من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دريا در غدير

۳۱ بازديد

دريا در غدير

شاعر : سهيل محمودي

شب رفت و صبح ديد كه فرداست
پلكي زد و ز خواب به پا خاست

از شرق آبهاي كف‌آلود
خورشيد بر دميده و پيداست

با اين پرنده‌هاي خوش آواز
ساحل ز بانگ و هلهله غوغاست

انگار دوش، دختر خورشيد
اين دختري كه اين همه زيباست؛

تن شسته در طراوت دريا
كاين گونه دلفريب و دل آراست

زان ابرهاي خيس كه ساحل
از دركشان به نرمي ديباست؛

در دوردست آبي دريا
يك لكه ابر گمشده پيداست

گويي كه چشمهاي تر او
در كام صبح، گرم تماشاست

اين نرم موجهاي پياپي
گيسوي حلقه حلقه درياست

دريا ـ كه مثل خاطره دور است ـ
دريا ـ كه مثل لحظه همين است ـ

اين حجم بي‌نهايت آبي
تلفيقي از حقيقت و رؤياست

اين پاك، اين كرامت سيال
آميزه‌اي ز خشم و مداراست

گاهي چو يك حماسه بشكوه
گاهي چو يك تغزل شيواست؛

مثل علي به لحظه پيكار
مثل علي به نيمه شبهاست

مردي كه روح نوح و خليل است
روحي كه روح بخش مسيحاست

روحي كه ناشناخته مانده
روحي كه تا هميشه معماست

روحي كه چون درخت و شقايق
نبض بلوغ جنگل و صحراست

در دوردست شب، شب كوفه
اين ناله‌هاي كيست كه برپاست؟

انگار آن عبادت معصوم
در غربت نخليه به نجواست

اين شب، شب ملائكه و روح
يا رازگونه ليله اسراست؟

آن نور در حصار نگنجيد
پرواز كرد هر طرفي خواست

فرياد آن عدالت مظلوم
در كوچه‌سار خاطره برجاست

خود روح سبز باغ گواه است:
آن سرو استقامت تنهاست

او بر ستيغ قاف شجاعت
همواره در تجرد عنقاست

در جستجوي آن ابديت
موساي شوق، راهي سيناست

وقتي كه شب به وسعت يلداست
خورشيد گرم ياد تو با ماست

اي چشمه‌سار! مزرعه‌ها را
ياد هماره سبز تو سقاست

برخيز ـ اي نماز مجسم! ـ
برمأذنه، بلال در آواست

در سردسير فاصله، محراب
آغوش گرمجوش تمناست

بي‌تو هنوز كعبه حرمت
با جامه سيه به معزاست

بي‌تو مدينه ساكت و خاموش
بي‌تو هواي كوفه غم‌افزاست

بي‌تو هواي ابري چشمم
عمري براي گريه مهياست

وقتي تو در ميانه نباشي
شادي چو عمر صاعقه كوتاست

بي‌تو گسسته، دفتر ماني
بي‌تو شكسته، چنگ نكيساست

بي‌تو پگاه خاطره تاريك
با تو نگاه پنجره بيناست

بي‌تو صداي آب، غم آلود
با تو نواي ناي، طرب‌زاست

ـ اي آن كه آفتاب تريني! ـ
با تو چه وحشتيم ز سرماست

روح تو چون قصيده بلند است
ديگر چه جاي وصف تو ما راست؟


آينه جمال يزدان

۲۹ بازديد

آينه جمال يزدان

شاعر : مهرداد اوستا

اي آينه‌ي جمال يزدان

پيدا ز رخت كمال يزدان


تابنده چو مهر ز آسمانها

از چهره ي تو جلال يزدان


تا عرش كمال پر گشوده

با قوّت عشق و بال يزدان


مقصود توئي تو زآفرينش

از حكمت بي مثال يزدان


در آينه ي خيال بندم

رخسار تو از جمال يزدان


جلوه تو كني به چشم خاطر

گر وهم كند خيال يزدان


چون دل دُر معني از خرد سُـفت

عشق آمد و مدحت علي گفت


اي چرخ به مهر بركشيده

وي مهر به چرخ سر كشيده


در سايه ِ پّر آسمانيت

خورشيد ز كوه پر كشيده


