من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد

۳۱ بازديد

 

آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد
از گناه اولين بر حضرت آدم رسيد

گوشه‌گيري كردم از آوازهاي رنگرنگ
زخمه‌ها بر ساز دل از دست بي‌دادم رسيد

قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولي
كوهي از اندوه و ناكامي به فرهادم رسيد

مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد

شب خرابم كرد اما چشم‌هاي روشنت
بارديگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسيد

سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم

هيچ كس داد من از فرياد جان‌فرسا نداد
عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد


كرامات نوراني

۳۰ بازديد

 

هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو

به مهمان شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو

بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو

پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو

تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو

دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو

شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو

هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو

مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو

از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو


مثنوي عاشقان

۲۶ بازديد

 

بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم

از آن ها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند

از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان

غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود

عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد

حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند

ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق

چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند

سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان

به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:

«هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما

اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان

بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است

بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار

در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است

بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم

مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق

بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم

ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست

چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند

سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار

بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم

حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است


بيمارستان

۲۸ بازديد
 

بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد مي‌شوم
نگهباني دست مرا مي‌گيرد
و به سمت بهشت مي‌برد
به غرفه‌هاي ستاره و گل
قدم مي‌نهم
جام‌هاي بهشتي
يك‌بارمصرف است
سيگاري روشن مي‌كنم
و خاكسترش را در ملكوت مي‌تكانم
سكوت مي‌شكند
مومنان از زيارت هم جا مي‌‌خورند
جام پنجره‌ها
لبريز از سوال
روي دست كنج‌كاوي‌ها چركين مي‌شود
فرشته من ساعت مي‌زند
و نگهبان بدون اطلاع قبلي
از پيروزي شيعيان جنوب لبنان
حراست مي‌كند
ايندرال، آدرنالين، منشاوي، آرنولد...
خسته‌ام از بازيگوشي
ميان خيابان
و عبور از خط‌كشي‌هاي منطقه‌دار
هستي
حس مي‌كنم حوصله‌ي مرا ندارد
در كنار ستاره و گل
سرم به چارچوب‌هاي خيالي مي‌خورد
بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد مي‌شوم
و در حاشيه ميدان شهدا
فرشته‌ي جواني در دل آه مي‌كشد
و آرزوهاي گرسنه مرا بدرقه مي‌كند...


امانت

۳۰ بازديد
 

شاعري وارد دانشكده شد
دم در
ذوق خود را به «نگهباني» داد!


شمشير باستاني

۳۰ بازديد
 

در جايگاه تنگ فراموشي
در خواب سرد زنگ
فرو بودم
دستي مرا كشيد
با خون خصم
دستي مرا جلا داد
من
شمشير باستاني شرقم
اصحاب آفتاب بر قبضه‌ي قديمي من كندند:
«ياران مصطفي
شمشير زرنگار
حمايل نمي‌كنند...»
من
شمشير باستاني شرقم:
پرورده‌ي مصاف
بي‌زار از غلاف!


آرامش

۲۹ بازديد
 

شاعري
وام گرفت
شعرش آرام گرفت!


اشتباه

۳۰ بازديد
 

شاعري قبله‌نما را گم كرد
سجده بر
مردم كرد!


نان و پسته

۳۱ بازديد
 

شاعري مي‌لنگيد
ناقدي نان مي‌خورد!


تاجر و تريبون

۳۶ بازديد
 

شاعري پرپر شد
گل كرد!