
طعم صلوات
يك روز كه پيغمبر
از گرمي تابستان
همراه علي مي رفت
در سايه نخلستان؛
ديدند كه زنبوري
از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد
بر دامن پيغمبر
بوسيد عبايش را
دور قدمش پر زد
بر خاك كف پايش
صد بوسه ديگر زد
پيغمبر از او پرسيد
آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چيست؟
هر چند كه مي دانم...
زنبور جوابش داد:
چون نام تو مي گويم
گل مي كند از نامت
صد غنچه به كندويم
تا ياد تو را هر شب
چون گل به بغل دارم
هر صبح كه بر خيزم
در سينه عسل دارم
از قند وشكر،بهتر
خوش تر زنبات است اين
طعم عسل از من نيست
طعم صلوات است اين
شفيعي كدكني در پژوهشي دربارهي عطار نيشابوري اينگونه مينويسد:
***شعر عطارشعر عطار نماينده يكي از مراحل تكامل شعر عرفاني ايران است. وقتي از دور به اين دريا ـ كه يك ساحل آن را نخستين تجربههاي شعر زهد و اخلاق شاعران مذهب كرامي، در عصر ساماني، تشكيل ميدهد و يك ساحل ديگر را در زماني نزديك به عصر ما، تجربههاي امثال هاتف اصفهاني و حبيب خراساني ـ مينگريم، سه موج عمومي، سه خيزاب بلند در آن ديده ميشود: قله يكي از اين خيزابها سنايي است و قله دومين خيزاب، فريدالدين عطار است و سومين كوهموج و قله، كه بلندترين آنهاست، جلالالدين مولوي است. بعد از او هر چه هست، موجها و موجكها است و حتا ميتوان گفت كه دريا نيز ديگر دريا نيست، درياچه است و غدير و آبگير و در مواردي حوض و پاشوره.
***آثار عطارعطار را بايد از نو شناخت، عطار راستين و عطار تاريخي را از عطارهاي مجعول در طول قرون و اعصار جدا كرد، آثار برساخته درويشان مهملسراي مبتذل و بيمايه را از قلمرو آثار او به دور كرد و كار را از آثار مسلم و قطعيالصدور او آغاز كرد؛ عطار در مقدمهاي كه خود و به احتمال قوي در اواخر عمر به نثر نوشته است و در آنجا به نام و نشان مجموعه آثار خويش پرداخته است، تصريح ميكند كه وي داراي اين آثار است: «الاهينامه» (= خسرونامه)، «اسرارنامه»، «مصيبتنامه»، «منطقالطير» (= مقامات طيور)، «ديوان» (غزليات و قصايد) و «مختارنامه» (مجموعه رباعيات). البته خود تصريح ميكند كه دو اثر منظوم خويش را به نام «جواهرنامه» و «شرحالقلب» از ميان برده و نابود كرده است. بنابراين، هر گونه اثري كه بدين نامها پيدا شود، ربطي به عطار ندارد و مجعول و منحول است. عطار از اين شش مجموعه شعري به نام دو مثلث ياد ميكند و گويا جدا از تذكره يك مثلث نثر نيز ميخواسته است ترتيب دهد، شامل زندگينامه پيامبران و صحابه و اهل بيت، كه گويا تأليف نشده يا اگر تأليف شده، اثري از آنها باقي نمانده است و در هيچ فهرست و كتابي هم اشارتي بدانها نرفته است.
او علاوه بر داشتن يك منظومه ذهني خاص، داراي يك نظام زباني ويژه نيز هست؛ زباني كه به لحاظ ساختارآوايي كلمات بيش و كم از زبان استانداردشده سبك خراساني ـ كه عينا با تغييراتي اساس سبك سعدي و حافظ و ديگران را تشكيل ميدهد ـ متمايز است.
***زندگي عطاردر ميان بزرگان شعر عرفاني فارسي، زندگي هيچ شاعري به اندازه زندگي عطار در ابر ابهام نهفته نمانده است. اطلاعات ما در باب مولانا صدبرابر چيزي است كه در باب عطار ميدانيم. حتا آگاهي ما درباره سنايي، كه يك قرن قبل از عطار ميزيسته، بسي بيشتر از آن چيزي است كه در باب عطار مي دانيم. نه سال تولد او به درستي روشن است و نه حتا سال وفات او. اينقدر ميدانيم كه او در نيمه دوم قرن ششم و ربع اول قرن است. نه استادان او، نه معاصرانش و نه سلسله مشايخ او در تصوف، هيچ كدام، به قطع روشن نيست. از سفرهاي احتمالي او هيچ آگاهي نداريم و از زندگي شخصي و فردي او و زن و فرزند و پدر و مادر و خويشان او هم اطلاع قطعي وجود ندارد.