تا بر تو برد نماز، هر صبح

دامن به طراز زركشيده


اسلام به يمن مقدم تو

رايت به شكوه و فر كشيده


خورشيد به سوي روي تو سر

از روزنه‌ي سحر كشيده


از خاور دين، طلوع كرده

سر از بر باختر كشيده


اي از بر چرخ بارگاهت

سرمنزل عشق شاهراهت


اي آيت رازگوي قرآن

وي رايت عرش پوي قرآن


باقي و دُرد و آن مي صاف

تابان ز تو در سبوي قرآن


دل پيشرو شميم مويت

از رايحه ي نكوي قرآن


هم رايت حق به دست احمد

هم آيت دين به روي قرآن


اي چهر تو آبروي اسلام

وي مهر تو آبروي قرآن


تحرير تو راز گوي هستي

تقرير تو بازگوي قرآن


تو بوالحسني، تو مرتضائي

تو جلوه ي حق، تو مصطفائي


اي جان جهان و جان هستي

وي زنده به تو روان هستي


جولانگه نور دلفريبت

جولانگه بي كران هستي


هستي است بمدحتت سخنگوي

گفتار تو ترجمان هستي


جاويد شده به يمن بودت

اين هستي جاودان هستي


اي ماه به شامگاه گيتي

اي مهر به آسمان هستي


روشن به عنايت خدائي

از چهر تو اختران هستي


اي مشغل دلفروز ايمان

شمشير خدا به دست يزدان


اي شمع ولايت محمّد

نور دل و آيت محّمد


با فّر و شكوه آسماني

در دست تو رايت محمّد


وه وه كه چه دلپذير گويد

لعل تو حكايت محمّد


ز آغاز و نهايت تو پيدا

آغاز و نهايت محمّد


خواهد ز خدا دل پريشان

مهر تو حمايت محمّد


هم در كنف حمايت تو

در ذيل عنايت محمّد


اي امر تو چيره بر شب و روز

وي خيل تو برستاره پيروز


اي از بر سدره پر گرفته

جز حق ز همه نظر گرفته


يكسر همه حق شده همه عشق

تا شاهد حق به بر گرفته


شمشير خدا و دست ايمان

بر خرمن شرك در گرفته


و آن تيغ درخش بار گلگون

هر دم ز كف سحر گرفته


چون مهر كشيده سر ز خاور

تا آنسوي باختر گرفته


از چرخ براي رايت تو

آفاق بزير پر گرفته


اي صبح فروغ بخش اسلام

با ذكر توايم بام تا شام


اي گوهر گوهر ولايت

خورشيد منوّر ولايت


اي مهر فروغ بخش اسلام

وي مشغل انور ولايت


اي آيت حقّ و روح قرآن

وي رايت و افسر ولايت


سلطان سرير عقل و ايمان

والي هنر، در ولايت


اي گوهر عشق و جان عرفان

تاج سر و مفخر ولايت


اي جان مجسّم نبّوت

وي روح مصوّر ولايت


مقصود نبي ز لافتائي

ممدوح خدا ز هل اتائي


اعجاز خلقت

۳۱ بازديد

اعجاز خلقت

شاعر : سيد حميدرضا برقعي

مولاي ما نمونه‌ي ديگر نداشته است

 

 

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم، فكر مي كنم

 

 

اين خانه بي‌دليل ترك بر نداشته است

ديديم در غدير كه دنيا به جز علي

 

 

آيينه‌اي براي پيامبر نداشته است

سوگند مي خورم كه نبي شهر علم بود

 

 

شهري كه جز علي در ديگر نداشته است

طوري ز چارچوب، در قلعه كنده است

 

 

انگار قلعه هيچ زمان در نداشته است

يا غير لافتي صفتي در خورش نبود

 

 

يا جبرئيل واژه‌ي بهتر نداشته است

چون روز، روشن است كه در جهل گم شده است

 

 

هر كس كه ختم ناد علي بر نداشته است

اين شعر استعاره ندارد براي او

 

 

