من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

آفتاب عزت از عرش جلال آمد پديد

۳۲ بازديد

آفتاب عزت از عرش جلال آمد پديد

شاعر : طايي شميراني

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پديد
روز عيد شادمانى را هلال آمد پديد

آفتابِ فضل، تابان گشت از كوه شكوه
ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پديد

روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنك
بهترين روزهاى ماه و سال آمد پديد

اخترى گرديد از برج ولايت جلوه گر
كز جمالش آيتى فرخنده فال آمد پديد

آسمان علم را تابنده ماه آمد عيان
بوستان شرع را خرم نهال آمد پديد

در سپهر عزّ و شوكت آفتاب آمد فراز
بر هماى دين و دانش پر و بال آمد پديد

دشمنان را مايه درد و الم شد آشكار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پديد

اى مسلمان ديده ات روشن كه از لطف خدا
هادى الامّه شه احمد خصال آمد پديد

عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عيان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پديد

ركن دين، بحر سخا،غيث كرم، غوث امم
نور حق، شمس الضحى، فضل الكمال آمد پديد

عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و كمال
بر سرير جاه و اورنگ جلال آمد پديد

شوكت و جاه و سعادت را محيط، آمد عيان
حكمت و علم و فضيلت را جمال آمد پديد

جلوه ديگر به خود بگرفت عالم بهر آنك
بر رخ زيباى خلقت خط و خال آمد پديد

هر چه خواهى از خدا «طايى» بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نيكو محال آمد پديد


امام سامرا جانم فدايت

۳۱ بازديد

امام سامرا جانم فدايت

شاعر : احسان محسني فر

به يمن تو گداي اهل بيتم
گداي هل اتاي اهل بيتم

به لطف آستان مستجابت
مسلمان دعاي اهل بيتم

به نام تو پس از عمري غريبي
غلام آشناي اهل بيتم

زيارت جامعه خواندي و حالا
سگ كهف الوراي اهل بيتم

به احسان هدايت كردنن توست
اگر تحت لواي اهل بيتم

اگر چه كربلايي هستم اما
گداي سامراي اهل بيتم

ولي كبريا جانم فدايت
امام سامرا جانم فدايت

منم از مبتلايت مبتلاتر
منم از آشنايت آشناتر

اگر لطف كريمان به نداري است
منم از بينواها بينواتر

تو حالا كه هزاران فيض داري
دل من از گدايانت گداتر

تو راه باز توحيدي،هر آنكه
به تو نزديك تر پس با خدا تر

برايت دشمنت هم نذر مي كرد
تو هستي از همه مشگل گشا تر

علي هستي و جدت هم علي بود
تويي با اين حساب ابن الرضاتر

تو هم مثل پدر زهرا نژادي
عزيز خانه ي باب المرادي

تو در يكتائي ات يكتا شناسي
تو در آقايي ات اقا شناسي

لباس بندگي بر تن گرفتي
تو الحق بنده مولا شناسي

تو هنگام كريمي از گداها
نمي پرسي غريبي يا شناسي

تو در سير نزولت هم صعود است
تو در روي زمين بالا شناسي

امام غائبت را مدح كردي
تو در امروز هم فردا شناسي

زيارت جامعه در اصل اين است
زيارت نامه ي زهرا شناسي

زيارت جامعه يعني ولايت
زيارت جامعه يعني هدايت

دلت سرمنشاء خلق عظيم است
تجلي گاه رحمان و رحيم است

اقامت كن ميان دل كه عمري
دلم در كوي دلدارش مقيم است

هدايت كن مرا باگوشه چشمي
صراط تو صراط مستقيم است

اسير گريه ام، ري زاده هستم
كه از عشاق تو عبدالعظيم است

بهشت شيعه باشد سامرايت
حريمت عرش جنات النعيم است

بيا و شيعه را درياب، آقا
قرار ما دم سرداب، آقا


بخوان زيارت پر فيض

۲۹ بازديد

بخوان زيارت پر فيض

شاعر : غلامرضا سازگار

گرفته جان نفسم در ثناى حضرت هادى
دُر سخن بفشانم به پاى حضرت هادى

نداشت طوطى جانم هنوز لانه به جسمم
كه بود مرغ دلم آشناى حضرت هادى

صفا و مروه كجا و حريم يوسف زهرا
صفاست در حرم با صفاى حضرت هادى

مقربان الهى فرشتگان بهشتى
كشند منت لطف و عطاى حضرت هادى

ز دست رفته شكيبم خدا كند كه نصيبم
شود زيارت صحن و سراى حضرت هادى

درندگان زمين التجا برند به سويش
پرندگان هوا در هواى حضرت هادى

اگر به سامره‏ ام اوفتد گذر سرو جان را
كنم نثار به گنبد نماى حضرت هادى

دلم كه درد گناهش به احتضار كشانده
پناه برده به دارالشفاى حضرت هادى

مرا چه قدر كه گردم گداى خاك نشينش
كه هست خازن جنت گداى حضرت هادى

دهد به روح لطيف ملك، صفا و طراوت
ملاحت سخن دلرباى حضرت هادى

به خاك عطر بهشتى پراكند اگر آيد
نسيمى از طرف سامراى حضرت هادى

به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نيرزد
به لحظه‏ اى كه كنم جان فداى حضرت هادى

به تيرگى نبرى روى و راه خود نكنى گم
هدايت است به ظل لواى حضرت هادى

بخوان زيارت پر فيض جامعه كه برى پى
به ارزش سخن دلرباى حضرت هادى

مرا رضايت ابن الرضا خوش است كه دانم
بود رضاى خدا در رضايت حضرت هادى


چهارمين علي سرير ولايت

۲۹ بازديد

چهارمين علي سرير ولايت

شاعر : مسعود اصلاني

بال كسي به اوج هوايت نمي رسد
حتي ملك به گرد دعايت نمي رسد

دسـتان آسمان به بلنـداي آسمان
بر خاك ريشه هاي عبايت نمي رسد

آقا بدون نور تو حتي فرشته هم
گمراه مي شود ؛ به هـدايت نمي رسد

تو چهارمين علي سرير ولايتي
درك زمين به فهم ولايت نمي رسد

فخر گدايي سر كويت همين بس است
صد پادشاه هم به گدايت نمي رسد

ما را غلام حضرت هادي نوشته اند
ديوانگان غير ارادي نوشته اند

وقتي قرار شد كه كمي سروري كنم
بايد هميشه پاي شما نوكري كنم

روي زمين كه رد و نشان از شما كم است
بايد نظر به نقطه ي بالاتري كنم

وقتي قرار شد به تو نزديك تر شوم
بايد كه التماس به چشم تري كنم

بار رسالت غم تو روي دوش من
پس مي توان به عشق تو پيغمبري كنم

با اين گدايي سر كوي تو بي گمان
بايد به كل عالميان سروري كنم

چون دل ميان زلف كسي ساده گم شدم
شكر خدا اسير امام دهم شدم


سفره رنگين

۲۹ بازديد

سفره رنگين

شاعر : ژوليده نيشابوري

ساقى امشب با پيمانى دگر
سفره رنگين كرده بهر تازه مهمانى دگر

باغبان را گو بپاشد بذر شادى در زمين
تا ببارد ابر رحمت باز بارانى دگر

بايد آدم در جنان امشب گل افشانى كند
تا به تخت گل نشيند جان جانانى دگر

تا نترسد نوح پيغمبر ز طوفان بلا
رحمت حق كرده بر پا باز طوفانى دگر

آتش نمروديان خاموش گرديد و خليل
تكيه گاهش تخت گل شد در گلستانى دگر

شهر يثرب سينه سينا شده كز لطف حق
زد قدم در اين جهان موسى ابن عمرانى دگر

گر مسيحا مرده را زا نفاس گرمش زنده كرد
جسم او را داده ميلاد نقى ، جانى دگر

بر جواد ابن الرضا حق داده از درياى جود
گوهر ارزنده و درّ درخشانى دگر

خيزران بايد زند گلبوسه بر روى عروس
كز شرف آورده بهر دين نگهبانى دگر

فاطمه در باغ جنت بزم شادى چيده است
چون كه ديده نهمين گل را به دامانى دگر

از شب ظلمانى و تاريكى ره غم مخور
ز آنكه آيد بعد شب صبح درخشانى دگر

خاتم پيغمبرانت تبريك گويد بر على
چون على را آمده ماه فروزانى دگر

زد قدم در ملك هستى حافظ صلح حسن
تا دهد با صبر خود در صحنه جولانى دگر

نهضت خونين عاشورا و پيكار حسين
يافته از اين پسر گرمى ميدانى دگر

محور چرخ عبوديت چو زين العابدين
داده بر محراب طاعت عشق و ايمانى دگر

گوهرى را داده بر ما مكتب بحر العلوم
تا نگردد جاگزين علم ، نادانى دگر

فارغ التحصيلى از دانشگه فقه و اصول
آمده و بر ما دهد سر خط عرفانى دگر

همچنان موسى ابن جعفر در مقام بندگى
آمده با خط انسانساز انسانى دگر

تا نماند در جهان خالى سرير ارتضا
آمده همچون رضا در دهر سلطانى دگر

چون جواد آمد بدنيا منبع جود و سخا
كز علوش گشته رنگين خوان احسانى دگر

از ولاى هادى دين شاعر ژوليده را
حق نموده شامل لطف فراوانى دگر


سر حلقه اهل ولا

۲۹ بازديد

سر حلقه اهل ولا

شاعر : محمد خسرو نژاد

امشب جهان از خرمى مانند رضوان مى شود
نور خدا در طور جان امشب فروزان مى شود

از آسمان مكرمت تابنده گردد اخترى
روشنگر دنيا و دين زآن روى تابان مى شود

امشب زمين و آسمان در عشرت و ساغرزنان
چون ساقى كوثر على خشنود و خندان مى شود

از بوستان معرفت سر مى زند زيباگلى
كاين عالم خاكى از آن همچون گلستان مى شود

نورى به عالم جلوه گر گردد به هنگام سحر
روشن زمين و آسمان زان نور رخشان مى شود

سرچشمه فيض خدا نور دو چشم مصطفى
سرحلقه اهل ولا محبوب جانان مى شود

خورشيد برج ارتضا آن يادگارى از رضا
ابن رضا امشب پدر از لطف يزدان مى شود

در زهد و دانش مصطفى در زور بازو مرتضى
حلمش چو حلم مجتبى در ملك امكان مى شود

بر فاطمه نور دوعين آزاده مانند حسين
احياگر احكام حق پيدا و پنهان مى شود

عابد، بسان عابدين چون باقر علم اليقين
در دانش علم و خرد مشهور دوران مى شود

صادق بود در راستى هم جعفر و موساستى
مدهوش در سيناى او موساى عمران مى شود

پور امام هفتمين كز بعد او روى زمين
هم رهبر و هم رهنما بر نوع انسان مى شود

فرزند دلبند تقى او را لقب آمد نقى
هم زاهد و هم متقى هم ركن ايمان مى شود

هر كس ندارد در جهان مهر و تولايش به دل
كى طاعت صدساله اش مقبول يزدان مى شود

آن بهترين خلق خدا آخر در اين دار فنا
مسموم زهر اشقيا در راه قرآن مى شود


ابن رضاي دگر آمد

۲۹ بازديد

ابن رضاي دگر آمد

شاعر : غلامرضا سازگار

خيزيد و ببينيد تجلاي خدا را
در بيت ولا مشعل انوار هدا را

آن عبد خدا وجهه معبودنما را
رخسار علي ابن جواد ابن رضا را

در نيمـه ذيحجـه نـدا داد منـادي
تبريك كه آمد به جهان حضرت هادي

پيچيده در امواج فضا بوي محمد
گويند خلايق سخن از خوي محمد

بينيد عيان طلعت دلجوي محمد
در آينه روي علي روي محمد

الحق كه جواد ابن رضا را پسر آمد
بـر ابـن رضا، ابن رضاي دگر آمد

دل خانه و چشم همه فرش قدم او
لبريز شده ظرف وجود از كرم او

آورده حرم سجده به خاك حرم او
صد حاتم طايي است گداي درم او

از پاره دل در قدمش گل بفشانيد
عيدي ز رضا و ز جوادش بستانيد

اي طلعت زيباي تو خورشيد هدايت
اي گوهر رخشنده نه بحر ولايت

ذات ازلي را ز ازل دست عنايت
فضل و كرم و جود تو را نيست نهايت

بـودنـد امامان همـه هادي ره نـور
بين همه نام تو به هادي شده مشهور

هنگام سخن بوسه عيسي به لب تو
با ياد خدا سال و مه و روز و شب تو

دل‌هاي محبان خدا در طلب تو
نام تو علي آمد و هادي لقب تو

چارم علي از آل رسول دو سرايي
قرآن روي دست جواد ابن رضايي

اي روح دعا از نفس گرم تو زنده
بر اشك دعاي تو اجابت زده خنده

تو عبد خداوندي و خلقي به تو بنده
صورت به روي پات نهد شير درنده

جنت گل روييـده‌اي از فيض نـگاهت
رضوان چو يكي سائل بنشسته به راهت

ما نور ولايت ز كلام تو گرفتيم
ما وحي خدا را ز پيام تو گرفتيم

ما كوثر توحيد ز جام تو گرفتيم
ما خط خود از مشي و مرام تو گرفتيم

تا صبح جزا رو به روي خاك تو داريم
ما جامعه را از نفس پـاك تـو داريم

تو گوهر نه بحري و درياي دو گوهر
سرتا به قدم حيدر و زهرا و پيمبر

بوسيده جوادت چو كتاب الله اكبر
هم يوسف زهرايي و هم بضعه حيدر

هم طاهري و هم نسب از طاهره داري
هم در دل هر دلشده يك سامره داري

عيسي دمي و فيض دمت باد مبارك
در ديده هستي قدمت باد مبارك

هر لحظه به خلقت كرمت باد مبارك
تجديد بناي حرمت باد مبارك

كردم چـو بـه ديـدار رواق حرمت سير
ديدم كه در اين خانه عدو شد سبب خير

زيبد كه به پاي تو سر خويش ببازيم
بر صحن تو و قبر و رواق تو بنازيم

در نار حسد خصم حسودت بگدازيم
اين كعبه دل را همه چون كعبه بسازيم

تا كور شود دشمن و تا دوست شود شاد
گرديـد دوبـاره حـرم پـاك تـو آبـاد

اي سامره‌ات كرب و بلاي دگر ما
بر خاك درت تا ابدالدهر سر ما

وصف تو دعاي شب و ذكر سحر ما
مهر تـو بـه بـازار قيامت ثـمر ما

عالم بـه ولاي تو ننازد به چه نازد؟
«ميثم» به ثناي تو ننازد به چه نازد؟


ويژه نامه سالگرد درگذشت قيصر امين پور

۲۹ بازديد

 

فيلم منتشر نشده از قيصر امين پور

فيلمي منتشرنشده از حضور قيصر امين‌پور در دانشگاه امام‌صادق براي شركت در جلسه دفاع از پايان‌نامه علي‌محمد مودب

دانلود فيلم ( 990 كيلوبايت )

 

اشعار تقديمي شاعران به قيصر امين پور

سوگواره اشك - مصطفي كارگر

سه‌شنبه هشتم آبان چقدر غم باريد
و سوگواره اشك از لب قلم باريد

جهان شعر معاصر يتيم شد انگار
قنوت گريه در اندوه صبحدم باريد

طلوع آينه‌ها ناگهان غروبي شد
صداي شاعر گل‌ها مگر به‌هم باريد

هنوز خاطره‌ واژه‌ها ترنم داشت
ولي مجال غزل در نگاه نم باريد

چه ابرهاي عجيبي به قاف كوچيدند
كه يك نمونه پر از نور در عدم باريد

شبي به قول پرستو خدا محبت كرد
و مرد آمد و در خود قدم قدم باريد

هنوز آب كفن‌هاي شاعران خيس است
كه باز كاسه‌ احساس محترم باريد

مرا به خاطر قيصر دوباره شاعر كرد
خدا كه هلهله را خارج از رقم باريد

 

بي شاعر روزهاي باراني - سعيد بيابانكي ( ۲ شعر )

شعر اول

امروز اگر من و رفيقانم
تيغ آخته‌ايم بر گلوي هم
ديروز پر از بگو مگو بوديم
«ما چون دو دريچه روبه‌روي هم»

بي‌شاعر روزهاي باراني
«هر لحظه غمي و هر غمي دردي»
خنجر همه در كف رفيقان است
اي واي چه روزگار نامردي

چندي است به لاك غم فرو رفته است
اين شهر فسونگر برادر كش
از سكه فتاده غيرت و مردي
ما شاعركان به سكه‌اي دلخوش

اي قاصدكان خوش خبر چندي است
اين خانه دل گرفته كم‌نور است
آشفتگي ترانه‌هاي من
از دوري قيصر امين‌پور است

 

شعر دوم

پنداشتم كه باغ گلي پرپر است او
ديدم كه نه ...برادر من قيصر است او

هركوچه باغ را كه سرك مي كشم هنوز
مي بينم از تمام درختان سر است او

ديروز اگر براي شما شعر تر سرود
امروز هم بهانه ي چشم تر است او

يك عمر آبروي چمن بوده اين درخت
امروز اگر خزان زده و لاغر است او

در خاك مي‌تپد دل گرمش به ياد ما
چون آتش نهفته به خاكستر است او

او را به آسمان بسپاريد و بگذريد
مثل كبوتران حرم پرپر است او

گاهي زلال و نرم ...گهي تند و گاه تيز
تلفيق آب و آينه و خنجر است او

آرام آرميده دراين حجم ترمه پوش
شايد به فكر يك غزل ديگراست او

 

مرگ حق است ، تبسّم كن و بگذر ، قيصر! - عليرضا قزوه

گرچه من مي‌شكنم در خود يكسر، قيصر!
مرگ حق است، تبسّم كن و بگذر، قيصر!

مرگ، پايان كبوتر نيست، وقتي بي بال
تا خدا پل زده‌اي مثل كبوتر، قيصر!

مرگ مرگ است ولي مرگ تو مرگي دگر است
داغ ، داغ است ولي داغ برادر... قيصر!

راستي مرگ چه جوري ست؟ مرا مي بيني؟
چه خبرداري از عالم ديگر، قيصر!؟

نقدهايت همه غوغا بود غوغا، "سيد"!
شعرهايت همه محشر بود ، محشر، قيصر!

جامة خاك به تن كردي و يادم آمد
از شب خون، شب آتش، شب سنگر،قيصر!

شعرهاي تو همه معني قرآن بودند
«آيه»اي داري چون سورة كوثر، قيصر!

تيغ مي چرخد و من سينه زنان مي گريم
در دلم هلهلة حيدر حيدر، ‌قيصر!

پيش‌تر از من دلتنگ گذشتي ، بگذر
ما همه مي گذريم آخر از اين در، قيصر!

 

به سوي سيد و سلمان سحر گشود آغوش - سيد ابوالقاسم حسيني

مهيب بود خبر: پر كشيد قيصر هم
شكست از غم او قامت صنوبر هم

از آن همه نشكستم چنين كه سخت اين بار
رسيده بود خبرهاي تلخ ديگر هم

به تابناكي يك قطره‌ي اشك او نرسد
هزار آينه در آينه برابر هم

ز ياد ناب شهيدان غزل غزل نوشيد
ز نوش باده‌ي او بي‌قرار ساغر هم

زبان دل كه به دستور عشق گفت و نوشت
چه عاشقانه سروده‌ست بيت آخر هم

كجا ز خاطر اروند مي‌رود يادش...
و نامش از قلم نخل‌هاي بي‌سر هم؟

چنان وجود لطيفش ز درد صيقل ديد
كه روح‌هاي مجرد نديد و گوهر هم

به سوي سيد و سلمان سحر گشود آغوش
مبارك است سفر ! رفت اين برادر هم

 

مرد مهربان از اين هواي سرد ، خسته بود ، درد را بهانه كرد - ابوالفضل زرويي نصرآباد

درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه كرد
مرد مهربان از اين هواي سرد
خسته بود
درد را بهانه كرد
آه، آه، آه، آه
باز هم صداي زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
اي دريغ آن كه رفت ...
اي دريغ ما ، دريغ مهر و ماه
دوستان نيمه راه
رود، رود، رود، رود
رود گريه جماعت كبود
در فراق آن كه رفت
در عزاي آن كه بود
«دير مانده‌ام در اين سرا...» ولي شما، عزيز
«ناگهان چه قدر زود...»

 

 اشعارم بيرق عزايت شده اند - محمد مهدي سيار

دريا دريا گهر به ساحل داري
صد دفتر ناسروده در دل داري
تو اهل ديار روشنايي‌هايي
در كوچه‌ آفتاب منزل داري

خورشيد دمد هر نفس از لب‌هايت
دور است شرار هوس از لب‌هايت
پيغمبرِ روشني! شنيدن دارد
والصبح اذا تنفس از لب‌هايت

اشعارم بيرق عزايت شده‌اند
خرماگردان ختم هايت شده‌اند
مشقي از روي دست خط ات بودند
اشكي بر روي رد پايت شده اند

 

نخير حضرت دريا! دوباره مثل تو هرگز! - راضيه بهرامي

كجاست آينه زادي كه در كتاب نگاهش
هزار آينه زيبا دوباره مثل تو، هرگز

دوباره مثل تو روشن، دوباره مثل تو آبي
نخير حضرت دريا! دوباره مثل تو هرگز!

 

آتش بزنيد شهر بي قيصر را - اميد مهدي نژاد

باور نكنيد بعد از اين باور را
بر باد دهيد باقي دفتر را

در عقده‌ دستمال بعد از گريه
آتش بزنيد شهر بي قيصر را

 

سه شنبه ، هشتم آبان دروغ است - مرتضي حنيفي

غم نان و غم انسان دروغ است
شروع قصه و پايان دروغ است

نه قيصر جان ، نمي ميري تو هرگز
سه شنبه، هشتم آبان دروغ است

مطالب مرتبط :

براي مشاهده اشعار قيصر امين پور كليك كنيد

براي مشاهده اشعار علي محمد مودب كليك كنيد

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد

براي مشاهده اشعار محمدمهدي سيار كليك كنيد


ويژه نامه سالگرد درگذشت قيصر امين پور

۳۱ بازديد

به مناسبت پنجمين سالگرد وفات شاعر عزيز كشورمون ، قيصر امين پور ، ويژه نامه اي براي شما شعر دوستان آماده كرده ايم

اميدواريم كه از اين قسمت لذت ببريد

براي مشاهده ويژه نامه كليك كنيد

براي مشاهده اشعار قيصر امين پور كليك كنيد


سه شعر از سه شاعر

۳۲ بازديد

بعد تو چندين قيامت دير شد ما را ببخش

شاعر : عليرضا قزوه

بعد تو چندين قيامت دير شد ما را ببخش
مِهر مُرد و ماه در زنجير شد ما را ببخش

راوي اين قصه از يعقوب يادي هم نكرد
يوسف اين قصه ديگر پير شد ما را ببخش

نازنينا عدل ما را كشت، تو ديگر مكش
مهربانا ظلم عالم گير شد ما را ببخش

از حديث قدسي چشمت كسي شرحي نخواند
مصحف زلف تو بد تفسير شد ما را ببخش

ما ندانستيم راز عقل و سرّ عشق چيست
عقل مُرد و عاشقي تحقير شد ما را ببخش

تيرمان بر سنگ خورد و خون مان بر خاك ريخت
سهم مان دنياي پر نخجير شد ما را ببخش

مدتي گر عاشقي از ياد رفت از ما مرنج
اندكي گر مثنوي تأخير شد ما را ببخش

  من خواب ديده ام كه تو از راه مي رسي شاعر : سعيد بيابانكي

از دل چقدر لاله ي تر در بياورم
يا كاسه كاسه خون جگر در بياورم

چون شانه دست در سر زلف تو مي زنم
كز راز و رمز موي تو سر در بياورم

من خواب ديده ام كه تو از راه مي رسي
چيزي نمانده است كه پر در بياورم

من چارده شب است به اين بركه خيره ام
شايد از آب قرص قمر در بياورم

در من سرك نمي كشي اي روشناي ناب
خود را مگر به شكل سحر در بياورم

من شاعر دو چشم توام ، قصد كرده ام
از چنگ شاه كيسه ي زر در بياورم

اي كاج سالخورده ي زخمي به من بگو
از پيكرت چقدر تبر در بياورم؟

  خيل گربه سان شاعر : عليرضا سپاهي لائين

روحم خراش خورده ازاين خيل گربه سان
صد جان فداي همت يك يار نان رسان!

شادم كه در نمازم و پيشاني ام نبست
ننگ اقامه پشت سر نا مُقدسان!

با رودها بگو كه به دريا نمي رسند
اينسان كه مي خزند به سرچشمه پس پسان

در شهرما بسان خدايش غريب مُرد
هر بنده اي كه خورد قسم با خدابسان!

ديگر شگفت نيست كه رندي نمي خرند
اين خود فروشهاي به مردي ملبسان!

اينگونه شد كه خانه نشين ماند و پيرشد
دل ؛ شاه دختري كه ندادم به كس كسان!

يادش بخير شاعر مردم كه مثل گل
ازخارها جدا شد و رقصيد با خسان

روزي كه مُرد نيت پرواز كرد و گفت؛
يك مشت استخوان تنم نذر كركسان!

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد