من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

رهي معيري غزل سراي بي نظير در عصر معاصر

۳۳ بازديد

  رهي معيري

رهي معيري ، سه سال بعد از انقلاب مشروطيت در سال 1288 در شهر تهران، پا به جهان هستي گذاشت ، نام اصلي، او محمد حسن بيوك معيري است، كه تخلص شعريش (رهي )است، او قبل از تولد، پدرش وفات يافته بود ،بعداز پايان تحصيلات متوسطه وارد خدمات دولتي گشته، و سالها در كنار اشتغال به شعر وشاعري پرداخته ، در همين ايام با انجمن شعر و نشريات مختلف در خصوص ادبيات همكاري نموده، وپس از پايان خدمات دولتي كه در يكي از وزارتخانه هاي آن زمان بود ،در كتابخانه سلطنتي مشغول بكار شد ، و به كشور هاي مختلف جهان، از جمله : افعانستان ،ايتاليا، فرانسه ،انگلستان، تركيه، سفر نمود، و در برنامه گلهاي راديو در خصوص انتخاب وتدوين شعر همكاري خوبي انجام داد.

اختصاصات شعري رهي معيري

اشعار رهي از يك حال و هواي شاعرانه خاصي برخوردار است، او به عنوان يكي از بزرگترين شاعران معاصر مطرح بوده ، و اين خلاقيت سرايش شعر رهي مي باشد. اشعارش در قالب هاي غزل ،رباعي ،قطعه ، اما شيوه شعرش بسيار لطيف و شاعرانه است، اشعارش الهام گرفته از استاد سخن سعدي شيرازي وصائب تبريزي است، وسپس به شيوه حافظ ، مولانا، نظامي نزديك است، ودر شيوه شعرش يك شيوايي و شيداي خاصي وجود دارد، اشعارش همگي دلنشين وطراوت شعري او ياد آور عصر قرن هفتم وهشتم در گلگدشت ، گلستان ، باغ ،بستان، صداي خوش پرندگان ،پرتو گرمابخش ، اشعه خورشيد بركوههاي اطراف و شهر وهواي پاك وسالم به رنگ آبي آسماني پررنگ ، را در ذهن تداعي مي كند، انگار او در عصر ماشين ،بوق ، صدا ،هياهو خيابانها، ترافيك شهرها خبري نيست، اگر فردي نداند، كه شاعر اين اشعار بس نغز وشيوا كيست، شايد گمان مي برد ،شاعري در قرن ششم تا نهم است.

حافظه قوي در سرايش شعر و چيدمان كلمات دارد، وصداي موسيقي در واژگان اشعارش بخوبي و به نحوي احسنت و قابل تقدير وتحسين شنيده مي شود، و از اين جهت اشعار وي مورد پسند بسياري از اصحاب هنر و موسيقي قرار گرفته، و برخي اشعارش سالها ، بصورت ترنم و تصنيف از استقبال عامه مردم برخوردار شده، او با سوز وگداز و بيان مضامين ،مفاهيم ،عارفانه و عاشقانه شعر گفته، و بيشتر از حسرت روزگار ، و گذشت سريع ايام ، و زمانه و از دست دادن دوستان، و جفا زمانه وغربت شعر سروده ، رهي به شعر ، موسيقي و نقاشي، عشق مي وزرديد و عملا تركيب رنگهاي الوان در بوم نقاشي وصداي دستگاههاي موسيقي با بحرهاي شعر پارسي تركيبي خاص در شعر او ايجاد نموده، اشعارش مورد پسند همه گروه هاي سني قرار گرفته، چون او زنده كننده اشعار ، سعدي، مولانا، حافظ است ،شيفتگي ، شيدايي و شيوايي شعرش از مرز ها ي كشور گذشته، و شعرش جاودانه شده، چون او در شعرش نماد ، سنبل ، طبيعت را با بِياني دلنشين مطرح نموده است . رهي گاهي در شعرهايش مبالغه و گاهي اغراق مي نمايد، البته بايست گفت يك فرق كلي بين مبالغه واغراق وجود دارد ، در تعريف مبالغه يعني اگر ستايش يا نكوهش از حد عادت بيشتر باشد، رامبالغه گويند ،ومبالغه اگر در حد باور و عقل نباشد، اغراق شده است .