در اين باب هر چه گفته شده است، غالبا احتمالات و افسانهها بوده است و شايد همين پوشيده ماندن در ابر ابهام، خود يكي از دلايل تبلور شخصيت او باشد كه مثل قديسان عالم در فاصله حقيقت و رؤيا و افسانه و واقعيت در نوسان باشد. اگر اين «افسانهگون» بودن، در «قديسوارگي» عطار تأثيري داشته، در متهم كردن او و آلودن نامش به شعرهايي بسيار سست و ناتندرست و ذهنيتي بيمارگونه و ماليخوليايي نيز بيتأثير نبوده است؛ زيرا در اين هفت قرني كه از روزگار حيات او ميگذرد، مجموعه گوناگوني از شعرهاي سست و بيمارگونه به نام او برساخته شده است كه جدا كردن حقيقت وجودي عطار از آن ياوهها كار آساني نيست. بنابراين، جويندگان زندگينامه عطار هميشه نسبت به اين مشكل اساسي بايد آگاهي داشته باشند و در داوريهاي خود جانب احتياط را همواره رعايت كنند.
در آثار مسلم او تصريح به نام او كه «محمد» است شده و خود در مواردي از همنامي خويش با رسول (ص) ياد كرده است و در شعرهاي خود تخلص عطار و فريد را آورده است و معاصر او محمد عوفي نيز در «لباب الالباب» به عنوان «الاجل فريدالدين افتخارالافاضل ابوحامد ابوبكر العطار النيشابوري ... سالك جاده حقيقت و ساكن سجاده طريقت ...» از او ياد كرده است. پس تقريبا با اطمينان ميتوان گفت كه شاعر مورد بحث ما «فريدالدين محمد عطار» است و در نيشابوري بودن او ترديدي نيست. تذكرهنويسان قديم نيز نام پدر عطار را ابراهيم نوشتهاند و از او به نام «محمد بن ابراهيم بن اسحاق» ياد كردهاند.
***سرچشمههاي شعر عطاربه لحاظ تاريخي، شعر عطار بعد از شعر سنايي، دومين اوج شعر عرفاني فارسي است و پس از عطار، بلندترين قله شعر عرفاني، جلالالدين مولوي است. سه موج بزرگ، سه خيزاب بلند حيراتآور، در اين دريا وجود دارد: اول سنايي و دوم عطار و سوم جلالالدين مولوي، اينها سه اقليم پهناور، سه كهكشان مستقلاند كه فضاي بيكرانه شعر عرفاني فارسي، و بياغراق، شعر جهان را احاطه ميكنند و در ضمن كمال استقلال، سخت به يكديگر وابستهاند و يكديگر را تكميل ميكنند.
شعر عطار در نگاه نخستين، گاه، خواننده را ميرماند. اما شكيبايي و قدري آمادگي روحي لازم است تا به درون اين باغ راه پيدا كنيم. وقتي انس گرفتيم، ميبينيم كه در آن سوي بعضي ناهماهنگيها، چه منظومه منسجمي از احساس و انديشه موج ميزند.
***غزل عطارغزل عطار يكي از مهمترين مراحل تكامل غزل عرفاني فارسي است. اگر ديوان شمس تبريزي را ناديده بگيريم، غزليات عطار مهمترين نمونههاي غزل عرفاني فارسي است. در اين شيوه غزل، مهمترين نكته، وحدت تجربه شعري و حتا در مواردي بسيار زياد، وحدت «تم و موتيو» است، بدينگونه كه شاعر از همان آغاز كه مطلع غزل را ميسرايد تا پايان، از يك مسير طبيعي حركت ميكند و دايرهوار در همانجا كه آغاز كرده بود، سخن را به پايان ميبرد و در بسياري از اين غزلها نوعي سرگذشت يا واقعه تصوير ميشود و چه بسيار از اين غزلها كه جوهر زندگينامه يك عارف است كه تحولي روحي به ناگهان او را دگرگون كرده است و اين نمونهها را در بخش غزلهاي قلندري عطار، فراوان ميتوان ديد.
مهمترين نكته در اينگونه غزلها - كه شيواترين نمونههاي غزل عرفاني در زبان فاسي است - برهنگي اين غزلها از اصطلاحات عرفاني است؛ يعني شاعر چندان بر تجربه روحاني خويش مسلط است و چنان با موضوع آميخته است كه نيازي به اصطلاحات فني تصوف احساس نميكند. برعكس دورههاي بعد كه شاعران عرفانگراي، با انباشتن غزلهاي خويش از فرهنگ عرفاني ابن عربي و اصطلاحات خاص تصوف او، شعر خويش را به عرفان سنجاق ميزنند يا عرفان را به شعر خويش، و ديوانهاي ايشان، بيش از آنكه ارزش عرفاني داشته باشد، به درد آن ميخورد كه شواهد از آن استخراج شود براي فرهنگ اصطلاحات صوفيه. نمونهاش شاه نعمتالله ولي كرماني كه دقيقا يكصدوهشتاد درجه در جهت مخالف عطار و مولوي قرار دارد و عامه مردم ممكن است شيفته انبوه اصطلاحات عرفاني اينگونه شاعران شوند و تصور كنند كه اينان در عالم عرفان تجاربي عميق داشتهاند؛ در صورتي كه اينان در اين وادي اصلا وارد نشدهاند؛ بلكه منظومهاي از اصطلاحات تصوف ابن عربي را به نام ديوان خويش درآوردهاند براي اصطلاحبارگان و اصطلاحپسندان.
***جايگاه عطار در شعر فارسيشعر عطار، از روزگار حيات او، در ميان ارباب سلوك و معرفت با حسن قبولي شگرف روبهرو شده است. ميدان نفوذ شعرش، نسل به نسل، در گسترش بوده است. بعد از آشوبهاي حاصل از فتنه تاتار، وقتي جامعه ايراني به بازسازي فرهنگي خويش كمر بسته و برخاسته است ـ و اين كار از طريق نسخههاي خطي موجود فارسي قابل رسيدگي است - نسخههاي آثار عطار، قرن به قرن، روي در افزوني نهاده است. نه تنها آثار مسلم و اصيل او چنين سرنوشتي دارند كه آثار منحول و مجعول و منسوب به او هم درپرتو نام او، به همين گونه در جامعهي ايراني و در ميان فارسيزبانان جهان، با حسن قبول روبهرو شده است. آمار قرن به قرن آثار او، كه در فهرستهاي كتابخانههاي جهان امروز قابل بررسي است، اين نكته را به شيوهاي تجربي و استدلالي ثابت ميكند.
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار عطار كليك كنيد
براي مشاهده اشعار محمدرضا شفيعي كدكني كليك كنيد
ترديد در احوالات و آراء بزرگان، از اركان جدايي ناپذير موثر در نقد آثارشان است. شايعه سازي ها و شايد گمانه زني ها در مورد مشاهير، بيشتر يك رسم و عادت شده است.
براي برخي به جهت شهرت و بزرگي نامشان اين اتفاق مي افتد و گروه ديگري به جهت در دسترس نبودن درست شرح زندگي شان. وقتي اطلاعات درستي نباشد هر كس كه اسم و رسمي دست و پا كرده باشد، مي تواند قسمتي از زندگي بزرگان را واقعه نگاري كند. اين براي مورخين و مفسرين قديمي تر، قابل تصورتر و البته ممكن تر بوده است. و امروز به استناد قول و عقيده ي فلان مورخ يا مفسر، نسل هاي بعد، ناگزير به تأييد آن هستند.
حافظ هم از اين قاعده مستثنا نيست. گروهي حافظ را عارف و سالك مي دانند و دسته اي رند، عده اي براي حافظ مراتب آسماني قائلند و برخي هم حافظ را تا حد مراتب صرفاً نفساني تنزل مي دهند. با اين وجود ويژگي رمزآميز غزليات حافظ بيش از هر صفت مشخصي از باب جايگاه حافظ در هنر شعر، از او لسان الغيب ساخته است.
تفأل به ديوان حافظ از يك خرده فرهنگ به شكل يك فرهنگ درآمده است.
جنبه هاي عرفاني شعر حافظ تعبير و تفسير و تأويلات غزليات حافظ از هر شاعر ديگري بيشتر محلّ نقد و بحث و بررسي بوده است. براي هر كس كه به ديوان حافظ تفألي مي زند، مواردي پيش آمده كه باعث تعجب و حيرت شده باشد. موضوعاتي شخصي كه براي مخاطب شعر حافظ پاسخ دقيق بوده است انگار كه اصلاً غزل حافظ براي او سروده شده.
