من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

بهار در آسانسور

۲۹ بازديد

 

برق رفته بود و
بهار گير كرده بود و
باران مي باريد در آسانسور!

خب وقتي كه برق نباشد
ماه مي چسبد به سقف آسمان
نصف النهارها و مدارها مي چسبند به سقف زمين!

اين به سقف زمين و آسمان چسبيدن را جدي نگير
اما اين برق ها و باران ها جدي ست!
و اين كه گاه بهار هم گير مي كند در آسانسور!


مبارك شماييد و ماييم و آن ها

۳۱ بازديد

 

مبارك شماييد و ماييم و آن ها
كه دل تازه كردند در بي كران ها

مبارك مبارك سحرها مبارك مبارك سحرها مبارك اذان ها   مبارك تر از هر مبارك شماييد شما روشنان شب كهكشان ها   شما بي گمان آيه هاي يقين ايد مبارك يقين ها مبارك گمان ها   مبارك بهاري كه در برگ برگش نشاني ست از جلوه ي بي نشان ها   بهاري كه زيباست چون نسترن ها بهاري كه غوغاست چون ارغوان ها   بهاري كه روييده از خون از آتش بهاري كه گل كرده از استخوان ها   خدايا خدايا جوانه جوانه خدايا جوان ها خدايا جوان ها...

براي ساكنان مظلوم غزه

۲۹ بازديد

 

تمام مشكلات فلسطين حل خواهد شد
كافي ست ما نباشيم و

شاعران خفقان بگيرند كافي ست چشم ها را ببنديم و كشتي كچ نگاه كنيم يا سرگرم انتخاب دختران شايسته ساركوزي شويم كافي ست افغان ها تنها يك زلماي ذليل زاد داشته باشند ايراني ها يك نوري زاده تا خليج فارس الخليج شود كافي ست محمد حرب ترور شود كافي ست يحيي عياش ها منفجر شوند و تهران سكوت كند چه فرق مي كند اسماعيل هنيه باشد يا محمود عباس خالد مشعل باشد يا سلام فياض 360 كيلومتر نوار غزه باشد يا يك آپارتمان 36 متري با پرچم سفيد نگاه كن و لذت ببر از خادم الحرميني كه العربي مي رقصد از پادشاه كوچك اماني كه با فرشته هاي يهودي تزويج شد نگاه كن كه پادشاه رشيد طرابلس چگونه يك روبات شد نه از ميان اين همه اعراب كسي كاري نمي كند رجال شان دست بوس رايس اند نساء شان دست بوس بوش مگر بازشكاري وليعهد دوبي كاري كند و دست بوش را گاز بگيرد به اشتباه!

تركيب بند با كاروان نيزه

۳۱ بازديد

 

مي آيم از رهي كه خطرها در او گم است از هفت منزلي كه سفرها در او گم است از لا بلاي آتش و خون جمع كرده ام اوراق مقتلي كه خبرها در او گم است دردي كشيده ام كه دلم داغدار اوست داغي چشيده ام كه جگرها در او گم است با تشنگان چشمه احلي من العسل نوشم ز شربتي كه شكرها در او گم است اين سرخي غروب كه همرنگ آتش است توفان كربلاست كه سرها در او گم است ياقوت و دُر صيرفيان را رها كنيد اشك است جوهري كه گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند اين است آن شبي كه سحرها در او گم است   باران نيزه بود و سر شهسوارها جز تشنگي نكرد علاج خمارها   جوشيد خونم از دل و شد ديده باز، تر نشنيد كس مصيبت از اين جانگدازتر صبحي دميد از شب عاصي سياه تر وز پي شبي ز روز قيامت درازتر بر نيزه ها تلاوت خورشيد، ديدني ست قرآن كسي شنيده از اين دلنوازتر؟ قرآن منم چه غم كه شود نيزه، رحل من امشب مرا در اوج ببين سرفرازتر عشق توام كشاند بدين جا، نه كوفيان من بي نيازم از همه، تو بي نيازتر قنداق اصغر است مرا تير آخرين در عاشقي نبوده ز من پاكبازتر   با كاروان نيزه شبي را سحر كنيد باران شويد و با همه تن گريه سر كنيد   فرصت دهيد گريه كند بي صدا، فرات با تشنگان بگويد از آن ماجرا، فرات گيرم فرات بگذرد از خاك كربلا باور مكن كه بگذرد از كربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهي اگر كنيد در بر گرفته مويه كنان مشك را فرات چشم فرات در ره او اشك بود و اشك زان گونه اشكها كه مرا هست با فرات حالي به داغ تازه خود گريه مي كني تا مي رسي به مرقد عباس، يا فرات از بس كه تير بود و سنان بود و نيزه بود هفتاد حجله بسته شد از خيمه تا فرات   از طفل آب، خجلت بسيار مي كشم آن يوسفم كه ناز خريدار مي كشم   بعد از شما به سايه ما تير مي زدند زخم زبان به بغض گلوگير مي زدند پيشاني تمامي شان داغ سجده داشت آنان كه خيمه گاه مرا تير مي زدند اين مردمان غريبه نبودند، اي پدر ديروز در ركاب تو شمشير مي زدند غوغاي فتنه بود كه با تيغ آبدار آتش به جان كودك بي شير مي زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان محرم نگشته تيغ به تقصير مي زدند در پنج نوبتي كه هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تكبير مي زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سينه زن هم ماه و سال، بعد تو زنجير مي زدند   از حلق هاي تشنه، صداي اذان رسيد در آن غروب، تا كه سرت بر سنان رسيد   كو خيزران كه قافيه اش با دهان كنند آن شاعران كه وصف گل ارغوان كنند از من به كاتبان كتاب خدا بگو تا مشق گريه را به ني خيزران كنند بگذار بي شمار بميرم به پاي يار در هر قدم دوباره مرا نيمه جان كنند پيداست منظري كه در آن روز انتقام سرهاي شمر و حرمله را بر سنان كنند يارب، سپاه نيزه همه دستشان تهي ست بي توشه اند و همرهي كاروان كنند با مهر من، غريب نمانند روز مرگ آنان كه خاك مهر مرا حرز جان كنند   با پاي سر، تمامي شب راه آمدم تنهايي ام نبود كه با ماه آمدم   اي زلف خون فشان توام ليله البرات وقت نماز شب شده، حي علي الصلات از منظر بلند، ببين صف كشيده اند پشت سرت تمامي ذرات كائنات خود، جاري وضوست ولي در نماز عشق از مشك هاي تشنه وضو مي كند، فرات طوفان خون وزيده، سر كيست در تنور؟ خاك تو نوح حادثه را مي دهد نجات! بين دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، اي چشمه ي حيات ما را حيات لم يزلي، جز رخ تو نيست ما بي تو چشم بسته و ماتيم و در ممات   عشقت نشاند، باز به درياي خون، مرا وقت است تيغت آورد از خود، برون، مرا   از دست رفته دين شما، دين بياوريد! خيزيد، مرهم از پي تسكين بياوريد! دست خداست، اينكه شكستيد بيعتش دستي خداي گونه تر از اين بياوريد! وقت غروب آمده، سرهاي تشنه را از نيزه هاي بر شده، پايين بياوريد! امشب براي خاطر طفل سه ساله ام يك سينه ريز، خوشه پروين بياوريد! گودال، تيغ كند، سنانهاي بي شمار يك ريگزار، سفره چرمين بياوريد! سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدي ست! فالي زنيد و سوره ياسين بياوريد!   خاتم سوي مدينه بگو بي نگين برند! دست بريده، جانب ام البنين برند!   خون مي رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما آن زخمهاي شعله فشان، هفت اخترند يا زخمهاي نعش علي اكبر شما؟ آن كهكشان شعله ور راه شيري است يا روشنان خون علي اصغر شما؟ ديوان كوفه از پي تاراج آمدند گم شد نگين آبي انگشتر شما از مكه و مدينه، نشان داشت كربلا گل داد (نور) و (واقعه) در حنجر شما با زخم خويش بوسه به محراب مي زديد زان پيشتر كه نيزه شود منبر شما   گاهي به غمزه ياد ز اصحاب مي كني بر نيزه شرح سوره احزاب مي كني   در مشك تشنه، جرعه آبي هنوز هست اما به خيمه ها برسد با كدام دست؟ برخاست با تلاوت خون، بانگ يا اخا وقتي «كنار درك تو، كوه از كمر شكست» تيري زدند و ساقي مستان ز دست رفت سنگي زدند و كوزه لب تشنگان شكست! شد شعله هاي العطش تشنگان، بلند باران تير آمد و بر چشمها نشست تا گوش دل شنيد، صداي (الست) دوست سر شد (بلي)ي تشنه لبان مي الست ناگاه بانگ ساقي اول بلند شد پيمانه پر كنيد، هلا عاشقان مست   باران مي گرفت و سبوها كه پر شدند در موج تشنگي چه صدفها كه دُر شدند   باران مي گرفته، به ساغر چه حاجت است؟ ديگر به آب زمزم و كوثر چه حاجت است؟ آوازه شفاعت ما، رستخيز شد در ما قيامتي ست، به محشر چه حاجت است؟ كي اعتنا به نيزه و شمشير مي كنيم؟ ما كشته توايم، به خنجر چه حاجت است؟ بي سر دوباره مي گذريم از پل صراط تا ما بر آن سريم، به اين سر چه حاجت است؟ بسيار آمدند و فراوان نيامدند من لشكرم خداست، به لشكر چه حاجت است؟ بنشين به پاي منبر من، نوحه خوان بخوان! تا نيزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟   در خلوت نماز چو تحت الحَنَك كنم راز غدير گويم و شرح فدك كنم   از شرق نيزه، مهر درخشان بر آمده ست وز حلق تشنه، سوره قرآن برآمده ست موج تنور پيرزني نيست اين خروش طوفاني از سماع شهيدان بر آمده ست اين كاروان تشنه، ز هرجا گذشته است صد جويبار، چشمه حيوان بر آمده ست باور نمي كني اگر از خيزران بپرس كآيات نور، از لب و دندان برآمده ست انگشت ما گواه شهادت كه روز مرگ انگشتري ز دست شهيدان در آمده ست راه حجاز مي گذرد از دل عراق از دشت نيزه، خار مغيلان برآمده ست   چون شب رسيد، سر به بيابان گذاشتيم جان را كنار شام غريبان گذاشتيم   گودال قتلگاه پر از بوي سيب بود تنهاتر از مسيح، كسي بر صليب بود سرها رسيد از پي هم مثل سيب سرخ اول سري كه رفت به كوفه، حبيب بود! مولا نوشته بود: بيا اي حبيب ما تنها همين، چقدر پيامش غريب بود مولا نوشته بود: بيا دير مي شود آخر حبيب را ز شهادت نصيب بود مكتوب مي رسيد فراوان ولي دريغ خطش تمام، كوفي و مهرش فريب بود اما حبيب، رنگ خدا داشت نامه اش اما حبيب، جوهرش «امن يجيب» بود   يك دشت، سيب سرخ به چيدن رسيده بود باغ شهادتش به رسيدن رسيده بود   تو پيش روي و پشت سرت آفتاب و ماه آن يوسفي كه تشنه برون آمدي زچاه جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام برگشته اي و مي نگري سوي قتلگاه امشب شبي ست از همه شبها سياه تر تنهاتر از هميشه ام اي شاه بي سپاه با طعن نيزه ها به اسيري نمي رويم تنها اسير چشم شماييم، يك نگاه! امشب به نوحه خواني ات از هوش رفته ام از تار واي وايم و از پود آه آه بگذار شام جامه شادي به تن كند شب با غم تو كرده به تن، جامه سياه!   بگذار آبي از عطشت نوشد آفتاب پيراهن غريب تو را پوشد آفتاب   قربان آن ني يي كه دمندش سحر، مدام قربان آن مي يي كه دهندش علي الدوام قربان آن پري كه رساند تو را به عرش قربان آن سري كه سجودش شود قيام هنگامه برون شدن از خويش، چون حسين -عليه السلام- راهي برو كه بگذرد از مسجدالحرام اين خطي از حكايت مستان كربلاست: ساقي فتاد، باده نگون شد، شكست جام! تسبيح گريه بود و مصيبت، دو چشم ما يك الامان ز كوفه و صد الامان ز شام اشكم تمام گشت و نشد گريه ام خموش مجلس به سر رسيد و نشد روضه ام تمام   با كاروان نيزه به دنبال، مي روم در منزل نخست تو از حال مي روم

رمضانيه

۳۱ بازديد

 

السلام اي ماه پنهان پشت استهلال ما

ما به دنبال تو مي گرديم و تو دنبال ما

 

ماه پيدا ، ماه پنهان ، ماه روشن ، ماه گم

رؤيت اين ماه يعني نامة اعمال ما

 

خاصه اين شبها كه ابر و باد و باران با من است

خاصه اين شبها كه تعريفي ندارد حال ما

 

كاش در تقدير ما باشد همه شبهاي قدر

كاش حوّل حالنايي تر شود احوال ما

 

ما به استقبال ماه از خويش تا بيرون زديم

ماه با پاي خودش آمد به استقبال ما

 

گوشه چشمي به ما بنماي اي ابروهلال

تا همه خورشيد گردد روزي امسال ما


قصيده رمضان

۲۸ بازديد

 

رمضان كشتي نوح است نمانيد شما

ترسم آن است كه خود را نرسانيد شما

 

بادبانهاي شب قدر چنين مي گويند

اين زمان جانب خورشيد برانيد شما

 

همه رفتند، همه جانب خورشيد شدند

هان بياييد اگر سوخته جانيد شما

 

سوي آن گنبد و گلدسته سبز ازلي

چون كبوتر همگي دل بپرانيد شما

 

دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر

بر دلم فاتحه اي تازه بخوانيد شما

 

شب هجران است اشكي بفشانيد ز دل

روز ميدان است اسبي بدوانيد شما

 

وقت آن است كه جاني بكشانيد به اوج

دم آن است كه روحي بدمانيد شما

 

از جوان پيري ما هيچ مگيريد سراغ

دمتان گرم كه پيران جوانيد شما

 

مرحباتان كه در اين دور هدرها و هبا

گردخورشيد ازل در دورانيد شما

 

درد ما دلشدگان را بسراييد به شعر

داد ما سوختگان را بستانيد شما

 

گاه افطار و سحر سفره نوريد و دعا

چون سحرگاه رسد بانگ اذانيد شما

تا نمانيم در اين غمكده جز با غم هم

شب افتادن جان است بمانيد شما

 

هفت پشتم همه از تيره باران بودند

همم از طايفه اشك بدانيد شما

 

پدرم بود يكي آتش دلتنگ و غريب

چون سياووش پدر را پسرانيد شما

 

مادري دارم از خاك كه بر زانوي او

دم مردن سر من را بنشانيد شما

 

خواهري دارم از رود كه هنگام وداع

در پي اش يك چند اشكي بفشانيد شما

 

بادها با من دلتنگ برادر بودند

اي همه ابر كه در باد نهانيد شما

 

همسري دارم از آيينه دلش روشن تر

مثل آيينه پر از نور بمانيد شما

 

دختري دارم از جنس غزل، عطر عسل

زنده باشيد اگر دختركانيد شما

 

ما در اين غمكده ها دست به كاري نزديم

كاش و اي كاش كه كاري بتوانيد شما

***

روزهايي كه گذشتند دلم غلغله بود

اي كه فرداي زمين را نگرانيد شما

 

تن ياران وطن پر شده از شعله و زخم

باز بر زخم چرا زخم زبانيد شما

 

گوسپنديد؟ نه! گرگيد؟ نه! ماندم كه كه ايد

نه اميريد شمايان، نه شبانيد شما

 

آه و صد آه يكي قصه نخوانديد ز درد

حيف و صد حيف يكي نكته ندانيد شما

 

اي فسوسا كه به دنبال مقام افتاديد

اي دريغا كه پي نام و نشانيد شما

 

حاجتي هست اگر مردن ايمان شماست

چه كسي گفته كه محتاج به نانيد شما

 

هان ببينيد در آيينه كه تصوير كه ايد؟

هم از آيينه بپرسيد كيانيد شما

 

از هياهوي شما چشم وطن آب نخورد

ما شنيديم كه صاحب نظرانيد شما!!

 

اين و آن راه به فرداي هدايت بردند

اي دريغا كه نه اينيد و نه آنيد شما

 

نكند گم شده از دست شما خاتم عمر

بر چه عهديد شما در چه زمانيد شما

 

ظاهرا گرچه به دل غصه غيبت داريد

در پس پرده تزوير نهانيد شما

 

گرچه گفتيد به دشنام مرا ابن فلان

من نگويم كه فلان ابن فلانيد شما

 

همزبانيد ولي محرم بيگانه شديد

مهربانيد ولي تلخ دهانيد شما

 

شاعرانيد ولي از غم مردم دوريد

نه بديع و نه معاني نه بيانيد شما

 

نيست در شعر شما هيچ اميدي به فروغ

بي خبر از غم و درد اخوانيد شما

 

بيش ازاين از ستم خلق خدا دم مزنيد

با همه همهمه ها بي همگانيد شما

 

ما اگر بار گران بود گذشتيم و گذشت

اي دريغا كه همه بار گرانيد شما

 

خاك ايران نسب از خون سياوش دارد

آتش افروزانا در چه گمانيد شما

 

نكند راز دل سوختگان فاش شود

نكند نامه به بيگانه رسانيد شما

 

مهره نرد هوس، بازي تان خواهد داد

تا به كي مضحكه هر هيجانيد شما

 

يا از اين دمدمه خود را به كناري بكشيد

يا از اين وسوسه خود را برهانيد شما

 

خاكريزي ست كه يك باره فرو مي ريزد

باز گرديد كه در خط امانيد شما

***

هله ياران منا دشمن جاني نشويد

خصم را بر سر جايش بنشانيد شما

 

هين بهار رمضان است به دل پردازيد

گردي از جان و دل خود بتكانيد شما

 

كاش صافي شود از دُرد، دل و دين شما

رمضان آمده عين رمضانيد شما

 

صبح اگر كشتي اين قوم به جودي بنشست

از منش نيز سلامي برسانيد شما


حيدر حيدر من حيدري ام

۲۷ بازديد

 

درويشم و مست قلندري ام
در آذرم و ني آذري ام

امشب چقدر در تاب و تبم
امشب چقدر نيلوفري ام

مانند خليل، آتش شده ام
دلتنگ دوتار سمندري ام

با ياد تو مي چرخم همه شب
منظومه تويي، من مشتري ام

تا خاك شوم در دامن تو
رفتم به ديار مادري ام

اي خواجه سرم قربان رهت
اين بار نگيري سرسري ام

با خشم تبرزين آمده ام
من دشمن هر زور و زري ام

پوشيده كفن از خاك وطن
آن مظهر عشق، اين مظهري ام

گر كشته چشمانت نشدم
در زلف سياهت بستري ام

در آينه افتادم به سجود
از شيشه برون آمد پري ام

من تو شدم و تو من نشدي
تو ديگري و من ديگري ام

من وارث آن خشم و هيجان
من شعله اي از شعر دري ام

من ناصري ام، اين حجت من
ني عسجدي و ني انوري ام

رويي بنما تا بنگرمت
چشمي بگشا تا بنگري ام

از طوس بپرس آزادگي ام
از كاوه بپرس آهنگري ام

اي عشق ابوتمّام مني
تو بهت مني من بحتري ام

با عقل گرفتاران چه كنم
من از همه جز عشقت بري ام

اي حاتم من وي خاتم من
اي نقش تو بر انگشتري ام

من خود ز غلامان قمرم
با ياد غلامش قنبري ام

هوهو مددي، حق حق، مددي
حيدر حيدر من حيدري ام


قصيده حر

۳۱ بازديد

 

سد كرده اي از كينه چرا راه مرا حر؟!

از جانمن امروز چه مي خواهي يا حر!

 

هر باركسي آمد و پيكي ز بلا داشت

اينبار چه آورده اي از معركه، ها! حر!

 

در دستتو شمشيرنمي بينم انگار

بي اسبو سلاح آمده اي جانب ما، حر!

 

سردارنبايد كه فرود آيد از اسب

افتاده مگر كار تو امروز به ما، حر!

 

من تشنه ترم از همه حتّي از خورشيد

تو سرخشده چهره ات از شرم چرا، حر!

 

دنبال كه اي؟ ما همه آنيم كه بوديم

شاداب نمي بينم امروز تو را، حر!

 

تو آبشدي، آب وجودش همه درياست

جاريشدي و روي به ما كردي تا حر!

 

ديرآمده اي، امّا شير آمدي اي مرد

ديرآمده اي ، زود بيا، زود بيا، حر!

 

ديرآمدي و شور جنون داري، اين راه

اينراه پر است ازعطش و زخم و بلا، حر!

 

وسواس مبادا كه به جان تو بيفتد

بسم الله آن كوفه و اين كرببلا، حر!

 

بسم الله بسم الله اين جاده ي خون است

منغيرت بسم الله، من نقطه ي با، حر!

 

جزكرببلا مشعر شوريده دلان نيست

اين جاعرفات است ، همين جاست منا حر!

 

از قلب يزيديت برون آ و برآ زود

حرّابن شهيدا، همه حر باش، هلا حر!

 

حرّابن شهيدا، همه حر باش از اين پس

حرباش، رها باش، رهاتر باش، يا حر

 

آيينهمنم، راه منم، ماه منم، من

من خونخدا، خون خدا، خون خدا، حر!

 

خورشيدم و منظومه ي شمسيّ شهادت

اي سرزده در آينه ي شمس و ضحي ، حر!

 

ازقبله چه مي پرسي، راه حرم اين جاست

من خودحرمم، قبله ام و قبله نما، حر!

 

توپنجره اي بودي سمت عطش باغ

توآينه اي بودي ، ديدي همه را، حر!

 

تونيستي از اهل ريا ، اهل فنايي

اينكتو و اينك كرم آل كسا ، حر!

 

منآمده ام نور بپاشم به شب تو

تقصيرمكن، آينه برگير و بيا، حر!

**

- مولا! نظري! گفت و دل سنگ فرو ريخت

موجادب و شرم شد و غرق حيا، حر

 

تو اهلنجاتي و شهيد ادب عشق

بوبرده اي از معرفت آل عبا، حر!

 

انگاردعا كرده تو را مادر سادات

انگارخبر داري از اسرار دعا، حر!

 

تاريكدلان را شتر شب به عدم برد

ازروشني خويش چشانديم تو را ، حر!

 

كورآمدگان جرعه ي رؤيت نچشيدند

نورآمده بودي تو و ما عين بقا، حر!

 

آن قومستم پيشه همه اهل چرايند

ايجانب ما آمده بي چون و چرا، حر!

 

يكلحظه ببين با تو تب عشق چها كرد

يكسانشده اجر تو و اجر شهدا ، حر!

 

اينطوف نخست است، ببينيد، ببينيد!

اينبار امام شهدا آمده با حر

 

از بسشده اي دوست، سرت آينه ي اوست

تا روزحساب است حساب تو جدا، حر!

 

آن روزكه سر بر قدم عشق نهادي

هرآينه فرياد زدي : صل ّ علي حر

 

تا نورهوالله به جان و دلت افتاد

ديدمهمه جا آينه ، ديدم همه جا حر

 

درتابش يك پلك تماشا چه شهودي ست

ديروزكجا بودي و امروز كجا؟ حر!

 

فرداعطش و تشت و تنور است و خرابه

فرداعليِ اصغر و لا حول و لا... حر!


قصيده ي انگشتري سوّم خاتم

۲۸ بازديد

 

هنگام محرّم شد و هنگام عزا، هاي

برخيز و بخوان مرثيت كرببلا، هاي

 

پيراهن نيلي به تن تكيه بپوشان

درهاي حسينيه ي دل را بگشا، هاي

 

طبّال بزن طبل كه با گريه درآيند

طّبال بزن باز بر اين طبل عزا، هاي

 

زنجير زنان حرم نور بياييد

اي سلسله ها ، سلسله ها ، سلسله ها، هاي

 

اي سينه زنان، شور بگيريد و بخوانيد

اي قوم كفن پوش، كجاييد ؟ كجا؟ هاي

 

شمشير به كف، حيدر حيدر همه بر لب

خونخواه حسين ايد، درآييد هلا، هاي

 

كس نيست در اين باديه دلسوخته چون من

كس نيست در اين واحه به دلتنگي ما، هاي

 

اين داغ چه داغي ست كه طوفان شده عالم

آتش زده در جان و پر مرغ هوا، هاي

***

از كوفه خبر مي رسد از غربت مسلم

از كوفه و كوفي ببرم شكوه كجا؟ هاي

 

عباسِ علي تشنه و طفلان همه تشنه

فرياد و فغان از ستم قوم دغا، هاي

 

بازوي حرم، نخل جوانمردي و ايثار

عباس علي، حضرت شمع شهدا، هاي

 

آتش به سوي خيمه و خرگاه تو مي رفت

از دست ابالفضل چو افتاد لوا، هاي

 

با ياد جوانمردي عباس و غم تو

خورشيد جدا گريه كند، ماه جدا، هاي

 

خورشيد نه اين است كه مي چرخد هر روز

خورشيد سري بود جدا شد ز قفا، هاي

 

مي چرخد و مي چرخد و مي چرخد، گريان

هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحي، هاي

 

خونين شده انگشتري سوّم خاتم

از سوگ سليمان چه خبر، باد صبا!؟ هاي

 

از داغ علي اصغر محزون، جگرم سوخت

با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، هاي

***

طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد

از خفتنِ فرياد در آن حنجره ها، هاي

 

بگذار كه از اكبر داماد بگويم

با خون سر آن كس كه به كف بست حنا، هاي

 

تنها چه كند با غم شان زينب كبري

رأس شهدا واي، غريو اسرا ، هاي

 

بر محمل اُشتر سر خود كوبيد، زينب(س)

از درد بكوبم سر خود را به كجا؟ هاي

 

امشب شب دلتنگي طفلان حسين(ع) است

اين شعله به تن دارد و آن خار به پا، هاي

 

اين مويه كنان در پي راهي به مدينه ست

آن موي كنان در پي جسم شهدا، هاي

 

اين پيرهن پاره، تن كيست ؟ خدايا

گشتيم به دنبال سرش در همه جا، هاي

 

در آينه سر مي كشد اين سر، سر خونين

در باد ورق مي خورد آن زلف رها، هاي

 

اين حنجر داوودي سرهاي بريده ست

ترتيل شگفتي ست ز سرهاي جدا، هاي

 

بگذار هم از گريه چراغي بفروزم

بادا كه فروزان بشود شام شما ،هاي...