در تمامي اشعار رهي رد پاي غربت وتنهايي و بي كسي مشاهده مي شود ، او بقدري زبيا و استادانه در بيان تصويرسازي روزگار هجر و فراق و دوري شعر سروده، كه دل همه سوخته گان را به درد آورده،

نه دل مفتون دلبندي نه جان مدهوش دلخواهي

نه بر مژگان من اشكي نه بر لبهاي من آهي

نه جان بي نصيبم را پيامي از دلارامي

نه شام بي فروغم را نشاني از سحرگاهي

نيابد محفلم گرمي نه از شمعي نه از جمعي

ندارم خاطرم الفت نه با مهري نه با ماهي

اين غم تنهايي،همه جا با شاعر است، و سايه به سايه با اوست، و شاعر ديگر به وضع خود عادت كرده ، و انتظار خاصي نيز از روزگار ندارد، وزن اشعار،حرف روي ، حرف رديف ،حرف تاسيس در شعر رهي خوب انتخاب شده است گاهي اشعارش به سبك هندي و گاهي به سبك عراقي شعر مي گويد.

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهي

كيم من؟ آرزو گم كرده‌اي تنها و سرگردان

نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي

گهي افتان و حيران چون نگاهي بر نظرگاهي

رهي تا چند سوزم در دل شب‌ها چو كوكب‌ها

به اقبال شرر تازم كه دارد عمر كوتاهي

در ابيات زير شاعر ، به نوعي آرايه تلميح بكار گرفته كه در شعر همه شاعران تقربيا بيان شده را مطرح مي كند، اما شيوه بيان او بسيار زبيا ، شاعرانه و ماندگار است.

من از روز ازل ديوانه بودم

ديوانه‌ي روي تو

سرگشته‌ي‌ كوي تو

سرخوش از باده‌ي مستانه بودم

در عشق و مستي افسانه بودم

نالان از تو شد چنگ و عود من

تار موي تو، تار و پود من

بي‌باده مدهوشم

رهي معيري در تصوير سازي و بكارگيري كلمات و نحوه چيدمان به لفظ و معنا شعر بسيار توجه كرده ، معمولا شاعران برخي فقط به ظاهر شعر عنايت دارند ، وبرخي نيز صرفا نظرشان به مفهوم ومعنا شعر توجه دارند، وآن شاعران بزرگي ،كه به ظاهر ومعنا توجه كنند، ديوان اشعارشان بس زبيا تدوين شده، مانند :سعدي و حافظ و هنر سرايش شعر در رهي اين بوده ، كه به اين موضوع بسيار دقت نموده .

