دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۷ ۳۵ بازديد
وقتي جمله اي را مي نويسم
چه عجيب است
زيرا كاري است شده
و برگشتني ندارد
وقتي جمله اي را مي نويسم
چه عجيب است
زيرا كاري است شده
و برگشتني ندارد
در انتظار دميدن صبح نشسته ام
ولي صبح خواهد شد
و شب چاره اي جز صبح شدن
ندارد
اگر مرخص نمي شوم
چون شاعري
اصراري هم ندارم در ماندن
من كجا
و تقاضاي شعر گفتن كجا
به گوشه اي مي سازيم
براي بيتوته كردن
و چشم به نقشي مي بنديم
براي دوست داشتن
به همبن صخره مي شكند هم امواج حرف هم نوازش ها و هم دوست داشتن ها
من كنار همان بركه ي قديمي
ايستاده ام
آبي است ايستاده و سبز
جهان چون مرواريدي
در آن گم شده است
و همهمه ي خدايان از دور دستِ
آب هاي سبز
شنيده مي شود
ما تا حيوانات را مي دريم
و مي خوريم
يكديگر را نيز خواهيم
خورد
چرا حرفهايي را كه مي گويند
نمي نويسند
از ترس شاعر شدن است
اين را مي دانم
براي چه رود خانه ها
اينهمه مي گريند
و براي رسيدن به كيست
كه اينهمه تند مي روند؟
با هم خداحافظي كنيم
و به واقعيت پناه ببريم
كه هنرمندانه تر است