***

من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه

كو آب كه سيراب كند زخم مرا، هاي

 

آتش شده ام اتش نوشان منا، هوي

عنقا شده ام، سوخته جانان منا، هاي

 

هنگام اذان آمد و در چِك چك شمشير

او حيّ غزا مي زد و من "حيّ علي" هاي

 

امشب شب شوريدگي، امشب، شب اشك است

شمشير مرا تيز كن از برق دعا، هاي

 

خون خوردن و لبخند زدن را همه ديديد

گل دادن قنداقه نديديد الا، هاي

 

با فرق علي(ع) كوفه ي ديروز، چها كرد؟

از كوفه نديديم بجز قحط وفا، هاي

 

بر حنجره ي تشنه چرا تير سه شعبه؟

كس نيست بپرسد ز شمايان كه چرا ؟ هاي

 

اين كودك معصوم چه مي خواست ؟ چه مي گفت؟

در چشم شما سنگدلان مُرد حيا، هاي

***

هر راه كه رفتيد همه خبط و خطا بود

هر كار كه كرديد هدر بود و هبا، هاي

 

اين قوم نبودند مگر نامه نبشتند

گفتند كه ما منتظرانيم بيا! هاي

 

گفتند اگر رو به سوي كوفه كني، نَك

از مقدم تو مي رسد اين سر به سما، هاي

 

گفتند به شكرانه ي ديدار شما شهر

آذين شده با آينه و نور و صدا، هاي

 

آيينه تان پر شده از زنگ و دورويي

چشمان شما پر شده از روي و ريا، هاي

 

مختار، به حبس اندر و ميثم، به سر دار

در كوفه نديديم بجز حرمله ها، هاي

 

اين بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟

اي اف به شما، اف به شما، اف به شما، هاي

 

اي اف به شمايان كه سرم بر سر نيزه ست

بس نيست تماشاي شهيدان مرا؟ هاي!

 

در جان شما مرده دلان زمزمه اي نيست

در شهر شما سنگدلان مرده صدا، هاي

 

اي قوم تماشاگر افسونگر بي روح!

يك تن ز شمايان بنمانيد به جا، هاي

***

يك تن ز شما دم نزد آن روز كه مي رفت

از كوفه سوي شام سر كشته ي ما، هاي

 

يك مشت دل سوخته پاشيدم زي عرش

يعني كه ببينيد، منم خون خدا، هاي

 

آن شام كه از كوفه گذشتند اسيران

از هلهله، از هي هي و هي هاي شما، هاي

 

ديروز تني بودم زير سم اسبان

امروز سري هستم در طشت طلا، هاي

 

ما اين همه با ياد شماييم و شما حيف

ما اين همه دلتنگ شماييم و شما... هاي

***

از كرببلا هروله كرديم سوي شام

از مروه رسيديم دوباره به صفا، هاي

 

خورشيد فراز آمده از عرش به نيزه

جبريل فرود آمده از غار حرا، هاي

 

اين هيات بي سر شدگان قافله ي كيست؟

شد نوبت تو، قافله سالار منا! هاي

 

من قافله سالارم و ما قافله ي تو

اي بَرشده بر نيزه، تويي راهنما ، هاي

 

ما آمده بوديم بميريم و بمانيم

ما آمده بوديم به پابوس فنا، هاي

***

يا سيد شوريده سران! كوفه چه مي خواست؟

آن روز در آن هروله ي هول و ولا ، هاي

 

منظومه ي خونين جگران! كوفه چه دارد؟

از كوفه چه مانده ست بجز گريه به جا؟ هاي

 

خون نامه ي بي سرشدگان! كوفه نفهميد

سطري ز سفرنامه ي دلتنگ تو را، هاي

 

پيراهن يوسف نفسان! كوفه چه داند؟

منظومه ي هفتاد و دو گيسوي رها! هاي

***

در مشعر زخم تو رسيدم به تشهّد

تا از عرفات تو رسيدم به منا ، هاي

 

با گريه و با نذر كجا را كه نگشتيم

حيران تو اي آينه ي غيب نما، هاي

 

در غربت اين سينه برافروز چراغي

در خلوت اين ديده جمالي بنما، هاي

 

آن شاعر شوريده كه مي گفت كجاييد

اينجاست بياييد شهيدان بلا! هاي

 

من حنجره ام نذر شهيدان خدايي ست

من حنجره ام وقف تمام شهدا، هاي

 

از خويش بپرسيم كجاييم و چه داريم

از خويش برون مي زني امشب به كجا؟ هاي

 

مانديم در اين خاك و پري باز نكرديم

مُرديم در اين درد و نديديم دوا، هاي

 

هاي اي عطش آغشته ترينان! عطشم كُشت

آبي برسانيد به اين تشنه هلا، هاي

 

يك بار بپرسيد ز حالم كه چرا هوي

تا پاسخ تان گويم ياران كه چرا هاي ...

***

هفتاد و دو دف هر صبح مي كوبد در من

هفتاد و دو ني هر شب در من به نوا، هاي

 

اين جاده همان جاده ي خون است بپوييد

اين در، در دهليز بهشت است، درآ، هاي

 

اي عاشق دل باخته، آهي بكش از جان

اي شاعر دلسوخته، اشكي بسرا، هاي

 

حالي چه كنم گر نكنم شكوه و فرياد

در منقبت و مرثيت آل عبا، هاي...


قصيده خورشيد بطحاء ( به امام رضا )

۲۷ بازديد

 

السلام ايموسي طوس تجلّي السلام

يوسف افتادهدر چاه خلافت اي امام

 

از مدينه تاخراسان كعبه دنبال تو بود

مرو را كرديمدينه، طوس را بيت الحرام

 

اي شبستانهميشه، اي نماز دائمي

اي خمستانمداوم، اي بهشت مستدام

 

باد و باراناند فرّاشان صحن ات روز و شب

ماه وخورشيدند دربانان كويت صبح و شام

 

در خراسانخور اگر آسان برآيد لطف توست

ماه با شوقتماشاي تو مي آيد به بام

 

خانه اتدارالسرور و قبله ات دارالقرار

كعبه اتدارالخلود و مشهدت دارالسلام

 

هر كه خاكترا نبويد امن عيش او تباه

هر كه صحنات را نبوسد زندگي بر او حرام

 

سعي در صحنصفايت نيست كم از هروله

بوسه بر صحنشهيدت نيست كم از استلام

 

در حقيقتجمله عالم از رضا دم مي زنند

صوفيان باهوي هوي و هندوان با رام رام

 

هر كجا هرسلسله بي نام تو يك مشت ننگ

هر كجا هرهروله بي شور تو يك مشت نام

 

اسوۀ عشقي واسطوره سلامت مي كند

زاير كوي توفردوسي و رستم- پور سام-

 

اين طرف مستكلامت ساقيان حيدري

آن طرف ازتربت پاك تو مي سازند جام

 

اي نمازابرها در معبد چشمان تو

اي كه بارانهاي عاشق از تو دارند احترام

 

آسمان صبحنيشابور از انفاس توست

اي كه درمنظومۀ مشرق تويي ماه تمام

 

از خلافت هاخلافي ماند و خلف وعده اي

كو معاويه؟كجا رفتند مامون و هشام؟

 

كس نمي گويدكه بغدادا كجا شد معتضد

كس نمي پرسدهشامي داشتي اي شهر شام

 

قرن هابگذشت و جمع عاشقان اينجاست جمع

روز و شببرپاست اينجا بار خاص و بار عام

 

نسل آهوهايتنها نيست جز مديون تو

در سنابادغريبي صيد آهو شد حرام

 

پابرهنه چونعلي (ع) رفتي به صحرايي غريب

تا نمازناتمام جمعه را كردي تمام

 

آن نمازكامل كامل، نماز اعتراض

آن نمازحركت و شور و قيامت، آن قيام

 

ديدي آنبازيگران هيچ اند پيش معجزت

ديدي آنجادوگران را شيرحق بردي به كام

 

اي كه توروح كلام اللهي و جان كتاب

اي كه موسايكليم اللهي و اصل كلام

 

از تو بايدبا تو گفتن، از تو و از درد تو

وقت شرح دردمي مانم بگويم از كدام

 

آه ايخورشيد بطحا، شوكران نوش غريب!

آفريديكربلاي ديگري در طوس شام

 

آن شبي كهسركشيدي شوكران درد را

بال و پردادي به عشق و عقل را بستي لگام

 

ياد آن شبهاي عاشق آن سحرگاهان سِحر

صبحگاهاننيايش، شام هاي گريه فام

 

هر كه شب رابا تو قسمت كرد پاداشش بهشت

هر كه روزشبا تو سر شد باد ايامش به كام

 

كيستم من تاشهيدان تو را باشم مريد؟

كيستم من تاغلامان تو را باشم غلام؟

 

جمعه ها جمعاند در جان جهان، اي جان جان

جمعه هايانتظار و جمعه هاي انتقام

 

يا علي موسيالرضا دست من و دامان تو

ما تو راداريم تنها السلام و والسلام