من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

نه تويي ، نه مني

۳۲ بازديد
 

گاهي از ميان باران و برگ ها
صدايي مي شنوم
گاهي درست غروب يكشنبه ي خاموش
كه پله هاي پشت در ناتمام مي مانند
تو از
مكث ناگهان من جدا مي شوي
چتر مي گشايي و
رو به باران و برگ ها مي روي
كنار پله هاي ناتمام
پشت دري خسته كه با نيم رخي خيس باز مي شود
صدايي مي شنوم كه تويي
دو چشم از باران آورده ام
كه هميشه از خواب هاي خيس مي گذرد
مي آيي و انگار پس از يك قرن آمده اي
باچتري خسته و
صدايي كه منم
كنار آخرين پله و مكث ناگهان
سر بر شانه ام مي گذاري و
گوش بر دهان زمزمه ام
تا صدايي بشنوي كه منم
و مي شنوي
آرام مي شنوي
صبحگاهي از همين شهر بزرگ
از كنار همين پنجره هاي رو به هر كجا
از كنار همين كتاب
بزرگ
كه رو به خاموشي تو بسته است
كه رو به بيداري من آغاز مي شود
آمدم
صبحگاهي از كنار خاموشي خسته كه تويي
ذكري از دفتر سوم
به خانه و پله ها
و ميان باران و برگها پر كشيد
روي بر ديوار كن تنها نشين
وز وجود خويش هم خلوت گزين
گاهي از ميان
باران و غروب يكشنبه
صدايي مي شنوم
گاهي
نه تويي
نه مني
نه صدايي كه از دفتر سوم
من و اين صداي يكشنبه
من و اين صدايي كه تويي
كنار گوش و چتر خسته سكوت مي شويم
رو به همين دهان بسته كه منم
رو به همين مكث ناگهان كه تويي
سكوت مي شوي
نه
مني
نه تويي
نه صدايي
هميشه از دفتر سوم
ذو به باران و چتر پر از حرف هاي با خودم
صدايي مي شنوم كه تويي
صدايي مي شنوم كه منم


نيمه مرطوب ماه

۳۳ بازديد
 

آمدند
دوباره ابرها آمدند
و چتر ، در سياهي چند ماه فراموشي
دوباره به من فكر مي كند
به جاده هايي كه هنوز به دنيا چسبيده اند
به غربتي كه ميان كلمات و سفر
چه قدر سنگين
مرا به راه مي برد
تو رابه خانه مي آورد
در اين سفر كه ماه سفيد است
و آسمان كه همان آبي بود
وقتي از نيمه ي مرطوب ماه بر مي گردم
وقتي از ماه شبانه ي خيس
كه به چشم كودكان چسبيده مي آيم
چه قدر كنار پنجره برايت
مي آورم
چه قدر راه نرفته براي سفر
در اين سفر
ميان سنگيني كلمات
به پروانه ها فكر مي كردم
كه دور كودكي هاي از مدرسه تا جاده هاي جهان چرخيدند
در اين سفر
چه قدر رها مي شوم
نه اينكه من از غربت كلمات
كه تمام دنيا از من رها مي شود
حالا كه خوب
از
نيمه ي مرطوب ماه
به دنيا نگاه مي كنم
اين همه شهر كه هر روز ، ناخواناتر مي شوند
اين همه آدم كه عصرها ، بي نام به خانه بر مي گردند
چه قدر بي پروانه و كودكي
چه قدر بي زمزمه و چتر
به راه همين طور ، نمي داني تا كجا افتاده اند
به شهرهاي همين طور ، نمي داني تا چه وقت
بزرگ مي روند
و ايندنيا ، هميشه به دست هاي ما چسبيده است
نگاه كن
دوباره ابرها آمدند


زندگينامه هيوا مسيح

۳۵ بازديد

"براي جستجو در اشعار هيوا مسيح كليك كنيد"

هيوا مسيح

هيوا مسيح شاعر معاصر ايراني است. سبك شعري وي پست مدرن مي باشد. مسيح علاوه بر شاعري در حرفه نويسندگي نيز فعاليت دارد.

  اشعار هيوا مسيح


مرگ در ماه

۳۳ بازديد
 

نه باران ، نه عشق ، نه چشم هايي رو به ماه
غروب همين نه باران وعشق بود
كه در راههاي بي ترانه و عابر - دور مي شدم
غروب همين نه چشم هايي
رو به ماه بود
كه ماه در چشم هايم
تا كنار چهره ها و صداهاي اين همه سال آمد
غروب كيي از باران ها و عشق بود
كه چشم در چشم ماه
از مادرم دور شدم
در راه
لب هايي خسته مي گفتند
چشم هاي كودكي را با خود آورده ام
كه شب ها ، خواب ماه مي بيند
مي گفتند
صدايي با خود آورده ام
كه از غروب هاي ماه مي گويد
مي گفتند
كنار آخرين مكث ماه
قدم هايم ناتمام مي ماند
در كجاي زمين
در كجاي چشم انتظاري رو به ماه
در كجاي دستهاي سرگردان مادرم
فراموش مي شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرين مكث ماه - مادر
انگشت
را به سمت ماه بگير
من آنجا خواهم مرد


من پسر تمام مادران زمينم

۳۳ بازديد
 

آينه ي روبروي من از ياد نمي رود
كجاي بايد از تماشا برخيزم
و سايه ي دورترين درخت جهان را
به تهي خانه هاي تا دوردست آسمان
بياورم ؟
كجا بايد از تماشا برخيزم ؟
چه قدر درخت ، در هميشه ي ايندشت ها تنهاست
چه قدر راه ، مرا تا مردمان پراكنده برد
تقصير جاده هاست
كه مردمان پراكنده دورند
تقصير چشمه هاست
كه مردمان پراكنده دور مي ميرند
مردمان آن سوي نمي دانم كي باران ريز
مردمان اين سوي نمي دانم كي آفتاب در
مردماني كه چه قدر سكوت كردند و آنها فقط سكوت كردند
حالا به زيارت تنهاترين درخت جهان مي روم
من به شيوه پدر
با گام هاي مقدس به راه افتادم
و حالا چه قدر نزديك زيارتم
و حالا چه قدربه سايه ي تنهاترين درخت شهيد مي رسم
كه سكوت
مادران زمين را تاب آورده است
من به سكوت تمام مادراني مي روم
كه جاده هاي بي آمدن
تا چشم هاي خيسشان رفته است
من پسر تمام مادران زمينم
كه در تكرار راه
دورترين جاده ها را بيدار مي كنم
و حالاي چشم انتظاري مادران نقاب و باد در پيراهن
كنار لمس جنوبي ترين
ليموي تر
براي تمام آن سالها سكوت
حرف جاده هاي نرفته را آورده ام
و حالا چه قدر دلم پر از گرفتن است
براي تمام سكوت مادران
كه پشت پرچين روسري هاي پرگره مردند
چه قدر دلم پر است
آينه ي روبروي من از ياد مي رود ؟
دارم چه قدر افشا مي شوم
سكوت مادران
زمين
تقصير نرفتن و تكرار آينه اي است
كه روبروي من
آينه پر از حرف جاده هاي نرفته
آينه پر از تماشاي جهان است
حالا كه به شيوه پدر
به راه آفتاب در آمدم
تقصير آينه هاست
كه مردمان پراكنده دور مي ميرند


ما همه

۳۲ بازديد
 

ما همه از يك قبيله ي بي چتريم
فقط لهجه هايمان ، ما را به غربت جاده ها برده است
تو را صدا مي زنم كه نمي دانم
مرا صدا مي زنم كه كجايم
اي ساده روسري كه در ايستگاه و پچ پچه ها
اي ساده چتر رها كه در بغض ها و چشم ها
تو هر شب از روزهاي سكوت
رو به ديوار به خوابي مي روي
تو هر شب از نوارهاي خالي كه گوش مي دهي
باز مي گردي
ما همه از يك آواز
كلمات را به دهان و كتابخانه آورديم
شايد آوازهايمان ، ما
را به غربت لهجه ها برده است
اي بغض پراكنده در غربت اين همه گلوي تر
اي تو را كه نمي دانم
اي مرا كه كجايم
كسي بايد از نوارهاي خالي به دنيا بيايد
كسي بايد امشب آواز بخواند
كسي بايد امشب
با غربت جاده ها و لهجه ها
به قبيله ي بي چتر برگردد
ما همه از
يك گلوي پر از ترانه رها شده ايم
فقط سكوت هايمان ، ما را به غربت چشم ها برده است
كسي بايد امشب
نخستين ترانه را به ياد آورد


