من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ديوانگي

۳۴ بازديد

 

رنگ و بوي عيش دارد ماتم ديوانگي

در شگفتم از هواي عالم ديوانگي

نيك سنجيديم در روز ازل فرقي نبود

شادي فرزانگي را با غم ديوانگي

مي شكوفد غنچه ي خورشيداز شاخ جنون

موطن طوباست باغ خرم ديوانگي

ازدم عيسي اگرجان يافت جسمي ني شگفت

زنده شد دلهاي بي جان از دم ديوانگي

از طبيب عشق پرسيدند راه چاره گفت

التيام زخم دل را مرهم ديوانگي

طالبان گوهر مقصود سودا مي كنند

قلزم فرزانگي را با نم ديوانگي

با چراغ پرفروغ عقل ره گم مي كنند

عاقلان پخته در پيچ و خم ديوانگي

خوش عمل ازبخت نيكومي نشيندهرپگاه

                                              بر گل انديشه ي ما شبنم ديوانگي


تلواسه

۳۰ بازديد

 

دست آينه را مي گيرم

در كوچه ي شب بوها

كه پايش به سنگ نگيرد

امشب به عيادت عشق مي رويم

كه در تبي چهل درجه

تلواسه در عطش مي خواند

و هذيان را

بريده بريده

قي مي كند!

امشب چقدر آينه مي بارم


عشق

۳۰ بازديد

 

عشق يك اتفاق ساده نبود

حاصل جمع يك اراده نبود

در گذرگاه لاله هاي بهار

بوته خار كنار جاده نبود

مثل عقل ذليل هر جايي

قابل سوء استفاده نبود

يا چو اشك رياي زهد فروش

حقه باز و حرامزاده نبود

در گلستان ياس پرور حسن

سرو از پاي اوفتاده نبود

محفل رندهاي يكدله را

جز عبور شميم باده نبود

تحفه اي ازگشاده رويي داشت

دستهايش اگر گشاده نبود


هيچ

۲۹ بازديد

 

من و يك صبح باراني دگر هيچ

ملاقاتي خياباني دگر هيچ

كنار باجه اي زير درختي

تقاضاي غزلخواني دگر هيچ

از آن پيداترين خورشيد عمرم

تبسمهاي پنهاني دگر هيچ

وزآن گيسو كه تارش پود جان است

نصيب دل پريشاني دگر هيچ

ملامت ديدن و حسرت كشيدن

غم و سر در گريباني دگر هيچ

تلاقي چون كه با هم چشمها كرد

به بار آمد پشيماني دگر هيچ

دل من بوم بام آرزوها

گذر دارد به ويراني دگر هيچ

ز كجراهي كه آغازش خطر بود

رسيدم خط پاياني دگر هيچ


يا قتيل العبرات

۳۰ بازديد

 

دل مردان خدا راست ز نور تو حيات

يا قتيل العبرات

شده محكم ز مناجات تو اركان صلات

يا قتيل العبرات

به ابي انت و امي گل گلزار رسول

راحت جان بتول

مرتضي سيرت وصورت حسن وحمزه صفات

يا قتيل العبرات

ما ز نور تو رسيديم به سرمنزل عشق

اي قرار دل عشق

چون تو مصباح هدي هستي وكشتي نجات

                                                             يا قتيل العبرات


دل من

۲۸ بازديد

 

دلي دارم كه در دام هوس نيست

اسير عشوه هاي هيچ كس نيست

چنان سرگشته ي صحراي عشق است

كه او را هيچ راه پيش و پس نيست

هماي عرش پيماي جنون است

اسير دانه و دام و قفس نيست

به جز با ساغر خون نيست همدم

به جز با ناله ي ني همنفس نيست

گل آلاله ي باغ خدايي

پريشان از جفاي خار و خس نيست


گوهر آزادي

۳۲ بازديد

 

هر نفس از پاي دل خار هوس مي كشم

وه كه چه خواري از اين هرزه مرس مي كشم

بر در پير مغان توبه چه گيرد عنان

دست جلو مي برم پاي چو پس مي كشم

داده اسارت مرا گوهر آزادگي

زان همه بر لوح دل طرح قفس مي كشم

تا كه به زندان شوم همدم يوسف رخي

تن به قضا مي دهم ناز عسس مي كشم

طاير جان تا شود معتكف طور عشق

از قفس تن رها پر به قبس مي كشم

عيش مهنا چو شد با همه كس مي كنم

جور مهيا چو شد از همه كس مي كشم

گر همه بر باطلم يا حقم و مقبلم

حلقه به گوش دلم تا كه نفس مي كشم


شعله مهر علي (ع)

۳۴ بازديد

 

به ملك عاشقي هم سوختن هم ساختن بايد

ملامت ديدن و دل دادن و سر باختن بايد

به بزم باده نوشان ولايي رخ دژم منما

نسيم آسا بر اين گلزار الوان تاختن بايد

چراغ دل اگر افروختي از آتش مينا

قدم بيرون نه از عزلت كه سرانداختن بايد

پيام پير روشن باطن خلوت گزين اين است

كه با خوب و بد اين زندگاني ساختن بايد

سيه مستان چشمت داد تعليمم به هشياري

كه در كيش محبت نيز خنجر آختن بايد

اگر خواهي به دل در محفل احباب بنشيند

غزل با شعله ي مهر علي پرداختن بايد

به گلبانگ يداللهي برواي خوش عمل بزمي

كه از آن دست درساغرشراب انداختن بايد


سكوت و پرستو

۳۱ بازديد

 

سكوي سكوت زير پايم

مي خواهم سخنگوي لالهاي جهان باشم

هنگام كه توپخانه هاي شيطان

در چهارگوشه ي زمين مي غرند...

***

پرستو به توان كبوتر

ناتوان از پرواز

درختهاي زيتون

نشسته در خون

عشق

مچاله شده در روزنامه هاي باطله

نعش كشها

قاصدكهاي خانه هاي سالمندان

سيب سرخ نجابت

نصيب دست چلاق كدام بوداست

در اين گوشه ي كهكشان كه ما ايستاده ايم؟


مشهد اردهال

۲۷ بازديد

 

                                                  در حرم حضرت سلطان علي

دل شود از نور خدا منجلي

طرفه مكاني است همه شور وحال

مشهد جنت اثر اردهال

پنجره بگشوده به باغ بهشت

اين حرم قدسي عنبر سرشت

خفته در اين مشهد عنبر شميم

شاهد « في مشهد يوم عظيم »

خيل ملك خادم اين بارگاه

بوده به كف مشعل خورشيدوماه

خاك دراين خطه سراسرزراست

مضجع سلطان علي باقر است

فوج اولي اجنحه هر صبح و شام

بال زنان با صلوات و سلام

زاير اين مقبره ي انورند

ملتمس ادعيه از اين درند

در حرمش دل چوشرفياب شد

پاكتر از چشمه ي مهتاب شد

«خوش عمل»ازخاك دراين حرم

                                                        يافته انعام ولي النعم