نام كتاب : يك مشت تمشك
نويسنده : اينيا تسيو سيلونه
دانلود قسمت اول ( ۴۲ صفحه ) ( ۴.۴۲ مگابايت )
دانلود قسمت دوم ( ۴۰ صفحه ) ( ۴.۵۷ مگابايت )
دانلود قسمت سوم ( ۴۴ صفحه ) ( ۴.۶۳ مگابايت )
دانلود قسمت چهارم ( ۶۰ صفحه ) ( ۶.۲۱ مگابايت )
دانلود قسمت پنجم ( ۳۶ صفحه ) ( ۴.۰۱ مگابايت )
دانلود قسمت ششم ( ۳۹ صفحه ) ( ۳.۹۷ مگابايت )
نام كتاب : شيطان و خدا
نويسنده : ژان پل سارتر
دانلود قسمت اول ( ۱۱۹ صفحه ) ( ۶.۷۷ مگابايت )
دانلود قسمت دوم ( ۷۰ صفحه ) ( ۳.۸۲ مگابايت )
دانلود قسمت سوم ( ۸۷ صفحه ) ( ۵.۰۶ مگابايت )
نام كتاب : ۲۴زن خوب ايالت سچوان
نويسنده : برتولت برشت
دانلود قسمت اول ( ۷۳ صفحه ) ( ۴.۷۰ مگابايت )
دانلود قسمت دوم ( ۶۸ صفحه ) ( ۴.۲۳ مگابايت )
دانلود قسمت سوم ( ۷۵ صفحه ) ( ۵.۱۲ مگابايت )
نام كتاب : واهمه هاي بي نام و نشان
نويسنده : غلامحسين ساعدي
دانلود قسمت اول ( ۶۱ صفحه ) ( ۴.۲۸ مگابايت )
دانلود قسمت دوم ( ۷۴ صفحه ) ( ۴.۵۸ مگابايت )
دانلود قسمت سوم ( ۱۰۱ صفحه ) ( ۷.۱۲ مگابايت )
هر يدي كه با تو بيعت كرده بيضا مي شود
شاعر : اصغر عظيمي مهر
دست بردار از دهان! حرفي بزن! چيزي بگو!
من كه ميدانم تو از فرياد لبريزي! بگو!
آشنا كي ميشود هركس كه از دور آمده ست؟
كي از اين دلمردهها جز بوي كافور آمده ست؟
ناكسان در خانه خود نيز محرم نيستند!
در سپاهت مردهاي بي جگر كم نيستند!
در بزنگاه يقين عمري ست دل دل ميكنند!
غالباً حين سفر هم فكر منزل ميكنند!
بعد از اين دلخوش نشو با بيعت شبكورها
ميشود با دانه اي بسته دهان مورها
روي نرمت سفلگان سست را گستاخ كرد
ناكسي آمد مساجد را شبيه كاخ كرد
گر ميسّر بود از زن خانهاي ميساختند!
در حياط كعبه هم ميخانهاي ميساختند!
حكم بي چون و چرا را هم به شورا ميبرند!
گاه دستور خدا را هم به شورا ميبرند!
معتمد كي ميشود هركس سخن چيني كند ؟
كي خدابين ميشود هركس كه خودبيني كند؟
بود از اصحاب اما خطبه چون اضداد گفت!
او كه قبل از هركسي آمد « مبارك باد» گفت!
واضح است اين نور بر هر آدم شبكور هم!
ساده لوحي بود « انا الحق» گفتن منصور هم!
برنگردد هر كه بر اين عهد باقي بوده است!
اختيار جمع مستان دست ساقي بوده است!
نيست وقتي اختياري، راه غير از جبر چيست ؟
چاره كوران مادرزاد غير از صبر چيست ؟!
تا به اين اندازه ما اهل تحمّل نيستيم!
آن چنان هم اهل تسليم و توكّل نيستيم!
در زمان فتح خيبر تا كمر بستي چه شد؟!
دستمال زرد خود را تا به سر بستي چه شد؟!
كار ما حالا به لطف بي دريغت بسته است!
سرنوشت صلح هم حتي به تيغت بسته است!
تيغ بركش! اين در رحمت به رويم باز كن!
دعبلي لالم مرا عمري سخن پرداز كن!
دوري از تو كاروان را در خطر ميافكند!
ساربان اغلب به پشت سر نظر ميافكند!
پيش خود شرمنده شد هركس پي تشريح توست!
قطره هاي اشكهايت دانه تسبيح توست!
