من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

درد آلاله

۲۷ بازديد

دل ما در بدر از كوي دلان بود ، نبود
زخمي از عاطفه مهر نهان بود ، نبود

درد ما زاده ناداني اقليمان است
درد آلاله دي در غم نان بود ، نبود

اين چه رسمي ست كه در عالم ذر افتاده ست
دل تهي گشته ، خجالت به لبان بود ، نبود

قصد پيران همه از پند بشر دم مي زد
قصه بود و نبود از دل و جان بود ، نبود


سوختم و ساختم

۲۹ بازديد

ديده اي از روز وصلت تا به هجران سوختم
در فراقت تا سحر با غم چه آسان ساختم

لاله ام كز داغ تنهائي به صحراي خودم
ساختم در پيش مه رويان و بي جان سوختم

بر در عشرت سرايي كز نگاهت مي خورند
خفته ام بهر متاعي با كمي نان ساختم

هر چه كردند نا رفيقان دل به فال نيك برد
من كه ايمان را به پاي نا رفيقان سوختم

در مصاف نان و قرآن زاهد از قرآن گذشت
داني اي جان با تن تحريف قرآن ساختم

چرخ را با آب و تاب از بين صحرا بر كنيد
دائما با آب صحرا جان عريان سوختم

ساختم تا سوختن را روزي پايان آورم
ممكن جانم نشد من تا به پايان ساختم


تخديرشدگان

۲۸ بازديد

زخم افيون ديدگان را طاقت تفسير نيست
عطر گلها را سزائي جز خم تقطير نيست

پير خويشم با چه رويي در جواني پا نهي
در گليم آور تو پا را مهلت تعمير نيست

اي سبكبالان عاشق بارتان بادا دعا
كين ثقالت بار هم جز سوره انجير نيست

ما ز اغوا زادگان درس تاني خوانده ايم
دين و دنيا را همين بي راهه بي تاثير نيست

اي كه تاك و آذرستان را به هم آميختي
آخر اين قصه از مي جرئه اي تخدير نيست

در مرام جمله خوبان صحبت از تقدير هست
خوردن دينار و درهم قسمت و تقدير نيست

سهم گلها زآتش دوزخ گلستان بود و بس
ورنه ابرام اندرون حيله نخجير نيست


پاره سنگ

۲۸ بازديد

ديدي آخر در بتخانه به جز لات نبود

جز ز آئين عزا فرقه اي اثبات نبود

ديدي آخر صحفي بر در درگاه نخسب

معني سبحه و پيمانه ز آيات نبود

ما در اين قائله صد رنگ ريايي ديديم

تو برو هوش كه در صومعه بد ذات نبود

خلوت زاهد انديشه نگر شمع ثبوت

گرد اين شمع مداوم ظفر لات نبود

برگ سبزي مده درويش تو از خانقه ات

نيت خير تو چون موسي و تورات نبود

طور موسي كه شد از معجزه فرمانبر او

پاره سنگي ست درآن جزوه ابيات نبود

كيش اي ساحر بد منظر وبد كيش خراب

كه ز ديدار تو شب مهره دين مات نبود


چشم دنيا

۲۸ بازديد

هر كسي از ره رسيد و خون مردم را مكيد

دل مكيد و سر مكيد و پا مكيد و خون چكيد

اين چه رسم روزگار است سفله پرورپرورد

وين چه مظلوم ست در اين بر مزه تيغي چشيد

چشم دنيا قد علم كرده ست و يغما تيغ تيز

بر گرفت از دامن خود سينه ما را دريد

لب لب را ما نهاديم از نهان هر چشمه ديد

اشك هر غمگيني كه از هر ديده اي راهي كشيد

مي نگر از لابه لاي خار و خس آلاله را

داغ دل را طاقتي خواهد كه او آهي كشيد

سايه مجنون نگاهي كرد و بر صاحب بديد

قامت مجنون ليلا را كه چون ميمي خميد

اي همايي كه خبر آورده اي از باغ حسن

ما همايون ديده ايم جانا كه شد در جا شهيد

اي قدمها بر نگيريد خويش را از كوي دوست

دوستي را كو بيرزد بر زر و سيم و حديد

اي فلاني كز دم خويش آوري صدها نهيب

ما هزاران را چشيديم ، گونه ما را كه ديد ؟

خوش بخوان اي مرغ دانا غم مخور اي عندليب

گل بداند باغبانش شاخه وي را نچيد

عاقبت بر آستانش سر به خاكش مي نهيم

او كه بر گيسوي مسكين دست ياري را كشيد

واعظ منبر نشيني در شبي گفتا كه هوش

من غلام همت آنم كه باشد چون يزيد

ما جواني را بهايي چون جواني داده ايم

گنج قارون را شنيديم عاقبت خاكي خريد

اي خوش آن دل را كه گيرد راه با تدبير خويش

وي خوش آن رويي كه دارد سرنوشتي رو سفيد

يارب آيا مزرع چرخ و فلك خورشيد نيست

كز نگاهم بر نيامد نور خورشيدي پديد


آتش

۲۸ بازديد

پروانه در آتش شد ومن با او درآتش
هم صورتم آتش شد و هم بال و پر آتش

آتش زده بر جان و دل و روح من آتش
اي كاش كه آتش زند اين چشم و سر آتش

چون ديده در آتش شده از پنجه آتش
فرياد من آتش شد و نشنيده كر آتش

تا آتش به زبان و لب و دندان زده آتش
آتش به فغان آمده و غلتيده در آتش


لال خوديم

۳۰ بازديد

ما دانه خور كشته امسال خوديم

پند دگران دهيم گر لال خوديم

پند دگران داده كه اعمال برند

چشم نگران به گور اموال خوديم


ارزانيم ما

۲۸ بازديد

آذر و زرتشت و جام و طاق بستانيم ما

خسرو و شيرين جان و شيخ صنعانيم ما

هر صدف را تا كه بگشايي ببيني آيه اي

توبه و ياسين و رحل و لام قرآنيم ما

خواستگاه عارفان هر دم به راه آگهيست

خرقه و سجاده و پيمان و عرفانيم ما

پند ميخواران دهيد اي صوفيان اهل ذكر

كآنچه در وهم آورند گويند ارزانيم ما

در مسير مي پرستي جانم آرامش مجوي

در مي و ساغر چه آسان غرق ايمانيم ما

ار كه شكر مي كنم تكفير ايمانم كنيد

از ازل با حكم خماران به زندانيم ما

شكوه اي دارم به داد دار مسكينان رسيد

گو بيا اي خان مسكينان كه بي جانيم ما


خيال

۳۰ بازديد

سالها دل ز سر موي تو افشان كردم

دل ز تحريف كلام تو پشيمان كردم

رفتم از برج تمناي تو بالا همه شب

تا قمر را به كف خرقه و دامان كردم

دست بر ابر خيال تو زدم در رويا

تا ز باران تو هر ديده اي گريان كردم

آفتاب تو زمن رفته كه در سايه خويش

نيش صد عربده بر پيكر بي جان كردم

گشتم آواره و آواره ام از دشت و چمن

كز دعاي سحري يادي ز كاشان كردم


قسم خورده ام

۲۸ بازديد

با ياد تو در مجلس خوبان ننشينم

كفرم به و اندر پي ايمان ننشينم

تنها شدم از چشم تو پر را كه گشودم

وان بار قسم خورده ام آسان ننشينم

خو كرده اي بودم به شب هجر تو اي يار

ديگر ز فراق تو به باران ننشينم

من مرتكب نام تو بودم كه به دارم

آسان تر از اين ره به گلستان ننشينم