دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۷ ۲۹ بازديد
دير كرده اي
تلخ و تيره پشت مي كنم به آفتاب
نور مي وزد
و سايه پرت مي شود به جلو
سايه ام
مرا كشان كشان به خانه مي
برد
ميان راه ، سوت مي زند
و گاه گاه پرده اي كنار مي رود
ميان راه ، سيب هاي پرت مي خرد
حساب مي كند
چه قدر مانده نور ؟
چه قدر مانده شوق ؟
و موقعي كه لب به خنده باز مي كنم
خداي من
چه قدر سايه ذوق مي كند