تقصير من كه نيست برابر نداشته است


باغ آرزوها

۲۹ بازديد

باغ آرزوها

شاعر : جواد جهان آرايي

غــنـــچـــه بــاغ ولايت شد شكوفا در غدير

بــر ثـــمر بــنــشست بــاغ آرزوهـا در غدير


تا شود روشن جهان از پرتو خورشيد عشق

از افق مـهـــر ولايــت شـد هــويـدا در غدير


تــا علــي بــر روي دستـــان پيمبر جاگرفت

رفــت روي دســت اقـيـانــوس، دريا در غدير


ديــــده دل بـــاز كن تـــا آفـــتـــاب هـل اتي

بـنــگري هم دوش با خورشيد بطحا در غدير


تــــا ابـــد بـــر لعل لبهايش گل لبخند مـاند

هركه از جان بوسه زد بر دست مولا در غدير


از نـــسيـــم روي زيــبـــاي امــيـرمؤمـنان

غــنــچــه بـــاغ ولــايت شـد شكوفا در غدير


از الف تا ياء علي است

۳۱ بازديد

از الف تا ياء علي است

شاعر : محمدحسين صغير اصفهاني

از الف اول امام از بعد پيغمبر علي است

آمر امر الهي شاه دين‌پرور علي است


ب برادر با نبي بيرق فراز دين حق

بحر احسان باب لطف بي‌حد و بي‌مر علي است


ت تبارك تاج و طاها تخت و نصراله سپاه

تيغ‌آور خسرو مستغني از لشگر علي است


ث ثري مقدم ثريا متكا ثابت قدم

ثاني احمد به ذات كبريا مظهر علي است


ج جاه و قدرش ار خواهي به نزد ذوالجلال

جل شانه جز نبي از جمله بالاتر علي است


ح حدوثش با قدم مقرون حديثش حرف حق

حاكم حكم اللهي حيه در حيدر علي است


خ خداوند ظفر خيبر گشا مرحب شكار

خسرو ملك ولايت خلق را رهبر علي است


د داماد نبي دست خدا داراي دين

داعي ايجاد موجودات از داور علي است


ذ ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار

ذلت افزا بر عدوي ملحد ابتر علي است


ر رفيع‌القدر و والا رتبه روح افزا سخن

رهنماي خلق عالم ساقي كوثر علي است


ز زبر دست و زكي و زاهد و زهد آفرين

زيب بخش مسجد و زينت ده منبر علي است


س سعيد و سيد و سرور سلوني انتساب

سر لا رطب و لا يا بس سر و سرور علي است


ش شفيع المذنبين شير خدا شاه نجف

شمع ايوان هدايت شافع محشر علي اس


ص صديق و صبور و صالح و صاحب كرم

صبح صادق از درون شب پديدآور علي است


ض ضرغام شجاعت پيشه‌ي روشن ضمير

ضاربي كز ضربش المضروب لايخبر علي است


ط طبيب طبع‌دان مطلوب ارباب طلب

طاق نه كاخ مطبق طرح را لنگر علي است


ظ ظهير ملك و ملت ظاهر و باطن امام

ظل ممدود خداي خالق اكبر علي است


ع عين‌الله و علي جاه و علام الغيوب

عالم علم علي الاشيا ز خشك و تر علي است


غ غران شير يزدان غيرت الله المبين

غالب اندر غزوه‌ها بر خصم بد گوهر علي است


ف فصيح و فاضل و فخر عرب مير عجم

فارس ميدان مردي فاتح خيبر علي است


ق قلب عالم امكان قسيم خلد و نار

قاضي روز قيامت خواجه‌ي قنبر علي است


ك كنز علم ماكان و علوم مايكون

كاشف سر و علن از اكبر و اصغر علي است


ل لطفش شامل احوال كل ما خلق

لازم التعظيم شاه معدلت گستر علي است


م ممدوح صحف موصوف تورات و زبور

مصحف وز انجيل را مصداق و المصدر علي است


ن نظام نه فلك از نام نيكش وز جمال

نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علي است


و واجب منزلت ممكن نما والا گهر

واقف از ماوقع و از ما وقع يك سر علي است


هـ هوالهادي المضلين في الصراط المستقيم

هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علي است


ي يدالله فوق ايديهم يكي از مدح او

يك سر از يا تا الف هر حرف را مضمر علي است


آدم و نوح سليمان و خليل بي‌خلل

موسي با اقتدار و عيسي با فر علي است


جان علي جانان علي ظاهر علي باطن علي

مي علي مينا علي ساقي علي ساغر علي است


گويي ار مدح علي ديگر چه غم داري صغير

ياور خلق جهاني گر ترا ياور علي است


باده تولا

۳۲ بازديد

باده تولا

شاعر : ملك الشعراي بهار

اي نگار روحاني خيز و پرده بالا زن

در سرادق لاهوت كوس لا و الاّ زن

در ترانه مـعني دم ز سـرّ مولا زن

وانكه از غــدير خــم باده تولاّ زن

تا ز خود شوي بيرون زين شراب روحاني

در خم غدير امروز باده اي به جوش آمد

كـز صفــاي او روشـن جــان بـاده نــوش آمــد

وان مــبشّر رحــمت بـاز در خـروش آمد

كان صنم كه از عشاق برده عقل و هوش آمد

با هيولي توحيد در لباس انساني

عقل و وهم كي سنجد اوج كبريايش را

جان و دل چه سان گويند مدحت و ثنايش را

گــر رضاي حق جويي رو بجو رضايش را

هــركــه در دل افـــزود رأيـــت ولايــــش را

همچو خواجه بتواند دم زد از مسلماني


خداي متجلي

۳۱ بازديد

خداي متجلي

شاعر : محمدحسين صغير اصفهاني

ز ريـاي كبـر بگذر جلوات كبريا بين

به مقام سعي دل را همه روضة الصفا بين

به خم غـدير امروز تجلّي خدا بين

بـه ملا لقاي حق را بـه لقـاي مرتضي بـين

كه خداي جلوه گر شد به لباس مرتضايي

اگرش خداي خوانم به يقين رضا نبـــاشـد

وگرش جداي دانم به خــدا روا نــباشد

اگــر او خـدا نـبــاشـــد ز خــدا جدا نباشد

بـود اين عقيده من كه گر او خدا نباشد

به خدا قسم كه داده است خدا به او خدايي

عــلي اي كــه ذات پاكــت زده كوس بي مثالي

ملكوت را تو مالك، جبروت را تو والي

به تو زيبد و بس اين هم كه خدات خوانده عالي

سر هر كسي نيرزد به كــلاه ذوالجــلالي

تن هر كسي نزيبد به رداي كبريايي


عيد وصي خم

۲۹ بازديد

عيد وصي خم

شاعر : سروش اصفهاني

ز خلد فراز آمد عيد وصى خم
شادند بدين عيد نو آيين همه مردم

امروز نهاد ايزد منت به سر ما
برخوان ز نبى آيت اتممت عليكم

امروز نبى داد سزا را به سزاوار
در زير قبايل شده پهناى زمين گم

دست وصى بر حق بگرفت و برافراشت
چون چشمه خورشيد كه بر چرخ چهارم

پشت نبى و روى هدى حيدر كرار
شاهى كه به نه گردون او راست تحكم

در هر صفتى باز ندانيش ز ايزد
جز آن كه منزه بود ايزد ز تجسم

صد آيت موسيش عيان از دم شمشير
صد معجز عيسيش نهان زير تبسم

جز بر گهر ختم رسل خواجه لولاك
بر هر گهرى گوهر او راست تقدم

حاصل نشدش معرفت كامل جبريل
زانو نزد ار نزد وى از بهر تعلم

علم از على و آل على بايدت آموخت
خيره مطلب بوى خوش عود ز هيزم

اندر رسن دوستى عترتش آويز
خواهى كه شوى بر سر اين بر شده طارم

تا زاد على از گهر آدم ، ابليس
از سجده نكردن گزد انگشت تندم

ديدند درو چون همه اوصاف خداوند
كردند گروهى به خداييش توهم

بردى فلك ماه بديدار زمين رشك
چون دلدل او سودى بر روى زمين سم

مور آمده در بارگهش از پى حاجت
مار آمده در پيشگهش بهر تظلم

روزى همه زو ريزد چون ژاله ز گردون
هستى همه زو خيزد چون موج ز قلزم

در حفره دوزخ عدوى او است معذب
در غرفه فردوس وليش به تنعم

هست از مدد فيض وى و پرتو ذاتش
گرديدن گردون و درخشيدن انجم

بر دوش وى افكند ردايى ملك العرش
كان را نرسد دست مه و گردون بر كم

بشكسته به پيرانه سر اندر صف كفار
در مهد دريده ز دم تنين تا دم

