من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دو شعر درباره انتخابات از محمدرضا عالي پيام

۲۸ بازديد

شهاب حسينيبهرام رادان

انتخابات

ترك گفتم بروز آدينه
راحت خانه در هوايي سرد

تا دهم راي انتخاباتي
چه تفاوت كند به زن يا مرد

هر طرف بود محشري بر پا
ماجرايي كه شرح نتوان كرد

همه جا هاي و هوي تبليغات
همه اندر رقابتند و نبرد

اين طرف يك قبيله ي ريشو
آن طرف يك عشيره ي بي درد

در تحير از اين همه غوغا
گشته بر پا از آن هياهو گرد

ناگهان دختري نكو منظر
زان ميانه بسوي من رو كرد

قد بلند و سپيد روي و ظريف
طاق ابروش دام مي گسترد

گفت : آقا خبرنگارم من
تو كه را انتخاب خواهي كرد؟

من بيچاره ي نديد بديد
باخنم قيافه چو بازي نرد

زان همه خوشگلي و طنازي
نفسم حبس گشت و رويم زرد

آتشي در درون من افتاد
عشق چو قله من چو كوه نورد

گفتم ار انتخابات آزاد است
من تو را انتخاب خواهم كرد

در باغ سبز

سال ها بود كه من از تو طرفداريدم
اداهاي تو و حزب تو را جاريدم

هر شب و روز شعارات تو تبليغيدم
همره اسپره ي رنگ به ديواريدم

انتخابات كه شد ، سنگ تو بر سينه زدم
نه نگفتم به تو ، با راي خودم آريدم

بر دك و پوز رقيب تو بسي مشتيدم
دل خوش از وعده ي تو سخت فدا كاريدم

آن چه كردي به نظر خوب همان مي آمد
هر كه و هر چه به غير از تو من انكاريدم

هر چه را گفتي و با وسوسه تلقينيدي
هم چو طوطي ز پس آينه تكراريدم

چشم را بستم و دربست مريد تو شدم
تو شدي كعبه و من گرد تو پرگاريدم

هر چه آروغ زدي از سر سيري شكم
همه را آيه ي منزل شده انگاريدم

گول آن باغ در سبز تو را خوردم من
از چاخانات تو من خر شده افساريدم

بس كه تو خورده اي از توبره پرواريدي
ليك من لاغر و لاجون شده بيماريدم

ليكن اكنون چه بگويم كه نگفتن بهتر
كه نه نتها نرهيدم ، كه بسي خواريدم

تا سوار خرك خويش شدي جوريدي
زير جور و ستمت له شده و زاريدم

حاليا تا كه تو را زير كشم از خر خويش
يقه جر دادم و زوريدم و شلواريدم


ولي نه

۳۱ بازديد

 

كجاست خانه من؟ هر چه هست اينجا نيست
يكي به ماه بگويد كه راه پيدا نيست

غريب نيست به چشم من آسمان و زمين
ولي نه ...شهر و ديار من اين طرف­ها نيست

نشسته گرد سفر روي شانه روحم
رفيق راه من اين جسم بي سر و پا نيست

تمام شهر به تعبير خواب سرگرمند
كسي معبر بيداري من اما نيست

كسي نگفت سوال جوابهايم را
به جمله ها خبري از چرا و آيا نيست

ز ريگ ريگ بيابان شنيده زخم زبان
حريف درد دل رود غير دريا نيست


زندگينامه محمدمهدي سيار

۳۱ بازديد

"براي جستجو در اشعار محمدمهدي سيار كليك كنيد"

محمدمهدي سيار

محمدمهدي سيار متولد زاهدشهر فارس است و اكنون 28سالگي خود را سپري ميكند. او سرودن را از دوران دانش آموزي آغاز كرده و برگزيده بسياري از جشنواره هاي شعر كشور است. سيار ، بيشتر با شعرهاي كلاسيك و به ويژه غزلهاي تأمل برانگيزش شناخته شده است. محمد مهدي سيار شاعر جواني است كه اين روزها سروده هاي شورانگيزي دارد كه افقهاي روشني را ميپيمايد. سيار شاعري است كه هم عاشقانه دارد هم مذهبي هم سياسي. وي دانشجوي دكتراي فلسفه دانشگاه امام صادق است. او همچنين چندين بار در محضر رهبر انقلاب شعر خوانده است.

