اشك‌هاي صلاح عبدالصبور

به نغمه‌هاي عبدالمعطي الحجازي

و به دردهاي مهربان تو تقديم مي‌كنم:

معروف عبدالمجيد!

اين شعر را به ميدان التحرير ببر

به برادرانت بگو مواظب صندوق باشند

مواظب جاسوسان شمعون

كه با بالاترين و جرس عربي مي‌آيند

جاسوساني

كه لهجه فارسي عبري دارند

و دست سلطان نفت را مي‌بوسند

بگو بيش از همه

مواظب بي بي سي عربي،

دوجنسي‌هاي تحليلگر،

و فاحشه‌هاي سياست باشند

حيف است موساي انقلاب شما

در نيل غرق شود

بگو فقط سي سال دوام بياورند

در ميدان التحرير

بگو ستاره‌هاي تهران به ياد شما مي‌سوزند

شمع‌هاي غزه به ياد شما آب مي‌شوند

كبوتران بحرين

به ياد شما تير مي‌خورند

فقط كاري كنيد نيل

از ميدان التحرير بگذرد

بگو رفح راه نفس كشيدن شماست

و كمپ ديويد

لقمه‌اي سمّي كه بايد تُفش كرد

به ميدان التحرير برو

بگو كه اسم اين شب‌ها يوسف باشد

بگو ما با شماييم

بگو مواظب باشند

صندوق حادثه را

جادوگران

با صندوق‌هاي عاريتي عوض نكنند

ما هم برايتان هرازگاه

گندم و بنيامين مي‌فرستيم

با دسته گلي و شعري.

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


سه رباعي جديد به مناسبت اعياد شعبان

۳۲ بازديد

شاعر هر سه رباعي : عباس عنقا

 

تقديم به امام حسين (ع)

خورشيد سپهر كائنات آمده است

سرچشمه فيض و بركات آمده است

مصباح هدي و كشتي بحر نجات

ديباچه عشق و حسنات آمده است

 

تقديم به حضرت عباس (ع)

تشنه‌لب ماء معين آمده

ماه دل‌آراي زمين آمده

ساقي طفلان شه كربلا

شمع دل امّ بنين آمده

 

تقديم به امام سجاد (ع)

سيد سجاد زين العابدين آمد، خوش آمد

جشن ميلاد امام العارفين آمد، خوش آمد

ماه شعبان زيب و فر از مقدمش بگرفته است

نام او از سوي رب العالمين آمد،‌خوش آمد


سه شعر طنز

۳۳ بازديد

چرخ

شاعر : راشد انصاري

شــــايد نمـــي داني كه گاهـي چرخ مي چرخد
چرخ است خب!خواهي نخواهي چرخ مي چرخد

فـــــرقي نــــدارد روي خــــاك ســـرد بنشــيني
يا روي تخــت پادشــــاهي ، چــــرخ مــي چرخد

تا آب مــــي بيند به خــــود گرداب، مــــي گردد
تا مــــي زند در آب ماهـــي چـــرخ، مــي چرخد

گاهي خودت هم خنده ات مي گيرد از ايــن كه،
با يــك دليل پوچ و واهــــي چـــرخ مـــي چرخــد

بنـــده دو زن دارم ! يكــــي تهـــران يكــي بنـــدر
با هر سفيدي و سياهي چرخ مــــــي چرخـــد!

در شهرتان ديدم هزاران خانه ي خالــي ســـت
يخ كردم از بي سر پناهي! چرخ مـــــي چرخــد

اي جان مكن دلخوش به بازي هاي ايـــن دوران
هر دم به سود يك جناحي ! چرخ مي چرخـــد

هـــي چوب كردن لاي چـــرخ اين و آن ، بعـــدا
خـــــود را زدن بر بي گناهي!چرخ مي چرخـــد

مانـــند چـــــــــــرخ اقتـــصاد ٍ دشـــمنان ٍمــــــا
هـــمواره كُنـــد و اشتباهي چرخ مي چرخـــد!

در حســــــرت يك لقمه نان يك عمر بيــــهوده
چرخــــيدم و دادم گواهي چرخ مــي چرخـــــد

يارب فضـــــاي كشـــــور مـا شــــد غبـــار آلــود
از شـــدت آن گر بكاهـي چرخ مـــــي چرخـــــد

 

حوادث

شاعر : نسيم عرب اميري

مي شود چاپ در جرآيد روز
عكس و شرح حوادث جان سوز

سوژه هاشان ز بس كه تكراري است
مايه ي زجر و مردم آزاري است

غير بعضي كه داغ و پربارند
همه اجزاي ثابتي دارند

قاتل و سارق و جنايت كار
تلفات و شكايت و اقرار

همه اين واژه ها كه خوش فرم اند
پي اخفاي ريشه ي جرم اند

شده مانند داستان عملاً
اين خبر ها و سوژه ها ،مثلاً:

قصه ي قتل دختري ساده
كه به مردي شرور دل داده

روزي از بخت و قرعه ي فالش
آدمي رذل كرده دنبالش

گفته:«خواهر!اجازه است؟! سلام
بنده هستم غلام تان:شهرام

پسر مرتضي جواهر ساز
سي و يك ساله، بچه ي اهواز

عاشق بي قرارتان هستم
الغرض خواستگارتان هستم

رفته ديگر اراده ام از دست
عشق تان بي اراده ام كرده است

ته بن بست ،كوچه سوّم
آخرين خانه،واحد دوّم،

زنگ يك: خانه ي محقّر ماست
مادرم چشم انتظار شماست!»

بعد از اين حرف هاي افسون ساز
ناگهان نيش دخترك شده باز

رفته با پاي خود به دام بلا
داده بر باد جان و مال و طلا

فقر و تبعيض بس كه حاد شده
قصّه هايي چنين زياد شده

قصه ي خواستگار قلابي
كشت و كشتار داخل لابي

قتل و فحشا و كودك آزاري
اعتياد و كلاه برداري

بين اخبار بد شديم پِرِس
بار الها! خودت به داد برس!

 

نامه اداري

شاعر : ابوالفضل زرويي نصرآباد

نامه‌اي از من به سوي حضرت عالي
صدر مؤيد، وزير كار، «كمالي»

بعد سلام و دعا و عرض ارادت
بعد تعارف حضور حضرت عالي

گر كه بپرسي ز حال بنده ي ناچيز
نيست به جز دوري تو، هيچ ملالي

بنده بي‌كار، شد مصدع اوقات
تا بكند عرض احترامي و حالي

زندگي ما تمام، خواب و خيال است
بس كه شنيديم وعده‌هاي خيالي

گاه پي كار، رفته‌ام سر جاليز
گاه سوي كشتزار گندم و شالي

پيش مدير فلان اداره كه رفتم
گفت كه: «بپا به ميز بنده نمالي»

چوب خطم از وفور قرض شده پُر
كيسه‌ام از قرض آن و اين شده خالي

كرد ز جيب كتم معاينه دكتر
گفت شده مبتلا به ضعف ريالي

در صفحات جرايد است كه دارد
هي رقم اشتغال، رو به تعالي

نامه نوشتم كه تا مگر كند از لطف
حضرت والي، عنايتي به موالي

عبد مذنّب مقيم زاويه ، ملّا
"اول ارديبهشت ماه جلالي"

رفت گرو،ديگ و تاس و چمچه و چنگال
رخت و لباس و لحاف و پشتي و قالي

قاشق و كفگير و تشت و سيخ و سه پايه
ديزي و بشقاب و كشك ساب سُفالي!


عكس منتشر نشده از سيد حسن حسيني و عليرضا قزوه

۳۳ بازديد

ايستاده از راست : حسين اسرافيلي - عليرضا قزوه - ناشناس - مرحوم سيد حسن حسيني

نشسته از راست : سهيل محمودي

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد

براي مشاهده اشعار سيد حسن حسيني كليك كنيد


تازه‌ترين شعر محمدمهدي سيار درباره مردم بحرين

۳۳ بازديد

ماتم فزون شد بحر خون شد ساحل بحرين

باران غم باريده بر آب و گل بحرين

پايان ندارد گوئيا داغ دل بحرين

در موج اشك و آه

در اين غم جانكاه

آه از ستمگر آه

بنگر تو حال امتت را يا رسول الله

در كوچه‌ها تكرار خونين غم زهرا(س)

در هر خيابان از هجوم وحشيان غوغا

در هر نفس ما را به لب آه است و واويلا..

هر دم غمي آمد،

آتش به عالم زد

فرياد يا الله

بنگر تو حال امتت را يا رسول الله

بنگر غروب غرق خون آسمانش را

بشنو نداي يا حسين مردمانش را

هيهات من الذاله پير و جوانش را

عالم شده مضطر،

فرزند تو آخر

كي مي‌رسد از راه

بنگر تو حال امتت را يا رسول الله

براي مشاهده اشعار محمدمهدي سيار كليك كنيد


نامي بر ديوان غدير

۳۲ بازديد

نامي بر ديوان غدير

شاعر : محمد سهرابي

سلام اى چارمين نور الهى
كليم وادى طور الهى

تو آن شاهى كه در بزم مناجات
خدا مى‏كرد با نامت مباهات

تو را سجاده داران مى‏شناسند
تو را سجده گزاران مى‏شناسند

تو سجادى تو سجاده نشينى
تو در زهد و ورع تنهاترينى

قيامت مى‏شود پيدا جبينت
به صوت «اين زين العابدينت»

شبيه تو خدا عابد ندارد
مدينه غير تو زاهد ندارد

تو با درماندگان خود شفيعى
تو با خيل جذامى‏ها رفيقى

سحرها نان و خرما روى دوشت
صداى سائلان تو به گوشت

فرزدق را تو شعر تازه دادى
تو بر شعر ترش آوازه دادى

تو ميقاتى تو مشعر زاده هستى
عزيز من پيمبر زاده هستى

تو كز نسل امير المۆمنينى
پيمبر زاده ايران زمينى

سزد شاهان فتند اينجا به زانو
على ‏بن الحسين شهر بانو

تو در افلاك زين العابدينى
تو روى خاك با ما همنشينى

قتيل تار گيسوى تو اصغر
فدايى تو باشد همچو اكبر

ابوفاضل همان ماه مدينه
كنارت دست دارد روى سينه

تو كوه عصمتى، لرزش ندارى
تو از غير خدا خواهش ندارى

تو در بالاى منبر چون رسولى
تو در محراب خود گويا بتولى

تو را شب زنده داران مى‏پرستند
لبت را روزه داران مى‏پرستند

تو جنس‏ات از نيستان غدير است
تو نامت روى ديوان غدير است

تو بر پيشانى خود پينه دارى
تو بر حق خدمتى ديرينه دارى

تو آنى كه به كويت هر كه آمد
غلام مستجاب الدّعوة باشد

تو اشك مطلقى، گريه تبارى
تو از روز ازل ابر بهارى

تو مقتل سيرتى از جنس آهى
تو مثل حنجر گل بى گناهى

رعيت‏هاى تو شه ‌زادگانند
اسيران درت آزادگانند

تو بزم روضه را بنيانگذارى
تو در دل روضه ماهانه دارى

تو از جنس غرور دخترانى
تو آه سينه بى معجرانى

تو منبر رفته‏اى اما به ناقه
سخن‏ها گفته‏اى امّا به ناقه

تو آن يعقوب يوسف زاده هستى
تو آن از دست يوسف داده هستى


پنج شعر جديد به مناسبت ايام شعبانيه

۳۵ بازديد

آغاز گل - به مناسبت ولادت امام حسين (ع)

شاعر : رضا اسماعيلي

امروز ، روز بهشت است ، آغاز گل ، فصل لبخند
عطر تو را خالق گل ، در باغ هستي پراكند

امروز وقتي كه هستي ، از خواب خوش ديده وا كرد
تقويم‌ها خنده بر لب ، نور تو را مژده دادند

امروز مادر به من گفت : ميلاد خورشيد عشق ست
بايد بچيني گل نور ، از باغ آيينه، فرزند!

وقتي بهار نگاهت ، چون غنچه اي شد شكوفا
گل هاي عاشق برايت ، جشن تولد گرفتند

تو روح سبز بهاري ، آيينه‌اي بي غباري
احسنت بر خلقت تو ! بر دست صنع خداوند

از آفتاب جمالت ، دل برگرفتن محال ست
آقا مگر مي‌شود كه ، از روي ماه تو دل َكند ؟!

وصل تو شيرين‌تر از قند ، از شهد گل‌ها عسل‌تر
از شهد گل‌ها عسل‌تر، وصل تو شيرين‌تر از قند

خوب‌ست جشن عروسي ، در عيد ميلاد نورت
خوب‌ست ما عاشقان را ، در فصل نور تو پيوند

مي‌خواهم عكسي بگيرم ، با نور تو يادگاري
لطفا نظر كن به قلبم ، آقاي آيينه ! لبخند

تبريك ، ميلاد عشق ست ، ميلاد معصوم پنجم
شد نازل از عرش غيرت ، قرآن سرخ خداوند

 

قرآن سرخ - به مناسبت ولادت امام حسين (ع)

شاعر : رضا اسماعيلي

عاشقان ! تبريك، فصل بيدلي‌ست
جشن ميلاد حسين بن علي ست

او حسين ست و ستون عالم ست
وارث اسرار اسم اعظم ست

تشنگان عشق را ، درياست او
مشعل راه نجات ماست او

او به ما آيينه قسمت مي‌كند
عشق او ما را هدايت مي‌كند

كيست او ؟ آميزه عشق و خدا
خنده خون ، بر لبان كربلا

كيست او ؟ خون خدا ، قرآن سرخ
بر زمين كربلا ، باران سرخ

كيست او ؟ اسطوره آزادگي
اسوه امت ، امام سادگي

كيست او ؟ مردي كه با عشق و جهاد
«سرخ مردن» را به انسان ياد داد

كيست او ؟ يك راز ، يك سر مگو
دم فرو بند و دگر چيزي مگو

كيست او ؟ خاموش ، اين كار تو نيست
او حسين ست و خدا داند كه كيست

ارتفاع عقل ما ، آري كم است
سهم ما از آب دريا ، يك نم ست

 

مبهوت و لال شده ام - به مناسبت ولادت حضرت عباس (ع)

شاعر : كاظم رستمي

مانند رسيدنِ شوقِ گنجشك
به وقارِ جبرائيل
مثل رسيدنِ قطره باران
به بيكرانِ زمين
يا همچون آرام گرفتنِ رودِ خروشان
مقابلِ دريا
ذوق مي‌كنم و در خودم مي‌شكنم
مبهوت و لال شده‌ام
برابرِ بزرگيِ نامت
يا اباالفضل

 

پهلوان عشيره خورشيد - به مناسبت ولادت حضرت عباس (ع)

شاعر : وحيد محمدي

مردي از جنس عشق ، جنس بلور
مردي از تيره از سلاله‌ي نور

مردي از جنس خاك عاشورا
تك سوار قصيده‌هاي وفا

محضر مجد اين امير عرب
پينه بسته است سجده گاه ادب

آمد و چشم نور روشن شد
آتش كوه طور روشن شد

آمد و با خودش صفا آورد
والقمر را به صحنه‌ها آورد

خانه را غرق در تبسّم كرد
خنده‌ها را پر از ترنّم كرد

پيش چشم ستاره‌ها خورشيد
دست زيباي ماه را بوسيد

مادري غرق نغمه ي احساس
بوسه مي‌زد به صورت عبّاس

آمد و با خودش علم آورد
روشني را در اين حرم آورد

مروه‌ي با صفاي شهر خداست
آسمان خاك پاي اين آقاست

در دل عاشقان حرم دارد
آيه در سوره‌ي كرم دارد

مردي از جنس عزّت و غيرت
بي تملّق معلّم عصمت

باب حاجات عالمين است او
ساقي لشكر حسين است او

جيره خوار محبّتش گل‌ها
محو احسان و رافتش دلها

فاني ِ در يم ولايت شد
پرچم بينش و بصيرت شد

پهلوان عشيره‌ي خورشيد
كه در او مي‌توان علي را ديد

آسمان آسمان دلاور بود
بهترين ياور برادر بود

پيش ارباب مهربان خاموش
بين ميدان هميشه غرق خروش

همچو مردان خطّه‌ي كوثر
پهلوان بود و پهلوان پرور

تيغ در دست و رزم طوفاني
قاتل مرده‌هاي شيطاني

در دل واقعه هياهو كرد
دست بيداد و ظلم را رو كرد

معدن با كرامت ايمان
چشم او خالق دو صد سلمان

بين اين گفتن و نگفتن‌ها
بين اين خواندن و شنيدن‌ها

مردي از آسمان به جوش آمد
واژه‌هايش كه در خروش آمد ،

گفت محو تلالو احساس
رحم الله عمي العبّس

 

دخيل - به مناسبت ولادت امام سجاد (ع)

شاعر : وحيد محمدي

رها كنيد مرا در هواي اين آقا
گدا كنيد مرا هم ، گداي اين آقا

دوباره اذن دخولم دهيد تا اينكه
بدون پر بپرم در سراي اين آقا

اجازه‌ام بدهيد آشيانه‌اي سازم
در اوج منّت و تحت لواي اين آقا

جدا كنيد مرا از زمين و بگذاريد
هميشه محو شوم در صفاي اين آقا

بدون شك و تامّل رسيده‌ام بر اين
رضاي دوست بود در رضاي اين آقا

هزار چلّه نشسته است آسمان كنج
هزار توي سجود حراي اين آقا

و جبرئيل عليك السلام مي‌آرد
براي هرچه سلام از براي اين آقا

هزار چلچله در نور مست و مدهوش‌اند
به دور زمزمه‌ي ربّناي اين آقا

به پاست حسّ يتيم و كرامت حيدر
درون قصّه‌ي جود و سخاي اين آقا

دوباره كام دعا در دلم مصفّا شد
به پاي سفره‌ي پهن دعاي اين آقا

دخيل بستم از آن ابتدا دل خود را
به ريشه‌هاي قشنگ عباي اين آقا

مريض بودم و بيچاره ، خوب مي‌دانم
شفا گرفته‌ام از اعتناي اين آقا

به لب گزيده سر انگشت حيرتش هركس
كه خوانده صفحه‌اي از ماجراي اين آقا

قلم زده است خدا درس صبر و عزّت را
به دفتر سفر كربلاي اين آقا

مشخّص است درون تمام اين ابيات
كه قاصر است زبان در ثناي اين آقا

دعاي هر نفس " تشنه " اين شده است اي كاش
از اين جهان برود با ولاي اين آقا