بيدِ بالايِ پونهزار
پُر از شكوفهي هلو شده بود،
چشمه بوي مادهگرگِ درهي ماه ميداد،
بوي كُندُر سوخته ميآمد.
نگاه كردم،
از قوسِ طاقيِ آبنوس
بارش بيپايانِ پروانه پيدا بود،
عبداله بالاي رنگينكمانِ بزرگ
پيِ پستانِ باران ميدويد،
هوا جورِ عجيبي خوش بود،
و چيزهاي ديگري حتي ...!
يادم نمانده است.
مادرم داشت بر درگاهِ گريه
دعا ميكرد،
براي شفايِ كاملِ من و خواهر كوچكترم
دعا ميكرد.
تب، تب حصبه
برادرم عبداله را كشته بود.
لينك ورود به اشعار ايرج جنتي عطايي
ايرج - جنتي - عطايي - ايرج جنتي - ايرج عطايي - جنتي عطايي - ايرج جنتي عطايي - اشعار ايرج - اشعارايرج - اشعار جنتي - اشعارجنتي - اشعار عطايي - اشعارعطايي - اشعار ايرج جنتي عطايي - اشعارايرج جنتي عطايي - اشعار ايرج جنتي - اشعارايرج جنتي - اشعارايرج عطايي - اشعار ايرج عطايي - اشعار جنتي عطايي - اشعارجنتي عطايي - شعرهاي ايرج جنتي عطايي - بيوگرافي ايرج جنتي عطايي - وبلاگ ايرج - وبلاگ جنتي - وبلاگ عطايي - وبلاگ ايرج جنتي - وبلاگ ايرج عطايي - وبلاگ جنتي عطايي - وبلاگ ايرج جنتي عطايي - وبلاگ شعر - شعر - شاعر - شعر شاعران پارسي
لينك ورود به اشعار ايرج جنتي عطايي
به من اونكه بدي آموخت تو بودي
تو بودي ، تو بودي
منو آتيش زد و خود سوخت تو بودي
تو بودي ، تو بودي
اون كه با تير به زهر آلوده ي
عشق
دل و ديده به هم دوخت تو بودي
اون كه با شعبده بازي به نيرنگ
لب فرياد منو دوخت تو بودي
به من اونكه بدي آموخت تو بودي
تو بودي تو بودي
منو آتيش زده و خود سوخت تو بودي
آخر اين قصه ي ما از خود ما از ابتدا پيدا بود
نيرنگ بود ريا بود
دشمن ما از خود ما هر
لحظه بين ما بود
از ما بود ، با ما بود
تو منو به بازي تلخي كشوندي
كه ندونسته به انتها رسوندي
من به خواب تو ، تو جادو شده ي خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندي
اون كه دل به قصه ها باخت تو بودي
تو بودي ، تو بودي
خنمونو روي آب ساخت تو بودي
تو بودي ، تو بودي
آخر اين قصه ي ما ، از خود ما از ابتدا پيدا بود
نيرنگ بود ، رويا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بين ما بود
تو بودي ، تو بودي
"براي جستجو در اشعار اردلان سرفراز كليك كنيد"
اردلان سرفراز
در سال 1329 در يكي از شهرهاي فارس به نام داراب به دنيا آمد . او اولين فرزند خانواده اي اهل ادبيات بود و اميد و آرزوي پدر و مادري جوان . اولين بار شوق نوشتن و سرودن را مادرش در او به وجود آورد اما شروع زندگي شاعرانه او در سال اول دبيرستان در دبيرستان فردوسي با تشويق يكي ازاستادانش به نام دانشمند شروع شد . استادي كه براي اولين بار او را با ارزش نوشته ها و اشعارش آشنا كرد . استاداني ديگر هم بودند كه نقششان در شكل گيري زندگي شعري او كم نبوده است كه عبدالرحيم معزي از جمله ي آن استادان است . فعاليت حرفه اي اردلان سرفراز از زماني آغاز شد كه او به پيشنهاد پسرعموي مادرش كارش را به عنوان ترانه سرا با راديو ايران و اركستر جوانان آغاز كرد و پس از يك سال به خاطر مشكلاتي آنجا را ترك كرد . اما همان فعاليت ها كافي بود كه اردلان سرفراز جوان را وارد دنياي حرفه اي ترانه و ترانه سرايي كند . ترانه ي شب او كه توسط ابراهيم حامدي ( ابي ) اجرا شد و سومين ترانه ي او نيز بود ابي را به شهرت رساند . او فعاليتش را با ترانه سرايي براي خوانندگاني مانند گوگوش ، داريوش ، فرهاد ، ستار و مازيار پي گرفت كه ترانه هاي غريب آشنا ، جاده ، دستاي تو و آينه از جمله ي آن ترانه ها مي باشند . او ترانه ي غريب آشنا را در ستايش عشق پاك مادرش به پدرش سرود كه هميشه بي صبرانه منتظر بازگشت همسرش به خانه بود . در سال هاي اوج فعاليت ناگهان پدرش فوت كرد و او ناچار شد به زادگاه خود بازگردد آن هم براي سوگواري در غم پدر در راه همين سفر به زادگاه بود كه ترانه ي جاده خلق شد . ترانه اي كه به خوبي حال او را در آن لحظه توصيف مي كند . همچنين ترانه هاي دستاي تو و چشم من نيز حاصل همان سفر است و اندوه بي پايان او براي از دست دادن پدر . يكي ديگر از نقطه هاي عطف فعاليت او را مي توان ترانه ي ماندني دو پنجره با صداي جاودانه گوگوش دانست ترانه اي كه سرفراز آن را در كافه اي در خيابان شريعتي با ديدن دو پنجره در كنار هم بر روي ديوار مقابل آن كافه سرود.