تا خواجه نخواندش پدر خاك به كنيت
در شرع مقرر نشد آيين تيمم

اى دست خداوند جهان اى در رحمت
بر بنده مداح بود جاى ترحم

خواهم ز تو بهبودى از اين الم صعب
زين بيش مرامى نبود جاى تالم

يعقوب لقاى توهمى جست بزارى
داود ثناى تو سرودى به ترنم

تا دست نزد نوح به دامان تو ننشست
كشتى به سر جودى و دريا ز تلاطم

آدم به مقام تو و جاه تو حسد برد
شد فتنه او از پى اين خوشه گندم

چون تو به همى كرد ازين خواهش باطل
بنهاد به سر ذوالمننش تاج تكرم

در سدره و در سينا با احمد و موسى
كرده به زبان تو خداوند تكلم

فردا كه دهد خصم تو را ايزد پاداش
هر موى زند بر تن او نيش چو كژدم

مدح على و آل چنين گوى سروشا
پشمينه گدا را ده و شاهان را قاقم


ماه يكم

۳۲ بازديد

ماه يكم

شاعر : حبيب الله چايچيان

خم غدير و ساقي و صهباي احمد است

بـــزم سرور و عــيـــد احــبّاي احـــمـــد است


شور عــظيــم تـاج گذاري مرتضي است

روز ظـــهـــور آيـــت كــبـــراي احـــمــــد است


فــرمــان رسيده از طــرف ذات كــبــريـــا

بعد از نبي، علي است كه همتاي احمد است


يــعــنـي يكي است امر نبي و وصي او

احــكــام مــرتضي، همــه فــتواي احمد است


در پــرده گفــت، آنـچه خدا گفت از علي

امــروز روز جـــلــــوه مـعـــنـــاي احــمد است


دهـهــا هـــزار زائـــر حق كـرده ازدحام

مـــرآت حـــق نــمــا، قــد و بالاي احمد است


طــاهـا بر روي منبر و حيدر كنار اوست

امـــروز يــــك نـــمــونــه ز فرداي احمد است


نزديك شد كه شمس نبوت كند غروب

وقت طــلـــوع مــاه يــكــم، جـاي احمد است


ولايت چيست ؟

۲۹ بازديد

ولايت چيست ؟

شاعر : ژوليده نيشابوري

ولايت چيست ؟ اصل آفرينش
كليد قفل سير درك و بينش

ولايت چيست ؟تحصيل تعهد
صراط ما پس از اياك نعبد

ولايت چيست ؟معراج تكامل
پي اثبات ذات پاك حق قل

ولايت علت غايي است ما را
به حمت فعل بي ماضي است ما را

ولايت آب و گل را در هم آميخت
كه از آميختن آدم برانگيخت

ولايت نور را شد ساحل نور
كه طوفانش بود در خط دستور

ولايت كوه آتش را كند گل
به ابراهيم در وقت توكل

ولايت در كف موسي عصا شد
به امر حق به شكل اژدها شد

ولايت را دم عيسي قرين است
كه انفاس خوشش جان آفرين است

ولايت در ولايت گشت كامل
كز او نور هدايت گشت حاصل

ولايت جمع را تفريق دارد
كه دركش سالها تحقيق دارد

ولايت رمز اثبات وجود است
ز جود او همه بود و نبود است

ولايت دشمن نامردمي هاست
يگانه رهبر سر در گمي هاست

ولايت هر كه دارد غم ندارد
قوامش بيش هست و كم ندارد

ولايت يازده نور جلي بود
كه پيوند تمامي با علي بود

اگر خواهي بداني اين علي كيست
ولي حق كسي غير از علي نيست

علي حق را تجلي صفات است
امامت را چو سيم ارتباط است

به او رنگ ولايت چون ولي شد
علي مهدي شد و مهدي علي شد

به نخل دين ولايت برگ و بال است
ولايت را جهان در انتظار است

ولايت پاي تا سر عدل و داد است
بشر را آخرين حكم جهاد است

ولايت كاخها را كوخ سازد
كه قانون بشر منسوخ سازد

ولايت ديده ها را ديده بان است
ظهور مهدي صاحب زمان است

بشر را لطف نا محدود آيد
ظهور مهدي موعود آيد

ولايت معني الله و نور است
شكوه رجعت و روز ظهور است

رسالت از ولايت گشت كامل
كه هستي از كمالش گشت حاصل

ولايت خاتميت راست خاتم
كه ختم خاتميت هست خاتم

دگرگوني اگر عالم پذيرد
ره خاتم از آن خاتم بگيرد