طي نگشته روزگار كودكي پيري رسيد

از كتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

آسمان در حيرت از بالانشينيهاي ماست

بحر در انديشه از كار حباب افتاده است

گوشه عزلت بود سرمنزل عزت رهي

گنج گوهر بين كه در كنج خراب افتاده است

***

اشكم ولي به پاي عزيزان چكيده‌ام

خارم ولي به سايه گل آرميده‌ام

با ياد رنگ و بوي تو اي نو بهار عشق

همچون بنفشه سر به گريبان كشيده‌ام

***

موي سپيد را فلكم رايگان نداد

اين رشته را به نقد جواني خريده‌ام

اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز

آزاده من كه از همه عالم بريده‌ام

گر مي‌گريزم از نظر مردمان رهي

عيبم مكن كه آهوي مردم‌نديده‌ام

***

هر چه كمتر شود فروغ حيات

رنج را جانگدازتر بيني

سوي مغرب چو رو كند خورشيد

سايه ها را درازتر، بيني

به جرئت مي توان گفت،از بين شاعران معاصر به شيوه عروضي كه قادر باشد، به سبك وسياق شاعران سبك هندي ، و يا عراقي ،بدين شيوايي شعر سروده باشد فردي را به غير رهي نخواهيم يافت، رهي تلفيقي از شيوه عراقي وهندي ايجاد نموده ، او چنان در جاي پاي سعدي ، گام نهاده ، والهام از او گرفته ، كه نظيرش ديده نشده، اما حيف كه اين شاعر غزل سرا 59 سال بيشتر عمر نكرده ، و اگر عمر طولاني تر داشته بود، قطعا اشعارش در خصوص اواخر عمر سن پيري وكهولت وسالخوردگي از زبياترين اشعار در نوع خود بود،يكي از محاسن اشعار رهي اين است كه ماده تاريخ يعني زمان سرايش شعر را به ماه روز وسال درج نموده واين بسيار شيوه خوبي است كه فرد مي تواند اشعار رهي را با هم مقايسه نمايد و حالات روحي شعر را در سالهاي مختلف در گذر عمر محك بزند .

در دام حادثات ز كس ياوري مجوي

بگشا گره به همت مشكل گشاي خويش

سعي طبيب موجب درمان درد نيست

از خود طلب دواي دل مبتلاي خويش

بر عزم خويش تكيه كن ار سالك رهي

واماند آن كه تكيه كند برعصاي خويش

اين شاعر شوريده دو مجموعه شعر دارد، اولي با نام سايه عمر كه الحق غزليات ناب او بيانگر حال وهوا اوست وديگري با نام آزاده كه در خصوص ترانه هاي شيواي اوست.

اين ابيات زير آخرين سروده رهي اين شاعر شوريده و دل خسته و دلسوخته است كه در بستري بيماري در واپسين ايام عمر خويش سروده ، كاملا از شيوه سرايش شعرش خبر از رفتن از دنيا مي دهد، ونگران اينكه از ياد ها وخاطره ها ميرود، و ، يا در ذهن روزگار باقي خواهد ماند ، و اكنون با دوستان رفته ديدار نزديك است...

ندانم كان مه نامهربان يادم كند يا نه ؟

فريب انگيز من با وعده اي شادم كند يا نه ؟

صبا از من پيامي ده به آن صيادسنگين دل

كه تا گل در چمن باقي است آزادم كند يا نه ؟

من از يادعزيزان يك نفس غافل نيم اما

نمي دانم كه بعداز من كسي يادم كند يا نه ؟

رهي از ناله ام خون مي چكد اما نمي دانم

كه آن بيدادگر گوشي به فريادم كند يا نه ؟

گرچه پيكرش در گوستان ظهير الدوله در كنار ساير بزرگان ادب پارسي همانند ملك الشعرا بهار و فروغ به وديعه به زمين سپرده شده اما اشعارش در گلستان شعر شاعران پارسي همواره زنده است و يادش گرامي وروحش شاد.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار رهي معيري كليك كنيد


بدعت ها و ضرورت هاي نيما

۳۳ بازديد

  بدعت ها و ضرورت هاي نيما

در اين متن و در متن شعر فارسي امروز، پرداختن به نيما، پرداختن به ضرورتِ نيماست؛ و، هم‌زمان، ضرورتِ پرداختن به نيما.

براي رسيدن و پرداختن به هردو ضرورت بالا، اما، متن كدام جهت را بايد پي گيرد؟ كدام طرف، كدام سمتِ كار نيما، امروز به كار ما مي‌آيد؟ آشكارا آن جهتي كه بتواند از تسلسل تقويمي بيرون بزند؛ زمان را درنوردد؛ از آن سال‌هاي مانده ميانِ قرنِ درحالِ زوالِ قبلي، و قرن تازه و درراهِ فعلي‌ي هجري‌ي شمسي بگذرد و به حالا، به حالِ ما برسد. تنها چنين جهتي‌ست، و از خلال چنين مسيري، كه مي‌تواند ضرورتِ ما و نيما را به هم بپوندد؛ تا ضرورت نوشتن از نيما، همان ضرورتي بشود كه او را در آن سال‌ها به نوشتن وامي‌داشت: (ضرورتِ) معاصرت.

حالا، بررسيدن و دريافتنِ مفهوم معاصرت را از همين پرانتزِ ضرورت آغاز كنيم: چرا پرانتز؟ چرا (ضرورت) و نه ضرورت؟ اين دو هلال خميده از كجا مي‌آيند؟ از ضرورتِ به طور ضمني نهفته در خود مفهوم معاصرت. در واقع، معاصرت را بايد آن امري دانست كه به محض به معرض آمدن و نمايان شدن، تمامِ آن‌چه را كه پيش‌تر خود را به شكل و هيئتِ ضرورت مي‌نمايانيد، ميان دو بازوي خميده‌اش متوقف و معلق مي‌گردانَد. به اين معنا، معاصرت خودْ چيزي نيست، جز ضرورتِ معاصرت.

از طرف ديگر، و از منظري لغت‌شناسانه، (امرِ) معاصر، قبل از هرچيز، ريشه در "عصر" دارد؛ و از اين طريق است كه با زمان رابطه مي‌يابد. رابطه‌اي دوگانه: عصر، هم‌زمان كه جزء و از جنس زمان است، با زمانِ سازنده‌ي خود تفاوت دارد. و درست به سبب همين تفاوت است كه عصر نام مي‌گيرد. عصر بازه‌اي در دل زمان است؛ پرانتزي با بازوان مبهم كه ناگهان و در دقيقه‌اي تصميم‌ناپذير، در پيوستار راكد زمان ازلي-ابدي ظاهر مي‌شود، در آن گسست مي‌افكند، و به تعبير عاميانه «آن را از راهِ راست منحرف مي‌گرداند» و به جهتي ديگر مي‌برد. «به بيان دقيق‌تر، معاصربودگي نوعي رابطه با زمان است كه از طريق قسمي ناپيوستگي و زمان‌پريشي به آن اتصال مي‌يابد. كساني كه به خوبي با دوران خود تطابق دارند و آن‌هايي كه از هر لحاظ كاملن به آن گره خورده‌اند، معاصران آن زمان نيستند.» در حالي كه معاصر، متقابلن با احضار تمام گذشته‌ي متصل به، و هم‌زمان، آينده‌ي انگار منتج از زمان حال، با حالِ حاضر زاويه مي‌گيرد و آن را مسئله‌دار مي‌سازد.

نيما چگونه شعر فارسي را مسئله‌دار مي‌سازد؟

آن رابطه‌ي دوگانه‌ي عصر و معاصر با زمان -در هرسه حالتِ صرفي‌اش- اين‌جا نيز هم‌چنان دركار است: نيما، نخست بايد از ماضي بياغازد، از بعيدترين قرن‌ها، از منوچهري شروع كند و بيايد برسد به سعدي و حافظ و مولانا در ميانه‌ها و استمرار داشته باشد تا «اعلا درجه‌ي ترقي‌ي شعر ايران» يعني سبك هندي؛ و بعد بازهم جلوتر بيايد و به مكتب بازگشت و شعر مشروطه برسد و اين‌گونه، با جمع كردن و تغليظ تمام آن گذشته در نقطه‌ي اكنون، به زمان حال بيايد و، در عين حال، از حال حاضر فاصله بگيرد. فاصله‌اي كه او را معاصر مي‌سازد و به اين شكل، شعرش را به آينده، به آيندگان، به ما و پس از ما مي‌رسانَد.

و ما، در ادامه‌ي متن، بررسي‌ي مسائل نيما را با همين شكل ادامه مي‌دهيم؛ با شكل شعر نيما كه به شيوه‌اي شمايل‌گون، همان رابطه‌ي دوگانه با سنت شعر كلاسيك ايران را بازمي‌نماياند. چراكه از طرفي شعر او مصالح و مظاهر شعر كلاسيك را، قافيه و رديف و وزن عروضي و مصراع را، دارد؛ اما از سوي ديگر، گرچه شعر او تمام اين عناصر صوري و شكلي را در خود جمع مي‌آورد، اما آن‌ها را سرِجاي معهود و مقررشان قرار نمي‌دهد. و گسست نيما، اين‌جا نما مي‌يابد. گويي دست شاعر چون تندبادي سهمگين به كلمات و ابيات برخورد كرده؛ قافيه‌ها را از سرجاي گرم و نرم‌شان در انتهاي مصرع‌ها(ي زوج) كنده و در سرتاسر تنه‌ي پُرپيچ و خم شعر پراكنده كرده؛ ميانِ كلماتِ ادبي و مودبِ هم‌خانواده و هم‌ريشه‌ي شعر فارسي رخنه كرده، و كلماتي دهاتي و غيرادبي را، داروگ و سيوليشه و كك‌كي و كاچ و تلاجن و خيلي‌هاي ديگر را، از يك گويش محلي -طبري- به زور بين‌شان چپانده تا براي خود بچرخند و ولگردي كنند؛ و نهايتن، با اين پخش و پلا كردنِ كلمات، مصرع‌هاي شيك و شكيل شعر فارسي را، كه شده به ضرب و زورِ ضرورتِ شعري و پس و پيش كردن اركان جمله، و حتا گاه هجاهاي كلمات، هم‌اندازه و از نظر صوتي و طولي مساوي‌ي هم مي‌شدند، دراز و كوتاه و بي‌قواره كرده.

به اين صورت است كه در رويارويي با شعر نيما، انگار با يك شعر كلاسيكِ از ريخت افتاده و دفرمه مواجه‌ايم؛ (بيهوده نيست كه نيما اشعار خود را "قطعه" مي‌نامد) و هم‌زمان، با شاعري كه خلاف گذشتگان، جاي آن‌كه تمام هم‌وغم‌اش را صرف نظم دادن به قوافي و آنكادْر كردن مصاريع كُند، پياپي در حالِ به‌هم زدن و درهم ريختن صورت شعر فارسي‌ست؛ تا جايي كه با كسر كردن‌ها و جابه‌جا گذاردن‌هاي مكررِ عناصر و صنايعِ شعر، ناگهان، شعر خوْد از ميانِ صورت خونين و خط‌وخراش خورده‌ي قطعه، سر بيرون كند.

و البته، هم‌چنين با شاعري كه تنها اين تغييرات شكلي را كافي نمي‌داند، و مدام در نامه‌ها و نوشته‌هاي پراكنده‌اش، از ضرورتِ تغيير طرز كار صحبت مي‌كند: «عمده طرز كار است.» و به اين منظور، در بازخواني‌اش از متون كلاسيك، نظامي را به سبب نزديكي به آن‌چه خود عينيت و ابژكتيو بودن شعر مي‌خواند، به معاصرت برمي‌گزيند؛ و با همراهي‌ي او در مقابل سنتِ وصفِ حالي‌ي شعر فارسي جبهه مي‌گيرد. تا باز به گفته‌ي خودش «آن مدل وصفي و روايي را كه در دنياي باشعورِ آدم‌هاست» جايگزين بيان سوبژكتيو شعر سنتي‌ي فارسي سازد.

بنابر همه‌ي اين‌ها، يعني به اتكاي آن رابطه‌ي گسست-پيوستِ توامان از /با سنت/زمان؛ و همين‌طور «توانايي‌اش در معاصر بودن نه‌تنها با قرن و اكنون‌اش، بل‌كه هم‌چنين با فيگورهاي اكنونيت در متون و اسناد گذشته» است كه نيما مي‌تواند تمام آن سنت "باشكوه و پرافتخارِ" متورم از فصاحت و بلاغت و صناعت را، يك‌جا، و در چند سطر كوتاه هريك از شعر/قطعه‌هايش احضار كند، در حالي‌كه پيشاپيش در برابرش جهت گرفته است.

اين‌گونه است كه نيما در انتهاي ادوار سرگيجه گرفته‌ي شعر كلاسيك، نقطه‌اي مي‌گذارد، و از آن نقطه به بعد را عصري مي‌سازد كه از او آغاز مي‌شود و تا به امروزِ ما مي‌رسد.

اگر تا اينجا، پرداختن به نيما معاصرت را آن ضرورتي نمايانيد كه او را از نوشتن ناگزير مي‌كرد؛ حالا و از اين نقطه‌ي متن به بعد، بايد بكوشيم تا نشان دهيم كه چرا باز و همچنان، تنها معاصرت مي‌تواند آن جهتي باشد كه ما را در مسيري واصل به نيما قرار مي‌دهد، و به دومين ضرورت، ضرورت پرداختن به او مي‌رساند.

همان‌گونه كه نيما با معاصر و مسئله‌دار كردن شعر فارسي، تمام شاعران فارسي‌زبان پس از خود را، تا به حال، و در هر سبك و شيوه‌ي سرايش، خطاب قرار داده‌است؛ متقابلن، هر شاعرِ پس از او نيز، به محض خواستِ معاصرت، ناگزير از احضار كردن و جهت‌گيري در برابر اوست. و درست به دليلِ در معرضِ همين خطابِ دوسويه قرار داشتن است كه پس از او، حتا شاعراني كه هنوز مي‌خواهند در قالب‌ها و به شيوه‌هاي كلاسيك بنويسند، ناچارند تكليف‌شان را با «نيمايي بودن يا نبودن» روشن كنند. زيرا به يك معنا، پس از نيما، نيمايي نبودن ديگر ناممكن شده‌است: او چنان با آغشته كردن سرتاسر شعر فارسي به ويروس معاصرت، در اجزا و سلول‌هايش رخنه كرده كه در تماميِ اين سپهر همواره حاضر است؛ و حتا به طور كنايه‌آميزي، در نيمايي نبودن (نيمايي-نه-بودن).

از طرف ديگر، همين موضع نيما، همين جايگاه ويژه كه او را در مقام مُبدع، بنيان‌گذار و آغازگر قرار مي‌دهد و برايش خطاب قرار دادن تمام شاعران پس از خود را ميسر مي‌سازد، او را مستعد بدل شدن به شمايل شبح‌گون "پدر" شعرنو مي‌كند. و هم‌زمان مي‌تواند آثارش را به ميراث ادبي-فرهنگيِ آن تقليل دهد.

تحت چنين شرايطي‌ست كه براي تمام پسران خلف –شاعران نيمايي به معناي عام آن- هنگام مواجهه با هرگونه بدعت نظري و عملي، و يا هر ايده‌ي حاملِ «عبور از نيما»، «بازگشت به نيما» واكنشي نه تنها وسوسه‌انگيز، كه چونان ضرورتي محتوم مي‌نمايد. ضرورتي مشابه با آن كه همواره مؤمنان و اهل صلاح را به «بازگشت به صدر» و «بازگشت به نصّ» فرامي‌خواند. اما درواقع، و به‌عكس، اين آن شبح وسوسه‌گر است كه خودْ همواره در حال بازگشت به آن‌هاست. اينجاست كه معاصرت مي‌تواند همچون تعويذ و باطل‌السحري عمل كند كه ما را از ميل بنيادگرانه‌ي رجعت به اصل و نصّ، خلاصي بخشد. تعويذي كه در شمايل نيماي معاصر كار گذاشته شده، و ميراثي‌ست كه تنها پسران ناخلف او-فرزندان "مسئله‌ساز"ش- درش‌مي‌يابند. آن‌ها كه مي‌دانند نيما خودْ پيشاپيش از ما و نيما يوشيج عبور كرده و گذشته‌است.

با بازگشت به بند دوم مي‌توان گفت اين معاصرت است كه با تكه‌تكه كردن زمان، با بخش‌بندي و وقفه انداختن در آن، و خلق تفاوت كيفي ميان زمانه و عصر نشان‌مان مي‌دهد «بازگشت به نيما» نه تنها عقب كشيدن و پس رفتن در محور طوليِ زمان تقويمي و رسيدن به زماني در-گذشته كه «نيماي اصيل» در آن مي‌زيست و مي‌نوشت، نيست و نمي‌تواند باشد؛ بلكه فراروي و جلو آمدن تا عصري‌ست كه نيماي معاصر در آن ضرورت نوُنوشتن را، همواره و مدام، درمي‌يابد. آنجا كه به بياني تمثيلي، با فاصله گرفتن از انوار كوركننده‌ي زمان حاضر، مي‌توان به «شبِ» نيما چشم دوخت و در آن مستقر شد. شب تاريكي كه همواره همراه و پيايند هر عصر است؛ زيرا «تمام ادوار براي كساني كه به شكلي معاصر آن‌ها را تجربه مي‌كنند، تيره و تارند. معاصر كسي‌ست كه دقيقن مي‌داند به چه شيوه‌اي به اين ظلمت چشم بدوزد، همان كسي كه قادر است با فروبردن قلم‌اش در سياهي‌ي زمان حال بنويسد».

بنابراين، نتيجه‌ي غايي‌ي پرداختن به ضرورت معاصرت، فاش كردن اين حقيقت به ظاهر متناقض است كه براي بازگشت به نيما، بايد همواره و دائمن از او عبور كرد، تا بتوان نيمايي (نه) بود. چراكه شمايل نيماي معاصر، از اساس، جلو و وراي ما و زمان ماست كه شكل مي‌بندد. به عبارت ديگر، گرچه به علت پيوند داشتن با معاصرت و وام گرفتن ضرورت آن بود كه به محض نمايان شدنِ نيما، «نيمايي بودن» چونان ضرورتي ظاهر شد كه براي هميشه خطِ‌ سير و جهت شعر فارسي را دگرگون كرد، فرارفتن از نيما آن ضرورتِ دوم، آن ضرورتِ بالقوه نهفته در خود نيمايي بودن است. ضرورتي كه نتيجه‌ي محتوم معاصرت نيماست؛ و كه اين، همان ضرورتِ ماست.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار نيما يوشيج كليك كنيد


نقاشي هاي شهراد ملك فاضلي

۳۷ بازديد

شهراد ملك فاضلي

لينك ورود به مشاهده نقاشي هاي شهراد ملك فاضلي

شهراد - ملك - فاضلي - شهراد ملك فاضلي - شهرادملك فاضلي - نقاشي هاي شهراد ملك فاضلي - نقاشي هاي شهرادملك فاضلي - نقاشيهاي شهراد ملك فاضلي - نقاشيهاي شهرادملك فاضلي - نقاشي هاي شهراد - نقاشيهاي شهراد - نقاشي هاي ملك فاضلي - نقاشيهاي ملك فاضلي

لينك ورود به مشاهده نقاشي هاي شهراد ملك فاضلي


زندگينامه شهراد ملك فاضلي

۳۶ بازديد

شهراد ملك فاضلي

شهراد ملك فاضلي در سال 1354 در تهران متولد شد. او از دوران كودكي به نقاشي علاقه فراوان داشت. در سن 15 سالگي تحت تعليم استاد مرتضي كاتوزيان قرار گرفت. از 20 سالگي نقاشي را بصورت جدي تر و حرفه اي دنبال نمود. او در سال 1380 در رشته گرافيك از دانشكده جهاد دانشگاهي فارغ التحصيل شد. در سال 1382 در نمايشگاه گروه آتليه كارا شركت كرد و در همان سال آتليه نقاشي شخصي خود را بنا نهاد كه در آن به تعليم نقاشي با معيارهاي سنتي و كلاسيك مشغول است. در سال 2004 او به عنوان يكي از صد نقاش برگزيده در دومين مسابقه سالن مركز احياي هنر در آمريكا مفتخر به دريافت تقدير نامه شد.

  نقاشي هاي شهراد ملك فاضلي


چهره

۳۷ بازديد
 


چهره

۳۶ بازديد
 


...

۳۶ بازديد
 


چهره دختر جوان

۳۶ بازديد
 


چهره

۳۶ بازديد
 


چهره

۳۴ بازديد