جز تو شمعي بر سر بالين اين بيمار نيست!
هيچ تسبيحي شبيه اشك استغفار نيست!
هركجا اشكي بريزي چشمه زمزم شود!
پا به هر سنگي گذاري قبله عالم شود!
نام تو ورد لبم شد تا زبانم باز شد!
عشقبازي من از گهوارهام آغاز شد!
هر كه نامت برده در گهواره عيسي ميشود!
هر يدي كه با تو بيعت كرده بيضا ميشود!
سرفراز است آنكه اهل ساغر و پيمانه است!
من خريدار توأم! اين شعر هم بيعانه است!
دلرباها بي نيازند از رسوم دلبري!
در كجا كس ديده جنس خوب را بي مشتري؟!
كي كسي جز كودكان با آدم ديوانه رفت ؟
كي كسي با نااميدي از در اين خانه رفت؟
چشم اهل دل به روي ماه مولا باز شد!
وحي در سرتاسر عالم طنين انداز شد :
لحظه اكمال دين عيد ولايت بوده است!
حاجتي ديگر جز اين كفران نعمت بوده است!
دينتان را با همين يك آيه كامل ميكنم
- گرچه ميدانم كه دارم سعي باطل ميكنم! -
با تو بايد خلق را همراه ميكرد آن زمان
از خطرهاي مسير آگاه ميكرد آن زمان
دستهاي خدعه در هر آستين را يك به يك -
بايد از دامان تو كوتاه ميكرد آن زمان
راه يك راه است و لابد آن همه بيراهه را -
اين چنين بايد جدا از راه ميكرد آن زمان
در غدير خم چرا دست تو را بالا گرفت ؟
دانه را بايد جدا از كاه ميكرد آن زمان!
گاه با يك اشتباه از دور خارج ميشويم!
با علي هستيم اما از خوارج ميشويم!
مرد از اين معركه نامرد بيرون ميرود!
كوه رويين تن از آن با درد بيرون ميرود!
كوه هم ريگ روان گردد از اين بار گران!
از درون آتشفشان گردد از اين بار گران!
درد را تا آخر اين راه نتوانم كشيد!
آنچنان دردي كه حتي «آه» نتوانم كشيد!
در زمان جنگ اغلب دست بيعت كم شود!
غالباً در جاده باريك، سرعت كم شود!
جاي آنكه خويش را در دردسر انداختن!
ميتوان يكباره در ميدان سپر انداختن!
خشك گرديده ست دامان شراب آلودهام
كي به مقصد ميرسم با پاي خواب آلودهام؟!
روي گردان كي شدند اين رهروان از راه تو ؟
كي به پايان ميرسد اين هق هقِ در چاه تو؟
عفو ميكردي اگر وقت قصاصي داشتي!
گر به جاي اشعري هم عمرو عاصي داشتي –
باز هم او را حُكَم هرگز نميكردي يقين!
بر شريعت اين ستم هرگز نميكردي يقين!
داغ ننگي مانده بر پيشاني تاريخ هم!
سبز ميگردم اگر قطعم كنند از بيخ هم!
زخم من عمري ست دنبال نمكدان گشته است!
چون كويري سالها دنبال باران گشته است!
حيف آن رؤياي صادق يافت تعبيري چنين!
سرنوشتت را رقم زد دست تقديري چنين!
« پشت بر مولا نمودن» زود شايع ميشود!
مردم از هم زود ميگيرند تأثيري چنين!
مطمئناً برنميتابند تا « يوم الاداء »
با اداهاي اصولي موج تغييري چنين!
فرق بسياري ست بين «انتخاب» و «انتصاب»!
مفتيان از خود درآوردند تفسيري چنين!
جز تو آيين حقيقت داشت كي راوي چنان؟
جز تو تركيب طريقت داشت كي پيري چنين ؟
گرچه در عالم نباشد مثل تو مردي چنان!
كس ندارد غير تو با اينكه شمشيري چنين –
صلح را – گاهي- پذيرفتن نشان از عجز نيست!
فرق دارد موضع تسليم و تدبيري چنين!
كوه از رنج تو كم كم سر به دامن ميگذاشت!
نخل قدّت بعد از آن رو به خميدن ميگذاشت!
هر كه آمد دشمن آل عبا شد بعد از آن!
صاحب تيغ دودم قدّش دو تا شد بعد از آن!
كي نشست آن كس كه عمري با خدا برخاست كرد؟!