كودكي خواب هاي نديده را برايم تعريف مي كند

۳۳ بازديد
 

دوباره در سفرم
مي خواهم نگاه كنم
به تمام دشت هايي كه نديدم
به تمام كوههايي كه از من گذشتند
تا پشت
اين همه دور
براي اهل آبادي جايي
رو به ماه بدرخشند
و پشت به هراس شب و
راه كسي نيامدن
سكوت كنند
دوباره در سفري ؟
كجاي اين همچنان در سفر
از خوابهاي تا سي سالگي بيدار مي شوي؟
خيال مي كنم نه خواب ها
كه تمام بيداري ام حرام شده است
خيال مي كنم تمام
خوابهايم را گم كرده ام
مي شنوي ؟
دوباره آن كودك هميشه غايب صدايت مي كند
خيال مي كنم
هميشه از آن طرف سي سالگي
كودكي خواب هاي نديده را برايم تعريف مي كند
تو زبان آشناي مني
تو صداي آشناي من ي
كه در جايي از گم شدن ها قدم مي زني
وقتي نگاه مي كنم
وقتي دوباره در سفرم
كنار همين قدم هاي بعد از سي سالگي
كودكي قدم مي زند
كه هميشه از تماشاي دشت ها و
كوه هاي در غربت زمين مي آيد
تو آشناي خواب هاي مني
كه لا به لاي همين حس و حال خيره به راه
يا نشستن و پياده رفتن غروب ها راه مي روي
براي همين است
كه راه
ها را دوست دارم
كه راه ها مرا دوست دارند
راه هايي كه مرا
از تمام حرام شدن بيداري و
گم شدن آن همه خواب تا سي سالگي
به لذت دوباره گم شدن و
پيدا شدن كنار آب مي برند
راه هايي كه مرا ، به سبزه هاي نمي داني كجا مي رسانند
كه در انتهاي جاده آهسته پيدا مي شوند
و حالا در اين مكث ناگزير
پشت آسمانخراش چه قدر نزديك سفر
ماه از دست مي رود
و در اتاق تاريك
او همان من است كه رو به ديوارهاي نبايد اينجا مي گريد
مي خواهم از چراغ هايي كه رؤياي ماه را
از خواب كودكان مي دزدند
مي خواهم از شهرهايي كه از هراس خدا هم بزرگترند
دور شوم - دور
پنجره رو به رفتن است
ولي تا دوباره كه با صداي خروس
پلك ها تر شوند
پنجره لبريز شهر مي شود
تا باز خواب هاي دوباره حرام شوند
ولي دوباره در سفرم
ولي سفر ، كه از شب هم ساده تر مي گذرد
دستي ميان تاريكي يكي دو قدم رو به راه
درها را به اتاق
لبريز شهر و گريه مي بندد
و پله ها
رو به نمي داند كسي كجا - مي روند
مي خواهم آن صداي هميشه را
كه در شب خاموشي ماه
لا به لاي سيبهاي اميري به خواب رفت
به هوشياري تا نمي دانم كجاي سفر برسانم
مي خواهم در امتداد راه كسي نرفتن و
راه كسي نيامدن
گم شوم
كنار
سفر
صداي قدم هاي كودكي
از غربت زمين مي آيد
كنار سفر
كودكي دوباره صدايم مي كند
كودكي دوباره صدا مي كنم
اي راه هاي هميشه رو به رفتن هاي ناپيدا
دوباره در سفرم


مرا به خانه صدا كن

۳۲ بازديد
 

چگونه از تمام زمين گذشتي ؟
سراسر جاده ها
سراسر پل ها
تنها چراغي مي رفت
كه زمزمه هاي تلخش در يادمي ماند
چگونه از تمام حرفهاي كودكي
كه دركوچه ها دويدند
و از تمام روزنامه هاي دنيا
چيزي به يادت نمانده است
تا درجايي آرام بنويسي : خانه ؟
سراسر چاده ها و پل ها
تنها چراغي مي رفت
و قطارهاي س ياه
كه از تونل ها پيش مي آمدند و در سوتي تلخ مي رفتند
دور مي
شدند
سراسر شب
تنها چراغي مي رفت
كه از حرفهاي كودكي
و از تمام روزنامه هاي نمور
چيزي به يادش نمانده بود
سراسر روز
آدمها را از نزديك
آدمها را از دور تماشا كردن
چهره هايي در غبار كه مي گريند
چهره هايي در باد كهمي خندند
گريه كردن
خنديدن
سراسر اين همه پل
اين همه راه
اين همه شب زمين
تها چراغي بودن
با زمزمه اي تلخ كه در ياد مي ماند
بي كه بر ديوار جايي نوشتن : خانه
مرا به خانه صدا كن
در ماه برف مي بارد
و از روي تمام پل ها
از روي تمام جاده ها و ريل ها
هراسي تازه مي گذرد
مرا به خانه صدا كن
سراسر اين همه شب زمين
خود را از دور تماشا كردن
كه در شيب پل ها و پيچ كوچه ها
دور مي شود
وقتي از پنجره ها
حتي چراغها مي ترسد
ميان باد مي گريد
كنار راه مي ميرد
مرا به خانه صدا كن
سراسر زمين
سيب
هاي سرخ در مهتابي هاي تاريك از ياد رفته است
و جوراب هاي گلي دختران
از بند رخت رها شده است
بند رخت بر آسمان خطي مي كشد
و تو از تمام روزهاي رفته كه تاب آوردي
ماه را آرزو مي كني
خانه را
ماه را آرزو مي كنم
ماه سبز را كه سبز مي درخشد


كسي نيست ، با خودم حرف مي زنم

۳۳ بازديد
 

كجا مي روي ؟
با تو هستم
اي رانده حتي از آينه
اي خسته حتي از خودت
كجاي اين همه رفتن
راهي به آرزوهاي آدمي
يافتي ؟
كجاي اين همه نشستن
جايي براي ماندن ديدي ؟
سر به راه
رو به نمي داني تا كجا
چرا اتاقت را با خود مي بري ؟
چرا عكس هاي چند سالگي را به ماه نشان مي دهي ؟
خلوت كوچه ها را چرا به باد مي دهي ؟
يك لحظه در اين تا كجاي رفتن بمان
شايد آن كاغذ مچاله كه در باد مي
دود
حرفي براي تو دارد
سطري نشاني راهي
خيالت من از اين همه فريب
كه در كتابخانه هاي دنيا به حرف مي آيند
و در روزنامه هاي تا غروب مي ميرند
چيزي نفهميده ام ؟
خيالت من از پنجره هاي باز خانه ي سالمندان
كه رو به از صبح توپ بازي
تا باي باي تيله ها و گلسر هاي
رنگي حسرت مي كشند
چيزي نفهميده ام ؟
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام مي بخشيد
مي شكند
حالا در اين بي كجايي پرشتاب
با كه اينقدر بلند حرف مي زني ؟
تمام چشم هاي شهري شده نگاهت مي كنند
كسي نيست ، با خودم حرف مي زنم


صدايي ميان دندان هاي ماست

۳۳ بازديد
 

در مهتابي پيشاني ات
مردگان هزار ساله پيش مي آيند
با چشم هايي انگار از ازل خيره به ماه
تا دورترين سرود خدا را
به
پريشاني آدمي بپاشند
به خانه هاي پر از صندلي هاي خسته از نشستن و
حرف هاي هزار ساله
به كتاب فراموشي و
نت هاي گم شده
حتي به چشم هاي خيس آشناترين عكس بر ديوار
به چاي بعد از ظهر ، گوجه هاي سبز حتي
حتي به شير بعد از گريه و دلتنگي آدمي
صدايي ماين دندانهاي ماست
ترانه اي كه از پيشاني تو به گوش مي رسد
ترانه اي نزديك به جهان زير چتر من
كه از نخستين سكوت جهان مي آيد
در مهتابي پيشاني ات
مردگان هزار ساله به گريه مي افتند
مگر تو ناگهان از خواب كجاي جهان پريدي
كه وحشت از تمام دنيا گذشت؟
نكند تو مني كه به نام چيزها
ميگريم
كه به نام تو من
به نام من مي گريم؟
ولي من هنوز
نام كسان گمشده ي آدمي را نبرده ام
من كه هنوز
چيزي ا به نام نخوانده ام
با اينكه از سكوت نخستين مي آيم
ولي هنوز
صدايي از ميان دندان هايم به گوش مي رسد
كه در شب كوچكي از برف ، گل كرد
از امروز
فراموشي چاي بعد از ظهر
به از خانه به خيابان مي روم
نه از خيابان به خانه برمي گردم
از امروز راه
از صداي ميان دندانهايم
به مهتابي پيشاني ات مي آيم
و ديگر هيچ جاي آمده
ديگر به هيچ جاي رفته و مانده بر نمي گردم
مي خواهم از مهتابي پيشاني ات
دورترين
ترانه ي خفته در ماه را بيدار كنم
تا تمام چشم هاي آشنا و گوجه هاي سبز
تا تمام وحشت جهان و چشم هاي خيس
سكوت نخستين را به ياد آورند
و جهان به مهتابي پيشاني ات سفر كند
من آنجا ، صداي ميان دندانهايمان را افشا ميكنم