لينك ورود به اشعار اردلان سرفراز
اردلان - سرفراز - اردلان سرفراز - اشعار اردلان - اشعاراردلان - اشعار سرفراز - اشعارسرفراز - اشعار اردلان سرفراز - اشعاراردلان سرفراز - شعرهاي اردلان سرفراز - وبلاگ اردلان - وبلالگ سرفراز - وبلاگ اردلان سرفراز - وبلاگ شعر - وبلاگ شاعر - شعر - شاعر - شعرا - شعر ايراني - شعر پارسي - شعر
لينك ورود به اشعار اردلان سرفراز
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
پل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره
حتي خود تولد
آغاز راه مرگه
حديث عمر و آدم
حديث باد و برگه
آغاز يك سفر بود
وقتي نفس كشيديم
با هر نفس هزار بار
به سوي مرگ دويديم
تو اين قمار كوتاه
نبرده هستي باختيم
تا خنده رو ببينيم
از گريه آينه ساختيم
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
پل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره
فرصت همين امروزه
براي عاشق بودن
فردا مي پرسيم از هم
غريبه اي يا دشمن
اي آشناي امروز
عشق منو باور كن
فردا غريبه هستي
امروز و با من سر كن
تولد هر قصه
يك جاده ي كوتاهه
اول و آهر مرگه
بودن ميون راهه
اگر چه عاجزانه
تسليم سرنوشتيم
با هم بيا بميريم
شايد يك روز برگشتيم
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
گل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره
بوي موهات زير بارون
بوي گندم زار نمناك
بوي سبزه زار خيس
بوي خيس تن خاك
جاده هاي مهربوني
رگاي آبي دستات
غم
بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل ياس
دست تو بازار خوبي
اشك تو بارون روي
مرمر ديوار خوبي
اي گل آلوده گل من
اي تن آلوده ي دل پاك
دل تو قبله ي اين دل
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
بوي موهات زير بارون
بوي گندم
زار نمناك
بوي شوره زار خيس
بوي خيس تن خاك
ياد بارون و تن تو
ياد بارون و تن خاك
بوي گل تو شوره زار
بوي خيس تن خاك
هميشه صداي بارون
صداي پاي تو بوده
همدم تنهايي هام
قصه هاي تو بوده
وقتي كه بارون مي باره
تو رو ياد
من مي آره
ياد گلبرگ هاي خيس
روي خاك شوره زار
اي گل آلوده گل من
اي تن آلوده تن پاك
دل تو قبله ي اين دل
تو تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
محبس خويشتن منم ، از اين حصار خسته ام
من همه تن انا اللحقم ، كجاست دار ، خسته ام
در همه جاي اين زمين ، همنفسم كسي نبود
زمين ديار غربت است ، از اين ديار خسته ام
كشيده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطي كه او نوشت به يادگار خسته ام
در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تكيده ام ، هم از بهار خسته ام
به گرد خويش گشته ام ، سوار اين چرخ و فلك
بس است تكرار ملال ، ز روزگار خسته ام
دلم نمي تپد چرا ، به شوق اين همه صدا
من از عذاب كوه بغض ، به كوله بار خسته ام
هميشه من دويده ام ، به سوي مسلخ غبار
از آنكه گم نمي شوم در اين غبار ، خسته ام
به من تمام مي شود سلسله اي رو به زوال
من از تبار حسرتم كه از تبار خسته ام
قمار بي برنده ايست ، بازي تلخ زندگي
چه برده و چه باخته ، از اين قمار خسته ام
گذشته از جاده ي ما ، تهي ترين غبار ها
از اين غبار بي سوار ، از انتظار خسته ام
هميشه ياور است يار ، ولي نه آنكه يار ماست
از آنكه يار شد مرا ديدن يار ، خسته ام