سلام يگانه ترينم
سپاسگزارم
به خاطر تمام نامه هاي ناتمام و مچاله ات در باد
لابد نامه را كه باز مي كني
سيگار سرد سفيدي
كذاشته اي ما بين حركت لبهات
و چند سرفه مي كني كه دوباره كبود مي شوم از اختناق مجاري وحشت
بگذر
چه بهتر
از خبرهاي خوب و تازه بگويم
دي شب دوباره خواب ديده ام
تمام راه هاي جهان
به خيال تو ختم مي شوند
به خانه مي دوم
مي دوم و تمام راه
پر از طنين ناقوس صداي زني فال قهوه فروش از محله ي جلفاست
مي دوم و مي دوم تا به ياد بياورم
شعر كودكانه اي را : دويدم و دويدم
سر كوهي رسيدم
دو تا خاتونو ديدم
يكي به من نون داد
يكي به من شراب داد
حالا هروله مي روم
سرمست
و خانه دور مي شود
تصميم من به زاده شدن بود
كلام ناشناسي بودم
در ترانه ي مادرانه اي
آرزويي مسكوت
در بيدار خواب شاعرانه
اي
تلاش من
به زاده شدن بود
در فرصتي براي درخشيدن
مابين انزواي دو بي نهايت تاريك
حالا
در داستان خودم
شكل بسته ام
بنويس
خاطرات آينده را
و مقدر كن احتمال ديدارمان را
در قيامتي نزديك
طوري كه هيچ يادم نيامده باشد
طوري كه هيچ يادت نيامده باشد بنويس
نام كوچكم را بزرگ
درست كنار نام خودت
و در خاطرات آينده
مصور كن
آفتاب بماني
دمي
مي دمي
انساني مي شوم
با ريه هايي كوچك
انباشته از نفس هايت
من بعد
هر واژه اي كه مي پرد از دهانم
تحرير شكوهمند نتي است
از سمفوني سيال قلبت
روياي تصرف سبزينه ي كلمه اي است
در ذهنت
و لذت تحريرش
از گلويت
كلمه اي كه درخت مي شود
و آواز آوند هايش را
پرنده در منقار كوچكش
تقطيع مي كند
در مي زنند
كسي
كساني
كه تنهايي شان بر دوش و
فراخ حوصله شان تنگ
من خسته ام
لبالب از ميل عميق
فروشدن در خويش
در مي زنند
كسي
كساني
كليد قفلهاي جهان را
به آب هاي رفته سپردم
من خسته ام از گشودن درهاي بي دليل
از ديدن و
شنيدن و
گفتن
منسوخ باد
بي تو
ننگ و عشق و ضيافت
رو به رويم بنشين
اگر نه بي تو
رو به روي كدام قبله ؟
چه نغمه اي ؟
از
گلوي كدام بريده ؟
رو به رويم بنشين
اگر چه مرا جسارت نيست
دير كرده اي
تلخ و تيره پشت مي كنم به آفتاب
نور مي وزد
و سايه پرت مي شود به جلو
سايه ام
مرا كشان كشان به خانه مي
برد
ميان راه ، سوت مي زند
و گاه گاه پرده اي كنار مي رود
ميان راه ، سيب هاي پرت مي خرد
حساب مي كند
چه قدر مانده نور ؟
چه قدر مانده شوق ؟
و موقعي كه لب به خنده باز مي كنم
خداي من
چه قدر سايه ذوق مي كند
فصل سوم سالي صبور
باران مي آيد
در ماه آب ها و ابرها
و چترهاي بيب خورده چرت مي زنند
با مفاصل دردناكشان كنار
بخاري
باران مي آيد
و كسي روي بخار شيشه
با كلمات خيس
كلمات ممنوع
طوري نوشته كه انگار
تمام راههاي جهان به تو مي رسند