سه شعر از سه شاعر

مشاور شركت بيمه پارسيان

سه شعر از سه شاعر

۳۳ بازديد

بعد تو چندين قيامت دير شد ما را ببخش

شاعر : عليرضا قزوه

بعد تو چندين قيامت دير شد ما را ببخش
مِهر مُرد و ماه در زنجير شد ما را ببخش

راوي اين قصه از يعقوب يادي هم نكرد
يوسف اين قصه ديگر پير شد ما را ببخش

نازنينا عدل ما را كشت، تو ديگر مكش
مهربانا ظلم عالم گير شد ما را ببخش

از حديث قدسي چشمت كسي شرحي نخواند
مصحف زلف تو بد تفسير شد ما را ببخش

ما ندانستيم راز عقل و سرّ عشق چيست
عقل مُرد و عاشقي تحقير شد ما را ببخش

تيرمان بر سنگ خورد و خون مان بر خاك ريخت
سهم مان دنياي پر نخجير شد ما را ببخش

مدتي گر عاشقي از ياد رفت از ما مرنج
اندكي گر مثنوي تأخير شد ما را ببخش

  من خواب ديده ام كه تو از راه مي رسي شاعر : سعيد بيابانكي

از دل چقدر لاله ي تر در بياورم
يا كاسه كاسه خون جگر در بياورم

چون شانه دست در سر زلف تو مي زنم
كز راز و رمز موي تو سر در بياورم

من خواب ديده ام كه تو از راه مي رسي
چيزي نمانده است كه پر در بياورم

من چارده شب است به اين بركه خيره ام
شايد از آب قرص قمر در بياورم

در من سرك نمي كشي اي روشناي ناب
خود را مگر به شكل سحر در بياورم

من شاعر دو چشم توام ، قصد كرده ام
از چنگ شاه كيسه ي زر در بياورم

اي كاج سالخورده ي زخمي به من بگو
از پيكرت چقدر تبر در بياورم؟

  خيل گربه سان شاعر : عليرضا سپاهي لائين

روحم خراش خورده ازاين خيل گربه سان
صد جان فداي همت يك يار نان رسان!

شادم كه در نمازم و پيشاني ام نبست
ننگ اقامه پشت سر نا مُقدسان!

با رودها بگو كه به دريا نمي رسند
اينسان كه مي خزند به سرچشمه پس پسان

در شهرما بسان خدايش غريب مُرد
هر بنده اي كه خورد قسم با خدابسان!

ديگر شگفت نيست كه رندي نمي خرند
اين خود فروشهاي به مردي ملبسان!

اينگونه شد كه خانه نشين ماند و پيرشد
دل ؛ شاه دختري كه ندادم به كس كسان!

يادش بخير شاعر مردم كه مثل گل
ازخارها جدا شد و رقصيد با خسان

روزي كه مُرد نيت پرواز كرد و گفت؛
يك مشت استخوان تنم نذر كركسان!

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد