دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۴ ۲۹ بازديد
بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد ميشوم
نگهباني دست مرا ميگيرد
و به سمت بهشت ميبرد
به غرفههاي ستاره و گل
قدم مينهم
جامهاي بهشتي
يكبارمصرف است
سيگاري روشن ميكنم
و خاكسترش را در ملكوت ميتكانم
سكوت ميشكند
مومنان از زيارت هم جا ميخورند
جام پنجرهها
لبريز از سوال
روي دست كنجكاويها چركين ميشود
فرشته من ساعت ميزند
و نگهبان بدون اطلاع قبلي
از پيروزي شيعيان جنوب لبنان
حراست ميكند
ايندرال، آدرنالين، منشاوي، آرنولد...
خستهام از بازيگوشي
ميان خيابان
و عبور از خطكشيهاي منطقهدار
هستي
حس ميكنم حوصلهي مرا ندارد
در كنار ستاره و گل
سرم به چارچوبهاي خيالي ميخورد
بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد ميشوم
و در حاشيه ميدان شهدا
فرشتهي جواني در دل آه ميكشد
و آرزوهاي گرسنه مرا بدرقه ميكند...