  اشعار محمدمهدي سيار


خاطرات جمع من پريشانم

۲۹ بازديد

 

چه بگويم؟ نگفته هم پيداست
غم اين دل مگر يكي و دو تاست؟

به همم ريخته ست گيسويي
به همم ريخته ست مدتهاست

هم به هم ريخته ست هم موزون
اختيارات شاعري خداست

در كش و قوس بوسه و پرهيز
كارمان كار ساحل و درياست

نيست مستور آن كه بد مست است
چشم تو اين ميانه استثناست

خاطرت جمع من پريشانم
من حواسم هنوز پرت هواست

از پريشاني اش پشيمان نيست
دل شيداي ما از آن دلهاست!

هر كجا ميروي دلم با توست
هر كجا ميروم غمت آنجاست

عشق سوغات باغهاي بهشت
عشق ميراث آدم و حواست


سيب سرخي سر نيزه ست

۲۹ بازديد

 

زود بيدار شدم تا سر ساعت برسم
بايداين بار به غوغاي قيامت برسم

من به "قد قامت" ياران نرسيدم، اي كاش
لا اقل ركعت آخر به جماعت برسم

آه ،مادر! مگر از من چه گناهي سر زد
كه دعا كردي و گفتي به سلامت برسم؟

طمع بوسه مدار از لبم اي چشمه كه من
نذر دارم لب تشنه به زيارت برسم

سيب سرخي سر نيزه ست...دعا كن من نيز
اينچنين كال نمانم به شهادت برسم


از عطر ياسم

۲۹ بازديد

 

گرد هم آوردند ماتمهاي عالم را
وقتي جدا كردند همدمهاي عالم را

از ع‍ِطر ياسم بادهاي ساحل غربي
از ياد مي‌بردند مريم‌هاي عالم را

تا صبح بر گلبرگ زردش اشك خواهم ريخت
شرمنده خواهم كرد شبنم‌هاي عالم را

انگار يك جا بر سرم آوار مي‌كردند
تيغ تمام ابن‌ملجم‌هاي عالم را

من پشت پرچين بهشت كوچكم ديدم
هيزم به دوشان جهنم‌هاي عالم را

ما‌هم هلالي مي‌شد و من در حلولي سرخ
مي‌ديدم آغاز محرمهاي عالم را


گاه گاه

۳۶ بازديد

 

گاه بي دل و دماغ ميكند

گاه شور و شوقِ كار ميشود

عشق تو

هر دقيقه اي به شيوه اي

در نهانم آشكار ميشود


بگو

۳۲ بازديد

 

اهل گلايه نيستم...باشد،برو،باشد

باشد...حلالت باد

بردي ببر دنيا و دينم را

اما بگو اينك

از نو كجا پيدا كنم ديگر

تنهايي ام...تنها رفيق سالهاي پيش از اينم را


خوش نداشتيم

۳۰ بازديد

 

تو كتاب درسياي بچگيام

يادمه چشم اميدت به ما بود

اميدت به ما دبستانيا بود

خوش نداشتيم عكس ماهت

روي سكه ها وكنج اسكناسا بشينه

زينت قاباي خاتم بشه و

پشت ميز با كلاسا بشينه

عكستو قاب ميگيرن فقط تماشا ميكنن

اسمتو ميارن و رسمتو حاشا ميكنن

چشم بيدار تو رو ديدن ولي

دلشون خوابه هنوز

بي خيال نگاه شرقي تو

چششون به اون ور آبه هنوز

اين روزا دلم گرفته ولي باز

بغضمو ميخورم و همراه پا برهنه ها داد ميكشم:

حالا من چشم اميدم به توئه

من هنوز

انتظار فرج از نيمه خرداد مي كشم


آري خودم ديدم قيامت راست بود اما

۳۰ بازديد

 

آنگاه چشمم خسته شد، در گور خوابيدم
بر فرشِ تارش مار و پودش مور خوابيدم

من، سنگ سرگردان، عجين با آهن و سيمان
در خاك مثل وصله اي ناجور خوابيدم

پلكي زدم باري، نه موري بود و نه ماري
در جشن نار و نور و ديو و حور خوابيدم

معلوم شد دستي شراب انداخته ست از من
در خمره اي انگار با انگور خوابيدم...

آري خودم ديدم قيامت راست بود اما
من خسته بودم، بي خيال صور... خوابيدم!