سلام اي عشق اي آرام جانها
خدايي هديه اي از آسمانها
سلام اي زندگي را نور از تو
نشاط از تو غم از تو شور ازتو
سلام اي خواب شيرين جواني
حضور آفتاب مهرباني
سلام اي نور بخش محفل ما
زبان آرزوهاي دل ما
اگر چه خاكي صاحب خضوعي
طلوعي كن اهورايي طلوعي
طلوعي كن كه جان و تن بسوزد
تجلي گاه اهريمن بسوزد
مرا سرمست از جام بلا كن
به هر دردي كه خواهي مبتلا كن
نخواهم يا بسازم يا بسوزم
در اندازم در آتش تا بسوزم
سلام اي عشق اي آرام جانها
خدايي هديه اي از آسمانها
جمالت آفتاب هستي ماست
ز نور جلوه ات سرمستي ماست
ببار امشب چو باران بهاري
كه منت بر سر ما ميگذاري
ببار امشب كه دلها تشنه كامند
صحاري در صحاري لاله فامند
بشوي از دل غبار كينه ها را
مصفا كن همه آيينه ها را
نصيب از تو اگر غم يا كه شاديست
فرحزا چون نسيم بامداديست
به عاشق از تو در غمخانه ي دوست
هر آنچه ميرسد اي عشق نيكوست
اگر هشيار اگر همواره مستيم
به دام افتاده ات بوديم و هستيم