هر كه ويران شد چنين ‘ كي قامتش را راست كرد ؟!
بلبل از بس ضجه ميزد از نفس افتاده بود!
باغ هم همراه بلبل در قفس افتاده بود!!!
عمر چيزي بيشتر از صرف يك خميازه نيست!
خاك دنيا جاي مردان بلندآوازه نيست!
پاي خواب آلودهام تا نيمه شب بي تاب ماند!
بازهم وقت اذان صبح چشمم خواب ماند!
بندبند جان ما را رخوتي در بر گرفت
چون گل و لايي كه بعد از رفتن سيلاب ماند!
من غلام قنبرم ! چون سايه اي پا در ركاب-
با همه آزادگي در خانه ارباب ماند!
صاحب تيغ دودم؛ فرقش....نگويم بهتر است!
طالع شومي كه از آن رمل و اصطرلاب ماند!
كاشكي بي سجده ميخواندي نماز صبح را !
داغ فرقت تا قيامت بر دل محراب ماند!
فصل آخر تاريخ
شاعر : فرزانه سعادتمند
عاشقي را به سخره مي گيرند، سايه هاي ستمگر تاريخ
من ولي با غرور و اطمينان حك شدم روي دفتر تاريخ
اين قبيله كه در هواي فريب ناشيانه خيال مي بافد
قصد دارد كلاه بگذارد شايد اين دفعه بر سر تاريخ
اگر امروز توي گل ياپوچ گل بازي نصيب او باشد
مطمئنم كه باز خواهد شد، عاقيبت دست ديگر تاريخ
محو خواهد شد اين غبار سياه، قاصدك هاي باغ مي گويند
روشنايي هميشه مي ماند در افق هاي باور تاريخ
به غرور گلوله مي خندم وقتي از عشق بي خبر باشد
خون من موج مي زند در باد سرافرازم برابر تاريخ
ما همان وارثان اين خاكيم، منتشر مي شود عدالت و نور
مي رسد منجي سكوت زمين مي رسد، فصل آخر تاريخ
بيت المقدس ، خانه اميد و آزاد سازي فلسطين
شاعر : طيبه سلماني نژاد مهر آبادي
من آخرين ستاره داودم، در كهكشان شب زده «حيفا»
در جنگ نابرابر زخم و درد، آواز ارغواني ماهي ها
من خانه اي بنا شده از دردم، آواز ارغواني ماهي ها
آن قبله اي كه گم شده در تاريخ، آن قايقي كه گم شده در دريا
من آخرين اميد پرستوها، كو چيده هاي زخمي اجباري
گلدسته هاي ماذنه فرياد، آواز و اغريب مقرنس ها
آن وادي مقدس بي تكرار، از مسجد الحرام شكيبايي
معراج تا نهايت دانستن، با نردبان معجزه «اسرا»
من مسجدم به پهنه يك تاريخ، من ممتدم به پهنه صد فرياد
سهم من است آيه «والزيتون» آزادي دوباره اين صحرا
ميانمار
شاعر : عبدالرضا شهبازي
كجاست مدال صلح تا برگردن گربه اي بيندازم
كه جان را به بازي گرفته است
بودا هيزم مي آورد
و كودكان ميانمار در شعله هاي آتش نگاهش مي سوزند
شيطان با دستاني خوني
پرچم صلح بلند مي كند و
ميانمار در ميان شعله هاي خشم سگاني مي سوزد
كه پوزه بر اندام «هلاري كلينتون» مي كشند
آوار مي شود سنگ كودكان ميانمار
شانه هاي كودكان من است
آنگ سان سوچي
براي آمريكا دست تكان مي دهد
و جايزه صلح بر گردنش افسار مي شود
شب در همخوابگي با گربه اي پشمالو
براي كودكان ميانمار آتش به هديه مي آورد
آنجا كه عروسكي نيست
تا در دست كودكان ميانمار هم بازي شود
به كدامين گناه
شاعر : قنبر علي تابش
به كدامين گناه خنجر زد؟
شرك بود اين كفتري پر زد؟!
چه غريبانه يا رضا مي گفت
آخرين لحظه اي كه پرپر زد
پر كشيدن در اين جهان جرم است
هر كه آمد پرنده را سر زد
رافضي و هزاره و شيعه!
حكم تكفير بر كبوتر زد
بوي ضحاك مي دهد اين تيغ
كيست اين اژدري كه چنبر زد؟
سال ها پيش تر همين خنجر
سجده رفت و به فرق حيدر زد
شمر شد يك زمان به شط فرات
تير را بر گلوي اصغر زد
روز ديگر كنار بند امير
شعله در گيسوي صنوبر زد
خون ما راز سرخ رويي ماست
كربلا را چقدر خنجر زد؟
بودا
شاعر : كامران شرفشاهي
بوداي مهربان!
كجايي؟!
آيا هنوز وقت آن نرسيده
كه باز گردي از «نيروانا»؟!
اينجا در «آراكان»
گرگ هاي نارنجي پوش
شبانه روز رژه مي روند
و نفس هايشان بوي باروت مي دهد
آنها در دستي آتش
و در دستي ديگر اسلحه
مي سوزانند و مي كشند
مي كشند و مي سوزانند
آي بودا! كجايي؟
تا ديرتر نشده برگرد
و بگو به مردم
كه پيام تو جز «محبت» و «همدردي» نبود
و اين راهبان ياغي
كه تخم مرگ مي پرا كنند
و محترم نمي شمارند هيچ حريمي را
نسبتي ندارند با تو
كه تو هيچگاه
نسبتي نداشتي با نفرت
و من خوب مي شناسم تو را
خيلي خوب تر از راهب ها، «ماك»ها
و خيلي بهتر از دالايي لاما
و بانو سوچي
كه چشم هايش نمي بيند
اين همه خانه هاي ويران
كشتزارهاي سوخته
حمام هاي خون
آوارگان بي سر پناه
و ..
آه! بس است ديگر
آيا ستم كافي نيست به ملت روهينگيا؟!
صبح بيداري
شاعر : مصطفي محدثي خراساني
روز خورشيدي قرآن
صبح بيداري امت
روز بعثت دوباره
با پيام آور رحمت
عمر نقشه هاي شيطون
حالا مي رسه به فرجام
صبح بيداري اسلام
پرچم عشق و حماسه
روي دوش امت ما
دست دشمنارو خونده
چشماي بصيرت ما
عاشقونه پا گذاشتيم
عاشقونه عهد بستيم
قصه فاصله هارو
مث ديواري شكستيم
به همين حسرت مي مونه
يا همين حسرت مي ميره
نمي تونه ديگه دشمن
از ما قرآنو بگيره
مشعل زر
شاعر : ايرج ميرزا
برآمد بامدادان مهر انور
جهان را كسوت نو كرد در بر
تو پنداري كه زرّين شاهبازي
همي گسترد در صحن فلك پر
و يا از بهر اثبات رسالت
كف موسي همي شد ز آستين در
و يا گويي عروسي ماه رخسار
شب دوشينه بر سر داشت معجر
كنون برداشت از سر معجر خويش
جهان از طلعت او شد منوّر
و يا گويي كه در اين جشن فيروز
فلك افروخته زرّينه مجمر
چنين روز و چنين عيد مبارك
كه آمد امر «بلّغ» بر پيمبر
نبي اندر غدير خم برافراشت
جهاز چهار اشتر، جاي منبر
برآمد بر فراز آن و بگرفت
به دست خويش اندر دست حيدر
همه بر گرد او گرديده انبوه
گروه بيشمار و خيل بيمر
همه تفويض كرد امر ولايت
به ابن عمّ و در معني برادر
عيد غدير مبارك
به مناسبت عيد بزرگ و با سعادت غدير اشعاري از شاعران رو براي شما بازديدكنندگان آماده كرده ايم
اميدواريم از اين اشعار زيبا لذت ببريد
آينه جمال يزدان - مهرداد اوستا
ولايت چيست ؟ - ژوليده نيشابوري
اعجاز خلقت - سيد حميدرضا برقعي
قسم به كعبه كه حيرانم - قاسم صرافان
آيه اي از حضرت قدوس خم - رضا جعفري
مرز ميان مومن و كافر - محمدعلي بياباني
خداي متجلي - محمدحسين صغير اصفهاني
شوري ميان عرصه محشر بلند شد - حسن لطفي
از الف تا ياء علي است - محمدحسين صغير اصفهاني
مسير قافله سوي غدير مي گردد - علي اصغر انصاريان
دست گرم پدر فاطمه در دست علي - علي اكبر لطيفيان
خبر دهيد به ياران غدير مي آيد - مرتضي اميري اسفندقه
هر يدي كه با تو بيعت كرده بيضا مي شود - اصغر عظيمي مهر
مرا غدير نداي بلند آزادي است - مصطفي بادكوبه اي هزاوه اي