ديواني كه در حجيم ترين نسخه ها بيش از پانصد غزل ندارد، تقريباً شش صد سال است كه براي ميليون ها نفر، پاسخ سوال و نيت و مرادشان است. اين كه گفته شد تفأل به حافظ از خرده فرهنگ به فرهنگ تبديل شده، به سند حضوري است كه در برخي آيين ها و سنت هاي باستاني پيدا كرده است. شب يلدا، سنتي باستاني براي مردم ايران است. رسم شاهنامه خواني و تفألي در شب يلدا قابل توجيه و تصوراست كه ريشه هاي شاهنامه- حتي اگر از نسخه ي شاهنامه ي فردوسي باشد- در فرهنگ باستاني ايرانيان است، اما شعر حافظ نزديك به شش قرن است كه متولد شده و از اركان آيين هاي شب يلداست. حتي سنت تفأل بر ديوان حافظ براي بسياري از مردمان ايراني در لحظه ي تحويل سال به شكل يك سنت در آمده است.
با اين وجود و با در نظر گرفتن تجربه هاي شخصي هر كسي در تفأل به حاف1 كه اين جريان را ادامه دار و زنده نگه مي دارد، حكايت هايي هم هست كه جنبه ي تاريخي به نمونه هاي تفأل شعر حافظ داده است.
ناصرالدين شاه رسم داشت هر سال موقع تحويل سال تفألي به ديوان حافظ بزند، در يكي از اين سال ها غزلي با مطلع:
«بلبلي برگ گلي خوش رنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا، خوش ناله هاي زار داشت»
به عنوان جواب تفأل مي آيد. از اهل ادب حاضر در جمع، نظري بيان مي شود.
اما از نظر شاه، قرائت هاي بيان شده، درست نمي آيد. يكي از حاضرين براي تعبير يا تأويل درست غزل، رجوع مي دهد به يكي از اوتاد آن زمان تهران. بعد از مراجعه به وي، چنين پاسخ مي شنوند كه عدد ابجد بلبلي برگ گلي با عدد ابجد نام هاي مبارك امامان معصوم علي، حسن و حسين (عليهم السلام) برابري دارد. برگ كه سبز است نماد امام حسن مجتبي و گل كه سرخ است، نماد و نشانه ي حضرت اباعبدالله است.
يا اين حكايت كه در زمان حمله ي مغول به ايران از ميان حكام و سرداران مغول مگس نامي بود كه وقتي به شيراز رسيد به جهت عقايد الحادي كه به حافظ منسوب مي دانست، قصد تخريب مقبره ي حافظ را داشت. وزير ايراني و دانشمند سردار مغول، او را از اين كار بر حذر كرد. وقتي مخالفت و اصرار بر تخريب را از طرف مگس ديد، گفت كه مردم حافظ را لسان الغيب مي دانند و بر اين عقيده اند كه اگر به نيتي از ديوان حافظ تفألي زده شود، به پاسخ درستي مي رسند و پيشنهاد داد كه آنان نيز چنين كنند و اگر پاسخي كه از تفألشان حاصل مي شود درست نبود چنين كنند و مقبره ي حافظ تخريب شود. تفألي زدند و غزلي آمد كه در ميان ابياتش اين بيت گويا، خطاب به سردار مغول بود:
«اي مگس عرصه ي سيمرغ نه جولانگه تست عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري»
اما شايد جالب ترين اين حكايت ها در باب تاريخچه ي تفأل به ديوان حافظ مربوط به اولين تفأل در تاريخ باشد. وقتي حافظ از دنيا مي رود و تشييع كنندگان پيكر حافظ قصد به خاكسپاري او را در قبرستان مسلمانان را دارند با مخالفت گروهي مواجه مي شوند كه به جهت ابهام هايي در شعر حافظ او را مستحق و مجاز به خاكسپاري در قبرستان مسلمانان نمي دانند. علاقه مندان به حافظ با اعتقاد به لسان الغيب بودنش، به تفأل زدن پيشنهاد مي دهند و غزلي مي آيد كه بيت پاياني آن فتح بابي است براي تفأل هاي بعدي مردم تا امروز:
«قدم، دريغ مدار از جنازه ي حافظ كه گرچه غرق گناه است، مي رود به بهشت»
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد
براي مشاهده غزليات صوتي حافظ كليك كنيد
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد