رهي معيري ، سه سال بعد از انقلاب مشروطيت در سال 1288 در شهر تهران، پا به جهان هستي گذاشت ، نام اصلي، او محمد حسن بيوك معيري است، كه تخلص شعريش (رهي )است، او قبل از تولد، پدرش وفات يافته بود ،بعداز پايان تحصيلات متوسطه وارد خدمات دولتي گشته، و سالها در كنار اشتغال به شعر وشاعري پرداخته ، در همين ايام با انجمن شعر و نشريات مختلف در خصوص ادبيات همكاري نموده، وپس از پايان خدمات دولتي كه در يكي از وزارتخانه هاي آن زمان بود ،در كتابخانه سلطنتي مشغول بكار شد ، و به كشور هاي مختلف جهان، از جمله : افعانستان ،ايتاليا، فرانسه ،انگلستان، تركيه، سفر نمود، و در برنامه گلهاي راديو در خصوص انتخاب وتدوين شعر همكاري خوبي انجام داد.
اختصاصات شعري رهي معيرياشعار رهي از يك حال و هواي شاعرانه خاصي برخوردار است، او به عنوان يكي از بزرگترين شاعران معاصر مطرح بوده ، و اين خلاقيت سرايش شعر رهي مي باشد. اشعارش در قالب هاي غزل ،رباعي ،قطعه ، اما شيوه شعرش بسيار لطيف و شاعرانه است، اشعارش الهام گرفته از استاد سخن سعدي شيرازي وصائب تبريزي است، وسپس به شيوه حافظ ، مولانا، نظامي نزديك است، ودر شيوه شعرش يك شيوايي و شيداي خاصي وجود دارد، اشعارش همگي دلنشين وطراوت شعري او ياد آور عصر قرن هفتم وهشتم در گلگدشت ، گلستان ، باغ ،بستان، صداي خوش پرندگان ،پرتو گرمابخش ، اشعه خورشيد بركوههاي اطراف و شهر وهواي پاك وسالم به رنگ آبي آسماني پررنگ ، را در ذهن تداعي مي كند، انگار او در عصر ماشين ،بوق ، صدا ،هياهو خيابانها، ترافيك شهرها خبري نيست، اگر فردي نداند، كه شاعر اين اشعار بس نغز وشيوا كيست، شايد گمان مي برد ،شاعري در قرن ششم تا نهم است.
حافظه قوي در سرايش شعر و چيدمان كلمات دارد، وصداي موسيقي در واژگان اشعارش بخوبي و به نحوي احسنت و قابل تقدير وتحسين شنيده مي شود، و از اين جهت اشعار وي مورد پسند بسياري از اصحاب هنر و موسيقي قرار گرفته، و برخي اشعارش سالها ، بصورت ترنم و تصنيف از استقبال عامه مردم برخوردار شده، او با سوز وگداز و بيان مضامين ،مفاهيم ،عارفانه و عاشقانه شعر گفته، و بيشتر از حسرت روزگار ، و گذشت سريع ايام ، و زمانه و از دست دادن دوستان، و جفا زمانه وغربت شعر سروده ، رهي به شعر ، موسيقي و نقاشي، عشق مي وزرديد و عملا تركيب رنگهاي الوان در بوم نقاشي وصداي دستگاههاي موسيقي با بحرهاي شعر پارسي تركيبي خاص در شعر او ايجاد نموده، اشعارش مورد پسند همه گروه هاي سني قرار گرفته، چون او زنده كننده اشعار ، سعدي، مولانا، حافظ است ،شيفتگي ، شيدايي و شيوايي شعرش از مرز ها ي كشور گذشته، و شعرش جاودانه شده، چون او در شعرش نماد ، سنبل ، طبيعت را با بِياني دلنشين مطرح نموده است . رهي گاهي در شعرهايش مبالغه و گاهي اغراق مي نمايد، البته بايست گفت يك فرق كلي بين مبالغه واغراق وجود دارد ، در تعريف مبالغه يعني اگر ستايش يا نكوهش از حد عادت بيشتر باشد، رامبالغه گويند ،ومبالغه اگر در حد باور و عقل نباشد، اغراق شده است .
در تمامي اشعار رهي رد پاي غربت وتنهايي و بي كسي مشاهده مي شود ، او بقدري زبيا و استادانه در بيان تصويرسازي روزگار هجر و فراق و دوري شعر سروده، كه دل همه سوخته گان را به درد آورده،
نه دل مفتون دلبندي نه جان مدهوش دلخواهي
نه بر مژگان من اشكي نه بر لبهاي من آهي
نه جان بي نصيبم را پيامي از دلارامي
نه شام بي فروغم را نشاني از سحرگاهي
نيابد محفلم گرمي نه از شمعي نه از جمعي
ندارم خاطرم الفت نه با مهري نه با ماهي
اين غم تنهايي،همه جا با شاعر است، و سايه به سايه با اوست، و شاعر ديگر به وضع خود عادت كرده ، و انتظار خاصي نيز از روزگار ندارد، وزن اشعار،حرف روي ، حرف رديف ،حرف تاسيس در شعر رهي خوب انتخاب شده است گاهي اشعارش به سبك هندي و گاهي به سبك عراقي شعر مي گويد.
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهي
كيم من؟ آرزو گم كردهاي تنها و سرگردان
نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي
گهي افتان و حيران چون نگاهي بر نظرگاهي
رهي تا چند سوزم در دل شبها چو كوكبها
به اقبال شرر تازم كه دارد عمر كوتاهي
در ابيات زير شاعر ، به نوعي آرايه تلميح بكار گرفته كه در شعر همه شاعران تقربيا بيان شده را مطرح مي كند، اما شيوه بيان او بسيار زبيا ، شاعرانه و ماندگار است.
من از روز ازل ديوانه بودم
ديوانهي روي تو
سرگشتهي كوي تو
سرخوش از بادهي مستانه بودم
در عشق و مستي افسانه بودم
نالان از تو شد چنگ و عود من
تار موي تو، تار و پود من
بيباده مدهوشم
رهي معيري در تصوير سازي و بكارگيري كلمات و نحوه چيدمان به لفظ و معنا شعر بسيار توجه كرده ، معمولا شاعران برخي فقط به ظاهر شعر عنايت دارند ، وبرخي نيز صرفا نظرشان به مفهوم ومعنا شعر توجه دارند، وآن شاعران بزرگي ،كه به ظاهر ومعنا توجه كنند، ديوان اشعارشان بس زبيا تدوين شده، مانند :سعدي و حافظ و هنر سرايش شعر در رهي اين بوده ، كه به اين موضوع بسيار دقت نموده .
طي نگشته روزگار كودكي پيري رسيد
از كتاب عمر ما فصل شباب افتاده است
آسمان در حيرت از بالانشينيهاي ماست
بحر در انديشه از كار حباب افتاده است
گوشه عزلت بود سرمنزل عزت رهي
گنج گوهر بين كه در كنج خراب افتاده است
***
اشكم ولي به پاي عزيزان چكيدهام
خارم ولي به سايه گل آرميدهام
با ياد رنگ و بوي تو اي نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گريبان كشيدهام
***
موي سپيد را فلكم رايگان نداد
اين رشته را به نقد جواني خريدهام
اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز
آزاده من كه از همه عالم بريدهام
گر ميگريزم از نظر مردمان رهي
عيبم مكن كه آهوي مردمنديدهام
***
هر چه كمتر شود فروغ حيات
رنج را جانگدازتر بيني
سوي مغرب چو رو كند خورشيد
سايه ها را درازتر، بيني
به جرئت مي توان گفت،از بين شاعران معاصر به شيوه عروضي كه قادر باشد، به سبك وسياق شاعران سبك هندي ، و يا عراقي ،بدين شيوايي شعر سروده باشد فردي را به غير رهي نخواهيم يافت، رهي تلفيقي از شيوه عراقي وهندي ايجاد نموده ، او چنان در جاي پاي سعدي ، گام نهاده ، والهام از او گرفته ، كه نظيرش ديده نشده، اما حيف كه اين شاعر غزل سرا 59 سال بيشتر عمر نكرده ، و اگر عمر طولاني تر داشته بود، قطعا اشعارش در خصوص اواخر عمر سن پيري وكهولت وسالخوردگي از زبياترين اشعار در نوع خود بود،يكي از محاسن اشعار رهي اين است كه ماده تاريخ يعني زمان سرايش شعر را به ماه روز وسال درج نموده واين بسيار شيوه خوبي است كه فرد مي تواند اشعار رهي را با هم مقايسه نمايد و حالات روحي شعر را در سالهاي مختلف در گذر عمر محك بزند .
در دام حادثات ز كس ياوري مجوي
بگشا گره به همت مشكل گشاي خويش
سعي طبيب موجب درمان درد نيست
از خود طلب دواي دل مبتلاي خويش
بر عزم خويش تكيه كن ار سالك رهي
واماند آن كه تكيه كند برعصاي خويش
اين شاعر شوريده دو مجموعه شعر دارد، اولي با نام سايه عمر كه الحق غزليات ناب او بيانگر حال وهوا اوست وديگري با نام آزاده كه در خصوص ترانه هاي شيواي اوست.
اين ابيات زير آخرين سروده رهي اين شاعر شوريده و دل خسته و دلسوخته است كه در بستري بيماري در واپسين ايام عمر خويش سروده ، كاملا از شيوه سرايش شعرش خبر از رفتن از دنيا مي دهد، ونگران اينكه از ياد ها وخاطره ها ميرود، و ، يا در ذهن روزگار باقي خواهد ماند ، و اكنون با دوستان رفته ديدار نزديك است...
ندانم كان مه نامهربان يادم كند يا نه ؟
فريب انگيز من با وعده اي شادم كند يا نه ؟
صبا از من پيامي ده به آن صيادسنگين دل
كه تا گل در چمن باقي است آزادم كند يا نه ؟
من از يادعزيزان يك نفس غافل نيم اما
نمي دانم كه بعداز من كسي يادم كند يا نه ؟
رهي از ناله ام خون مي چكد اما نمي دانم
كه آن بيدادگر گوشي به فريادم كند يا نه ؟
گرچه پيكرش در گوستان ظهير الدوله در كنار ساير بزرگان ادب پارسي همانند ملك الشعرا بهار و فروغ به وديعه به زمين سپرده شده اما اشعارش در گلستان شعر شاعران پارسي همواره زنده است و يادش گرامي وروحش شاد.
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار رهي معيري كليك كنيد
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد